کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

زنی که پرواز را دوست داشت

7 دسامبر 2025

نویسنده: منصوره محمدصادق
جمع‌خوانی داستان‌ کوتاه «گم‌ شدن یک آدم متوسط»، نوشته‌‌ی طاهره علوی


«گم ‌شدن یک آدم متوسط» روایت زندگی زنی‌ است که ازخلال حس‌هایش با جهان اطراف ارتباط می‌گیرد. داستان با گفتن این جمله شروع می‌شود: «توی آشپزخانه رو به پنجره می‌نشینم و ساعت‌ها به پنجره‌های روبه‌رو نگاه می‌کنم.» همین جمله‌ در شروع داستان که قید زمان ساعت‌ها را در خود گنجانده، چند پیام را به گوش خواننده می‌رساند: این‌که مهم‌ترین ستینگ زندگی این زن آشپزخانه است، چراکه ساعت‌ها در آن وقت می‌گذراند، مهم‌ترین ابزارش برای ارتباط با جهان اطرافش دیدن و شنیدن ازخلال پنجره‌‌ای است که رو‌به‌رویش می‌نشیند و مهم‌ترین کاری که ساعت‌ها برایش وقت می‌گذارد خیال بافتن است. از دل همین پیام‌ها تنهایی زن ساخته می‌شود.
زن زندگی‌هایی را که پشت پنجره‌های روبه‌رو است، با شادی‌های‌شان و با همه‌ی ترس‌ها و دلهره‌های‌شان تجسم می‌کند و این ترکیب، نیاز او را نه‌فقط به شادی، بلکه به چیزی برای شکستن روال معمول و عادی زندگی‌اش نشان می‌دهد؛ زندگی متوسطی که دوستش ندارد. بیرون از آشپزخانه گرچه با وجود بچه‌ها و انواع و اقسام حیوانات خانگی شلوغ و پرسروصداست، اما این شلوغی هم حاصل زندگی معمول است و تنهایی زن را دقیق‌تر نشان می‌دهد: این‌که چیزی از جنس همدلی و هم‌زبانی در زندگی زن وجود ندارد. او برای شکستن عرف معمول زندگی‌اش در انتظار رسیدن روزنامه و خواندن صفحه‌ی حوادث است. با رسیدن روزنامه به‌سرعت کارهایش را سروسامان می‌دهد و به اتاقی می‌رود که هیچ نور و صدایی به آن نفوذ نمی‌کند، چون او برای بزم خیال‌بافی‌اش به این کنج تاریک و ساکت نیاز دارد؛ بزمی که به او فرصت بیرون ریختن هیجانات فروخورده‌اش را می‌دهد.
زن با خواندن صفحه‌ی حوادث دچار ترس و هیجانی می‌شود که در زندگی متوسطش خبری از آن نیست. ازمیان همه‌ی حوادث از خودکشی گرفته تا تصادف که به‌مراتب سهمگین‌ترند، او فقط ‌دنبال موضوعات خانوادگی می‌گردد؛ خوراکی متناسب با زندگی خودش، چیزی که بتواند با جانمایی آن در روزمرگی ملال‌آورش، نظم و تعادل زندگی‌اش را بر هم بزند. و به‌زودی آن را پیدا می‌کند: تصویر زنی گمشده که زندگی‌اش را رها کرده و رفته؛ کاری که او نه جسارت انجام دادنش را دارد و نه حتی قدرت تصور کردنش را. در این لحظه تمام زندگی گذشته‌اش از جلوِ چشمش می‌گذرد؛ همه‌ی زندگی معمولی و بی‌هیجانی که مثل قطعات پازلی کهنه به‌ترتیب و ازروی عرف همه‌شان را کنار هم چیده و به این پایه از یکنواختی و ملال رسیده.
ناگهان بذر همه‌ی هیجاناتی که روزها با دیدن صفحه‌ی حوادث در وجودش کاشته، شکوفا می‌شود و تصویر زن گمشده را چنان در عالم خیال به آغوش می‌کشد که با او یکی می‌شود. در همین لحظه از اتاق بیرون می‌زند و برای اولین بار سطح واقعیت در داستان تغییر می‌کند و بچه‌ها در نظرش به عروسک‌های متحرک کوچک و بزرگی تبدیل می‌شوند. این تغییر سطح و تصویری که از بچه‌ها به نمایش گذاشته می‌شود، مجال این تصور را، هرچند بعید و اغراق‌شده، به خواننده می‌دهد که شاید تنهایی زن وسیع‌تر از آن باشد که تابه‌حال روایت شده و حتی بچه‌ای هم در کار نباشد. این تصور جایی که بعدتر درطول داستان ــ جز بچه‌هایی که به باغ‌وحش رفته‌اند و حضورشان دیده نمی‌شود ــ چه در قرارهای زن و چه در تماس‌های تلفنی طولانی، حرفی از وجود یا مزاحمت هیچ بچه‌ای به میان نمی‌آید، ممکن به نظر می‌رسد. خیالی بودن دنیایی که زن با دیدن عکس در ذهن پرورانده، با نشانه‌ی دیگری هم در متن روایت ساخته می‌شود؛ آن‌جا که زن می‌گوید: «نمی‌دانم چه احساسی دارم، می‌خواهم این زن باشم یا نه؟» گویی او به جهان سحرآمیزی وارد شده که هنوز برای ورود به آن آمادگی کافی ندارد و با تصور این جانمایی به وحشت می‌افتد.
نم‌نمک با گذر زمان، زن فرصت کافی برای قوام دادن این خیال را پیدا می‌کند، به سراغ تلفن می‌رود و با مردی که همسرش را گم کرده، تماس می‌گیرد. او نه‌تنها تصویر خودش را با زن توی روزنامه یکی می‌کند، بلکه مؤلفه‌هایی را که در زندگی معمولی‌اش کم و در سروظاهر و رفتار همسرش آرزو دارد، با ساختن شوهر دلخواهش سروشکل می‌دهد: صدای مرد گرم است، رفتار متین و موقری دارد و از همه مهم‌تر نیازمند شنیدن حرف‌های زن و گفت‌وگو کردن با اوست؛ چیزی که شاید زن بیش از همه‌چیز به آن نیاز دارد: نیاز به دیده و شنیده شدن. حالا او به ابزار بهتری برای خیال‌ورزی مجهز شده و تلفن جای پنجره‌ را ‌گرفته؛ ابزاری که ازخلال آن می‌تواند هم با تصور کردن مرد را ببیند و هم صدایش را بشنود و اولین گام را برای گفت‌وگو بردارد.
انتخاب زن برای ساختن این جهان خیالی و گام‌به‌گام نزدیک شدنش به این جهان درخورتوجه است. او که به تماشا کردن عادت دارد و به نظر می‌رسد از رویارویی با زندگی واقعی گریزان است، در جایی از داستان به این اشاره می‌کند که شوهرش بارها به او پیشنهاد کرده سراغ کاری برود، حتی کار بیرون از خانه، اما زن دوست ندارد. این اشاره به این معنی است که شوهر به او اختیار قدم برداشتن برای تغییر شرایطش را داده و اوست که ترجیح می‌دهد خارج از دایره‌ی امنی که دورخودش کشیده، کاری نکند. زن از متوسط بودن همسرش گله‌مند است، اما آنچه سد راهش شده عدم توانایی خودش برای دست به عمل زدن و عدم جسارتش برای تغییر است. پس به‌جای انتخاب یکی از گزینه‌های پیشنهادی شوهرش، به ساختن راهی فکر می‌کند که به درون خزیدنش را توجیه کند و بیشتر به عالم خیال کشیده شود. او در آغاز با ترسی که از مواجه شدن با شوهر زن گمشده در ذهن می‌سازد، کاری می‌کند که بیش از قبل پایش از بیرون ِخانه بریده شود. بعد تمام حوادثی را که احتمالاً در صفحه‌ی حوادث روزنامه خوانده، پشت‌سرهم ردیف می‌کند و در دهان مرد می‌گذارد و با هیجان به حرف‌های او گوش می‌دهد، که همیشه چیز جالبی برای گفتن دارد.
جهانی که زن در ذهن ساخته امن‌ترین و دلخواه‌ترین جهانی است که امکان تجربه‌اش را دارد. او حتی در جهان برساخته‌ی ذهنش هم کم‌حرف است. حرف زدن به او امکان ابراز خودش را می‌دهد و او حتی از مواجه شدن با خود واقعی‌اش و دیدن نادانی‌هایش می‌ترسد. زن حرف نمی‌زند تا قضاوت نشود و کسی که از قضاوت شدن بترسد هرگز دست به عمل نمی‌زند. بزرگ‌ترین امتیازی که زن از مردی که در جهان ذهنش ساخته برمی‌شمرد این است که او هیچ‌وقت مجبورش نمی‌کند کاری را که دوست ندارد، انجام دهد. به‌این‌ترتیب زن مرد را طوری می‌سازد که کوچک‌ترین مانع و چالشی بر سر راهش نگذارد و همه‌چیز به اختیار او پیش برود.
زن قدم‌به‌قدم تصویر مرد را دقیق‌تر در ذهن می‌پروراند و وقتی به‌اندازه‌ی کافی سروشکل می‌گیرد، برای اولین بار با او قرار می‌گذارد و موهای جوگندمی‌اش و پوستش را که زیر نور آفتاب برق می‌زند، می‌بیند.‌ زن در اولین قرار فقط لبخندی از خود به جا می‌گذارد و می‌رود.‌ اما وقتی مرد در ذهنش کامل‌تر می‌شود، دومین قرار را در کافی‌شاپ ترتیب می‌دهد. مرد این بار آشناتر از قبل است و زن این ‌بار با دیدن عکس‌های خودش با خود دلخواهش مواجه می‌شود. پس از این دیدار همه‌چیز برایش آن‌قدر واقعی و ترسناک ‌می‌شود که در بستر می‌افتد و به خواب پناه می‌برد. بعد از بیدار شدن با دو تصویر روبه‌رو می‌شود: اول تصویر واقعی اما وهم‌زده‌ی خودش در آینه که آشفته و پریشان است؛ صورتش رنگ‌پریده، چشم‌هایش پف‌کرده و موهایش ژولیده است. و دیگری تصویر خیالی خودش در ذهن که هزارپاره شده؛ با لباس و آرایش دلخواهی که مال خودش است و لبخند و نگاه ماتی که مدت‌هاست فقط نظاره‌گر بوده و او با آن خو گرفته. در این لحظه دانایی و نادانی‌اش هم‌اندازه می‌شود.
حالا زن جرئت پیش رفتن و با تمام وجود در آغوش کشیدن خیال مرد را پیدا می‌کند و به خانه‌اش می‌رود. بعد از این اتفاق، جایی که تمام مسیر را پیموده و به وصال خیالش رسیده، مرز بین آگاهی و ناآگاهی‌اش پررنگ‌تر می‌شود و همه‌چیز برای مدتی فروکش می‌کند. اما پس از پیمودن این راه و تجربه‌ی زندگی دوگانه‌‌ای که به او فرصت تازه‌ای داده، دیگر به آدم قبل شباهتی ندارد. او که در شروع داستان فقط به تماشای پنجره‌ها دل‌خوش است، حالا با شکستن مرزها و آمیخته شدن با تصویری که در خیال ساخته، شیرینی رابطه و طعم خوش گفت‌وگو را می‌چشد و علی‌رغم قولی که به خودش می‌دهد، دوباره به مرد زنگ می‌زند. اما از آن‌جاکه پرنده‌ی خیال زن به لبه‌های جهان برساخته‌ی ذهنش رسیده و بیش از مقدورات زندگی‌اش از روی مرزهای ممنوعه‌ی ذهنش پرواز کرده، دیگر زمان آن است که روی سطح واقعیت زندگی فرود بیاید. این بار به‌جای مرد، آدم ناشناسی پشت خط است و نقطه‌ی پایان عالم خیال را می‌گذارد و او را به زندگی واقعی برمی‌گرداند؛ جایی‌که جز روزنامه ــ تنها چیزی که او را در این پیش‌روی همراهی کرده و به او جسارت تجربه‌ای تازه داده ــ چیزی دیگری برایش نمانده و باید آن را پیدا کند و مانند موهبتی ارزشمند و مدرکی برای اثبات اولین گام جسورانه‌ای که برداشته به یادگار نگه دارد.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, گم شدن یک آدم متوسط - طاهره علوی دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, طاهره علوی, کارگاه داستان‌نویسی, گم شدن یک آدم متوسط

تازه ها

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

تعلیق در خلأ؛ چرا داستان «گم شدن یک آدم متوسط» ناتمام می‌ماند؟

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد