کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

راوی سنگی؛ وقتی قربانی‌نمایی رؤسا را قربانی می‌کند

18 دسامبر 2025

نویسنده: علی حسین‌پور
جمع‌خوانی داستان ‌کوتاه «باید مثل سنگ بود»، نوشته‌‌ی ناهید طباطبایی1


داستان «باید مثل سنگ بود» از ناهید طباطبایی، روایت کارمندی است که درطول سال‌ها مدام از بخشی به بخشی دیگر منتقل شده و هر بار با مدیری تازه درگیر بوده. او از تلفن‌خانه شروع می‌کند و به‌دلیل سوءتفاهم‌ها و بدگمانی‌ها به دبیرخانه، روابط عمومی و کتابخانه فرستاده می‌شود. در هر موقعیت، یا به‌خاطر اشتباهات کوچک یا به‌دلیل روابط فامیلی و پارتی‌بازی، جایگاهش به تزلزل می‌افتد و همواره خود را قربانی بی‌عدالتی معرفی می‌کند. زن در روایتش مدام تأکید دارد که هرکس با او درافتاده، به‌نوعی گرفتار مصیبت شده و این را نشانه‌ی حقانیت خود می‌داند.
داستان صحبت یک‌نفس این کارمند خانم با رئیس جدیدش است که طی آن با زبان چرب‌ونرم، هم مظلوم‌نمایی می‌کند و هم وعده‌ی کارآمدی می‌دهد. این در حالی است که تجربه‌های گذشته ــ از زبان خود او ــ نشان می‌دهد همین آغاز رابطه پیش‌درآمدی بر بدبختی رئیس تازه خواهد بود.
داستان ازنظر ساختاری نمونه‌ای جالب از روایت غیرقابل‌اعتماد است که در قالب گفت‌وگویی یک‌طرفه با رئیس جدید شکل گرفته. نخستین نکته در ساختار انتخاب زاویه‌دید است: راوی اول‌شخصی که مستقیماً با مخاطب درون‌داستانی (رئیس تازه) سخن می‌گوید و درعین‌حال، خواننده‌ی بیرونی را هم درگیر می‌کند. این دو سطح مخاطب باعث می‌شود متن هم‌زمان کارکردی دوگانه داشته باشد: گزارش اداری‌ای پرازشکایت و نمایش خودافشاگرانه‌ای که خواننده را به تردید در صداقت راوی وامی‌دارد.
ازنظر انسجام روایی، داستان فاقد طرح کلاسیک با مقدمه، گره‌افکنی و اوج است و بیشتر به رشته‌ای از خاطرات و شکایت‌ها شباهت دارد. این انتخاب آگاهانه ساختار را به بازتابی از ذهن آشفته و پرخاشگر راوی بدل می‌کند. روایت به‌صورت خطی پیش نمی‌رود و با پرش‌های زمانی و مکانی، از تلفن‌خانه به دبیرخانه، روابط عمومی و کتابخانه جابه‌جا می‌شود. این جابه‌جایی‌های مکرر ضمن این‌که ساختار داستان را قطعه‌قطعه می‌کند، خود به مضمون اصلی بدل می‌شود: بی‌ثباتی جایگاه شغلی و تکرار چرخه‌ی شکست.
ازنظر زبان، داستان برپایه‌ی گفتار محاوره‌ای و پرجزئیات بنا شده. این سبک باعث می‌شود روایت به‌شکل درددل طولانی و نفس‌گیر جلوه کند. اما همین زبانْ ساختار را از انسجام ادبی دور و به‌نوعی بازنمایی صادقانه‌ی ذهنیت راوی تبدیل می‌کند. درواقع، ساختار زبانی با محتوای شخصیت‌پردازی هماهنگ است: زنی که مدام شکایت می‌کند، خود را قربانی می‌بیند و با پرگویی می‌کوشد مخاطب را تحت ‌تأثیر قرار دهد.
ازنظر شخصیت‌پردازی، ساختار داستان بر تضاد میان ادعای مظلومیت و شواهد رفتاری شکل گرفته. راوی با تکرار الگوی «هرکس با من درافتاد، پایش را خورد» می‌کوشد حقانیت خود را ثابت کند، اما همین تکرار در ساختار روایی به طنز تلخ بدل می‌شود و خواننده را به‌سمت بی‌اعتمادی سوق می‌دهد. این تناقض درونی ساختار داستان را از روایت اداری ساده‌ای به نمونه‌ای از راوی غیرقابل‌اعتماد ارتقا می‌دهد.
ازنظر ارتباط با مخاطب، ساختار داستان به‌گونه‌ای طراحی شده که رئیس جدید، هم‌زمان شنونده و قربانی بالقوه باشد. این انتخاب روایی لایه‌ای از آیرونی ایجاد می‌کند: راوی در روز نخست با زبان چرب‌ونرم و مظلوم‌نمایی، همان چرخه‌ای را آغاز می‌کند که در آن رؤسای قبلی را به بدبختی کشانده. بنابراین، ساختار داستان نه‌تنها بازتاب ذهنیت راوی است، بلکه پیش‌آگهی سرنوشت مخاطب درونی‌اش را نیز در خود دارد.
درمجموع، ساختار داستان بر سه محور استوار است: مونولوگ سیال ذهن، زبان محاوره‌ای پرجزئیات و راوی غیرقابل‌اعتماد. این سه عنصر، در کنار هم باعث می‌شوند داستان بیش از آن‌که بر پی‌رنگ و گره‌افکنی متکی باشد، بر شخصیت‌پردازی و طنز موقعیت بنا شود. نتیجه روایتی است که درظاهر، درددل ساده‌ی کارمند است، اما در عمق، نمایش چرخه‌ی خودویرانگری و هشدار به رئیس تازه.
در لایه‌های محتوایی، داستان آینه‌ی تناقض‌های ذهنیت قربانی‌ساز است که هم‌زمان مناسبات قدرت را به سود خود می‌چرخاند. راوی با تکیه بر روایتی از بی‌عدالتی اداری، پارتی‌بازی و بی‌ثباتی شغلی، تصویری آشنا از ساختارهای معیوب ارائه می‌دهد، اما هرجا سیستم را مقصر می‌گیرد، بلافاصله با کنش‌های خودش آن نقد را خنثی می‌کند: شنود اشتباهی تلفن، تحقیر همکار مطلقه، حمله به سن و تحصیلات، جابه‌جایی اسناد و دستکاری رابطه با روسری‌فروشی و مظلوم‌نمایی. این جابه‌جایی پیوسته بین تشخیص مسئله‌ی اجتماعی و بهره‌برداری شخصی، داستان را از سطح گلایه‌ی سازمانی، به نقد اخلاقی سازوکارهای بقا می‌برد: چگونه فردی که قربانی می‌نماید، در عمل از همان منطق خشونت نمادین و بی‌اعتمادی تغذیه می‌کند.
تقابل جنسیت و قدرت نیز یکی از محورهای عمیق داستان است. راوی زنی است که صراحتاً می‌گوید با زن‌ها نمی‌سازد: نوعی زن‌ستیزی درونی که به‌جای مقاومت دربرابر ساختار تبعیض، آن را بازتولید می‌کند. زن تحصیل‌کرده نه به‌عنوان امکان حمایت و رشد، بلکه به‌مثابه‌ تهدیدی برای هویت راوی دیده و هر نشانه‌ی شایستگی به ابزار تحقیر بدل می‌شود. این تنش نقدی تلخ بر فضای اداری‌ای است که زنان را یا به رقابت‌های فرساینده می‌کشاند یا به همسویی با ارزش‌های سخت‌گیرانه و سنگ ‌بودن: فضیلت اعلامی راوی که در عمل به بی‌احساسی، بی‌مسئولیتی و قساوت بدل می‌شود. استعاره‌ی سنگ بودن در این بافت، نه نماد تاب‌آوری که نشانه‌ی خوگرفتن به بی‌اعتمادی و قطع رابطه‌ی اخلاقی با دیگری است که البته هزینه‌اش را دیگران می‌پردازند.
داستان هم‌زمان نقدی بر اقتصاد عاطفی محیط کار است. اشک، خواهش، چاپلوسی، هدیه یا فروش روسری و وعده‌ی ناهار، همه به‌مثابه‌ ارزهای معاملاتی برای جبران ناکارآمدی و دور زدن قواعد به کار می‌روند. راوی مدام اعترافاتی تولید می‌کند که درظاهر صمیمیت می‌آورد، اما به‌واقع دستورالعملی برای مهندسی درک و رفتار رئیس جدید است. همین تولید مداوم احساس (ترحم‌طلبی، تهدید آرامِ «هرکس با من درافتاد، پایش را خورد»، و وعده‌ی کاری ‌بودن) سیاستی است برای تثبیت موقعیت در ساختار بی‌ثبات. داستان نشان می‌دهد چگونه در سازمان‌های پارتی‌محور و بی‌قاعده، قدرت اغلب از کانال احساسات و نزدیکی شخصی عبور می‌کند و این عبور اخلاق کار و کیفیت عملکرد را فرومی‌کاهد. بی‌دلیل نیست که تکنولوژی و رویه‌های اداری (چاپگر، کامپیوتر، اندیکاتور، نظم کتابخانه) در روایت راوی دشمنند: هرجا معیارهای غیرشخصی و قابل‌سنجش وارد می‌شوند، نقاب مظلومیت می‌افتد.
بُعد طبقاتی و آموزشی نیز در داستان به‌شکل دوسویه ترسیم می‌شود: ازیک‌سو، روایت از ناتوانی در گرفتن دیپلم، فشار اقتصادی و فقدان نان‌آور سخن می‌گوید. این‌ها زمینه‌های واقعی فرودست بودنند. ازسوی‌دیگر، راوی این فرودستی را به سپر مسئولیت‌گریزی تبدیل می‌کند و موفقیت دیگران را به پارتی آن‌ها و بخت بد خود تقلیل می‌دهد. به‌جای نقد سازنده‌ی سیاست‌های منابع انسانی یا شکاف فرصت‌ها، متن عمداً بر روان‌شناسی مقایسه و دل‌شکستگی می‌ایستد، تا نشان دهد چگونه حس محرومیت، اگر با خودانتقادی و یادگیری همراه نشود، به چرخه‌ی سمی تخریب متقابل بدل می‌شود. نتیجه فضایی است که در آن شایستگی از ‌اعتبار می‌افتد و بقای احساسی جای استاندارد حرفه‌ای را می‌گیرد.
خط تماتیک بدبختی رؤسا آیرونی مرکزی داستان است: راوی با افتخاری تلخ، فهرست می‌کند که هر رئیسی با او به مشکل خورده «پایش را خورده». سپس همین روایت را روز اول به رئیس جدید عرضه می‌کند ــ نوعی پیش‌آگهی و حتی تهدید نرم. این لو دادن الگو کارکردی دراماتیک دارد: خواننده می‌فهمد که بدبختی رؤسا نه از جبر کیهانی که از مواجهه با سازوکارهای عاطفی‌ـ‌گفتمانی راوی سرچشمه می‌گیرد. به‌بیان‌دیگر، متن نشان می‌دهد چگونه داستانی که درباره‌ی خودمان می‌گوییم، می‌تواند همان ساختار تولید واقعیت باشد: راوی با بازگویی چرخه، چرخه را فعال می‌کند. درپایان، دعوت به ناهار و درخواست اضافه‌کار هم نشانه‌ی صمیمیت نیست و شروع دوباره‌ی معامله‌ی عاطفی و لغزش سازمان به‌سوی شخصی‌سازی است.
در جمع‌بندی محتوا می‌توان گفت داستان زیر پوست نقد اداری، مطالعه‌ی موردی اخلاق بقا در نظام‌های ناکاراست: ترکیب زن‌ستیزی درونی، سیاست‌های احساسی نفوذ، طبیعی‌سازی خشونت نمادین با استعاره‌ی سنگ بودن و تخریب معیارهای غیرشخصی کار حرفه‌ای. قدرت داستان هم در این است که همدردی اولیه‌ای با فرودستی ایجاد کند، اما با لایه‌برداری از کنش‌ها، مخاطب را به بازاندیشی وادارد: قربانی‌ بودن وقتی به ایدئولوژی تبدیل شود، به‌جای مقاومت علیه بی‌عدالتی، آن را بازتولید می‌کند. همین کشف طنز تلخ و هشدار اجتماعی داستان را می‌سازد.


1. 1337

گروه‌ها: اخبار, باید مثل سنگ بود - ناهید طباطبایی, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: باید مثل سنگ بود, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, ناهید طباطبایی

تازه ها

راوی سنگی؛ وقتی قربانی‌نمایی رؤسا را قربانی می‌کند

ورافتاده‌‌ها

پشت نقاب قربانی

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد