منتشر شده در روزنامهی بهار
تاریخ ۲۱ شهریورماه ۹۲
|پرسه درتهران۳۲|
همیشه روز اول کلاس به دانشجوهایم میگویم: «تحصیل کردن در دانشگاه با دانشجو بودن فرق دارد. هرکسی ممکن است بتواند امکان ورود به دانشگاه را پیدا کند، اما لزوما دانشجو نیست، و خیلیها هستند که دانشگاه نرفتهاند یا نمیروند، اما به معنای کلمه دانشجو هستند.» (و البته بعضیها هم هستند که نامشان دانشجو است، و این مسأله دیگری است.) یک بار یکی از دانشجوهایم آمد سراغم که «اینهایی که گفتی یعنی چی؟ ما وقتی مییایم دانشگاه، دانشجو میشیم دیگه.» آن روز بعد از این نیمساعتی توضیح دادن و نمونه و مثال آوردن، بیش از پیش قانع یا مطمئن شدم که ما نیاز به بازتعریف بعضی واژهها داریم… آنقدر در طول زمان و به هزار و یک دلیل واژهها معنایشان تغییر کرده و قلب شده و در معنایی یا کارکردی دیگر مستحیل شده، که گاهی لازم است بنشینیم و -شاید نه برای هیچکس دیگر، که برای خودمان- دربارهشان مطالعهای یا بررسیای کنیم و مفهوم غبارگرفته در ذهنمان را صیقل وجلایی بدهیم. و تازه این جدای از آن مفاهیم و واژههایی که اصلا از همان ابتدا هم تعریفشان نکردهایم و از طریق ترجمه یا تفسیر وارد زبان و فرهنگمان کردهایم و همینطوری -بیکه بدانیم درست و حسابی منظورشان چیست و به چه مدلولی دلالت دارند- پذیرفتهایمشان و بهشان مباهات هم میکنیم.
یکی از آن مفاهیمی که بهطور جدی باید تعریف و بازتعریف شود، مفهوم «زندگی شهری» است. زندگی شهری با زندگی کردن در شهر فرق دارد. زندگی شهری مقولهای است نرمافزاری-محتوایی و زندگی کردن در شهر مقولهای است سختافزاری-شکلی. زندگی شهری امکانی است برای برخورداری بیشتر از مدرنیته و توسعه، و زندگی کردن در شهر -اگر مسایل محتواییاش بهکلی نادیده گرفته شود، آنطور که معمولا در ایران اتفاق میافتد- صرفا ابزاری است برای درآمد بیشتر و زندگیِ از نظر اقتصادی مرفهتر و البته ترافیک و آلودگی و فشار و فردیت و اضطراب بیشتر. کسی که صرفا در شهر زندگی میکند و نگاهی ابزاری به آن دارد، خیلی برایش مهم نیست که فلان درخت فلان خیابان را قطع میکنند، برایش مهم نیست که فلان بنای تاریخی را خراب میکنند، حتی برایش مهم نیست که جلد شکلاتی را که همین چند لحظه پیش خورده یا فلیتر سیگاری را که همین چند لحظه پیش آخرین پک را بهش زده، پرت کند توی پیادهرو یا جوی آب، برایش مهم نیست که با تاریخ شهر و آدمهای مهم و تأثیرگذار آن آشنا شود. اینها چه اهمیتی دارد وقتی صفرهای حساب بانکیاش دارد مدام بیشتر میشود و میتواند توی تعطیلات چندروزه ماه آینده -بهجای اینکه مثل همیشه شال و کلاه کند برود شمال یا جنوب- چمدانهایش را ببندد و برود سری به بلاد دیگر بزند و بعد هم برگردد و نق که: «این تهران چیه ما توش عمرمون رو تلف میکنیم؟ آدم باید بره اونور آب تا بفهمه شهر یعنی چی. تمیز، مثل خونه تازهعروسا. منظم، مثل ساعت. خوشگل، مثل نقاشی…» و البته باز فردا صبح یادش برود که جلد شکلات را باید انداخت توی سطل آشغال و پشت چراغ قرمز باید صبر کرد و موقع راه رفتن نباید به این و آن تنه زد. اما کسی که زندگی شهری را تجربه میکند، در حقیقت دارد در سطح کیفی متفاوتی زندگی میکند. او معمولا حواسش هست که شهر موجودی زنده است و مدام دچار تغییر و تحول میشود. او به شهر عشق میورزد و آن را نه صرفا ابزاری برای کسب درآمد و رفاه اقتصادیِ صرف، که «مکانی برای زندگی» میداند و جمع این دو نگاه -آن عشق و این باور- نتیجهاش میشود این که شهرش را کثیف نمیکند، که مسأله شهر را مسأله خودش میداند، که زیباییهایی شهر را میبیند و میشناسد و ازشان لذت میبرد، و مثلا گاهی اوقات -همانطور که دوست دارد کنار برج ایفل یا مجسمه آزادی عکس بگیرد- هوس میکند کنار برج آزادی یا شمسالعماره هم عکس بگیرد، یا همانطور که دوست دارد توی هاید پارک قدم بزند، هوس میکند توی پارک ملت یا جمشیدیه هم قدم بزند، همانطور که دوست دارد اولدتاون (بخش تاریخی) پراگ را ببیند و از ساختمانهایش عکس بیندازد، هوس میکند برود توی بازار و توپخانه و لالهزار هم قدمی بزند و شاید ناهار را هم توی کافهنادری بخورد، و باز همانطور که تا پایش به شهری در آنور آب میرسد، فهرست موزهها و بناهای تاریخیاش را جور میکند و دیدن همه یا دستکم بیشترشان را از نان شب هم واجبتر میداند، گاهی هم سری به موزه ایرانباستان یا حیاتوحش یا آبگینه میزند. و و و حواسش هست که همه اینها یعنی هم ارتقای سطح فرهنگ و زندگی خودش به عنوان کسی که دارد زندگی شهری را تجربه میکند و هم کمک به نظافت و زیبایی و اقتصاد شهر… تردید ندارم همینقدر که ما ساکنان شهرهای ایران و از جمله همین تهران خودمان دست از زندگی کردن در شهر برداریم و به تجربه زندگی شهری نزدیکتر شویم، بسیاری از مشکلات و معضلاتی که امروز لاینحل به نظر میرسند، بهسادگی برطرف خواهند شد.
دریافت فایل پی.دی.اف این روزنامه از اینجا.