کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

ابرهایی که بر من باریده‌اند / ۱۱ / در غرب خبری نیست

۱۱ مهر ۱۳۹۶

بیست رمانی که باید خواند

ابرهایی که بر من باریده‌اند / ۱۱
در غرب خبری نیست نوشته‌ی اریش ماریا رمارک

دعوت به مراسم شپش‌کُشی

پل بومر، راوی رمان در غرب خبری نیست، نه آدم خاصی است، نه شخصیت متشخصی، جوانی است معمولی، شهروندی عادی که هنوز سن‌وسال کمی دارد؛ نوزده‌ساله‌است و دست‌کم، طبق قواعد زبانی تین‌ایجر محسوب می‌شود. با این همه یکی از شخصیت‌های ماندگار و تأثیرگذار ادبیات قرن بیستم است. چرا؟ چون صادق است، چون حاشیه نمی‌رود، چون رئالیسم و اهمیت آن را -با همین سن‌وسال کمی که دارد- درک می‌کند، چون نه نمی‌گذارد با احساساتش بازی کنند و نه با احساسات خواننده‌هایش بازی می‌کند. او فقط راوی یک رمان نیست، راوی روشن‌ضمیر یک پدیده است -جنگ- و یک‌تنه در برابر تاریخ می‌ایستد؛ تاریخی که همیشه روایتش از جنگ، روایت رشادت‌ها و دلاوری‌ها و قهرمانی‌ها بوده و این پدیده‌ی نکبت‌بار و خون‌آلود را در چنان لفاف خوش‌آب‌ورنگی پیچیده، که آدم قلقلکش می‌آمده یا حتا برای خودش خیالات می‌بافته، که جنگی راه بیفتد، برود کمی دلاوری و جنگاوری کند! قولی هست به این مضمون که «شاهکارهای ادبی جهان، یا راوی جنگ هستند، یا روایت‌گر عشق». بی‌راه هم نیست؛ از ایلیاد و ادیسه بگیر تا شاهنامه و تا -جلوتر- همین جنگ و صلح اریش ماریا رمارک -نویسنده- و پل بومر -راوی- در همدستی با هم، تاریخ را به ریشخند می‌گیرند و حماقت سازمان‌یافته‌ی بشری را قی می‌کنند روی کاغذها، تا ببیند میخ آهنین در سنگ فرو می‌رود یا نه. در غرب خبری نیست راوی تن‌های چرک و بوهای گند و موهای آشفته و خوهای پستی است که جنگ در خود می‌پروراند. تصویری است مخدوش از زندگی بشری؛ زندگی‌ای که از انسانیت تهی شده. و پل بومر، راوی صریح و بی‌سانسور این رذالت است. زندگی در این رمان به گند کشیده شده و بوی خون می‌دهد. دست‌ها خون‌آلود است و بخار نفس‌ها، سرخ. او خود جایی در رمان-بعد از این که با دوستش، کات، به دزدی غاز می‌رود و کباب غاز مفصلی می‌خورد- می‌گوید «ما دوتا آدمیم، دوتا ذره ناقابل از نسل آدم‌ها. بیرون تاریک است و مرگ دور ما حلقه زده و ما در کنار این حلقه خوفناک از ترس جان بر خود می‌لرزیم و از دست‌های‌مان روغن غاز می‌چکد.» جهان در غرب خبری نیست جهانی است که تعادل آن به‌هم خورده و آدم در آن، دیگر اشرف مخلوقات نیست؛ رذل‌ترین آن‌هاست است. رذالت در صحنه‌به‌صحنه‌ی این رمان موج می‌زند: در شخصیت مولر، که منتظر است -و انتظارش را پنهان هم نمی‌کند- تا دوستش، کمریش، زودتر بمیرد و چکمه‌هایش نصیب او شود؛ در منش و روش هیمل اشمیت، پستچی سابق، که حالا به لطف موتور آدم‌کشی جنگ سرجوخه شده و عقده‌های تمام زندگی‌اش را سر سربازهای جوان خالی می‌کند؛ در شخصیت کانتورکِ معلم، که دانش‌آموزهایش را تهییج و تحریک می‌کند به جنگ بروند و خودش از حضور در جبهه فراری است، از نظر او هم -مثل خیلی‌های دیگر- مرگ خوب است، اما برای همسایه.رمارک، که خود حضور اجباری در جنگ اول را تجربه کرده بوده، می‌نویسد «این‌ها انسان نیستند که نارنجک‌ها را به طرف‌شان پرتاب می‌کنیم. چون آن‌جا که مرگ با دست و با کلاه آهنی کشتار می‌کند، از انسانیت خبری نیست… خون جلوِ چشم‌مان را گرفته. دیگر مثل محکومین ناامید روی سکوی اعدام به انتظار ننشسته‌ایم. بلکه می‌کشیم و نابود می‌کنیم، تا زنده بمانیم؛ زنده بمانیم و انتقام پس دهیم.» این جمله‌ها را رمارک در ۱۹۲۹ می‌نویسد؛ یازده سال بعد از جنگ جهانی اول و ده سال قبل از جنگ جهانی دوم؛ دو جنگی که در ده سال، هشتادوسه‌میلیون انسان را به کام مرگ کشیدند تا قرن بیستم بشود به یکی از خون‌بارترین اعصار زندگی بشر. و بوالعجب، که هنوز تجارت اسلحه در جهان جزو مهم‌ترین‌هاست و گردنکشی و لات‌بازی کاسبان جنگ، در گوشه و کنار جهان، تمامی ندارد. همین است که لازم است در غرب خبری نیست دوباره و دوباره خوانده شود؛ رمانی که همیشه من را یاد این شعر فریدون مشیری می‌اندازد:
… هیچ حیوانی به حیوانی نمی‌دارد روا
آن‌چه این نامردمان با جان انسان می‌کنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه شگل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت‌وکور
در میان مردمی با این مصیبت‌ها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفت‌وگو از مرگ انسانیت است…

«فايل صوتي با صداي خانم سمرا گل‌زاده (برگرفته از كانال هفته‌نامه‌ي كرگدن)»

http://kavehfouladinasab.ir/wp-content/uploads/2017/10/0057-Kaveh-Fooladinasab.mp3

منتشرشده در ۷ مرداد ۱۳۹۶ در هفته‌نامه‌ی کرگدن

گروه‌ها: ابرهایی که بر من باریده‌اند, تازه‌ها دسته‌‌ها: ابرهایی که بر من باریده‌اند, اریش ماریا رمارک, بیست رمانی که باید خواند, در غرب خبری نیست, کاوه فولادی‌نسب, کرگدن, معرفی رمان

تازه ها

راه بلند آزادی

از مسجد شیخ‌لطف‌الله تا پارک خیابان لورنسان

مقایسه‌ی تطبیقی دو داستان کوتاه «برادران جمال‌زاده» و «بورخس و من»

جمال‌زاده‌ای که اخوت ازنو آفرید

کارکرد استعاره در داستان «پیراهن سه‌شنبه»‌

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد