کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

دیوان شرقی-غربی /۵/ یک شوخی تاریخی: سرزمین سوپرمن‌ها

۱۲ اسفند ۱۳۹۶

شماره‌ی پنجم یادداشت هفتگی «دیوان شرقی-غربی»، منتشرشده در تاریخ ۵ اسفند ۱۳۹۶ در هفته‌نامه‌ی کرگدن


بچه که بودم، زیاد پیش می‌آمد از بزرگ‌ترها بشنوم «این تهران همیشه خیابوناش کنده‌کاریه؛ پر از چاله‌چوله. این‌ور رو پر می‌کنن، اون‌ور رو می‌کَنن.» بعضی‌ها که تخصصی‌تر حرف می‌زدند یا دنیادیده‌تر بودند، می‌گفتند «اون‌ور آب از این خبرا نیست. اگه لازم شه جایی رو توی شهر بکَنن، شبونه کاراشون رو می‌کُنن. صبح که ملت میان برن سر کار، انگار نه انگار.» و من همیشه فکر می‌کردم یک جای کار باید بلنگد. چطور می‌شود یک‌شبه کاری درست‌ودرمان کرد، که ماندگار و پایدار باشد؟ و اصلاً مگر سیمان و بتون یا رنگ خط‌کشی‌های روی آسفالت شبانه خشک می‌شود؟ مگر آن‌ور آبی‌ها سوپرمن‌اند؟ شاید هم چیزهایی دارند که ما نداریم؛ سازوکارهایی، متخصصانی، موادومصالحی، چیزی. با این تردیدها روزگار را گذراندم تا پایم به دانشکده‌ی معماری باز شد؛ جایی که قرار بود با دانشی تخصصی در حوزه‌ی شهر و معماری مواجه شوم. خوشحال بودم که بالأخره پاسخ خیلی از سوال‌های بی‌جواب‌مانده‌ام تا آن سن‌وسال را پیدا خواهم کرد و از نادانی بیرون خواهم آمد. وقتی آن‌جا از زبان چندتا از استادهایم -در کلاس‌های مختلف- شنیدم که در کشورهای توسعه‌یافته عملیات عمرانی شهری شبانه و بی‌هیچ مزاحمتی برای شهروندان انجام می‌شود، دیگر باورم شد که آن‌ها برای انجام امورشان از سازوکارها، نیروهای انسانی و حتا موادومصالحی بهره می‌گیرند، که ما نداریم و خیلی مانده تا به‌شان برسیم. حتا یادم هست که یکی از استادهای‌مان -که تازه سفری به آلمان کرده بود- می‌گفت مشخصاً در آلمان هیچ خبری از کنده‌کاری‌های شهری نیست! حرف او سندی دست‌اول بود. از کسی نقل نمی‌کرد. همین شد که باورش کردم و حالا سوال جدیدی داشتم: «چطور ممکن است؟» سال‌های سال به این موضوع فکر می‌کردم تا دست روزگار خودم را کشاند به آلمان. می‌گویم دست روزگار، چون رفتن به آلمان هیچ‌وقت توی برنامه‌هایم نبود. از سال‌ها پیش می‌دانستم برای تکمیل تحصیلات دانشگاهی‌ام باید به خارج از ایران بروم؛ به خیلی‌جاها فکر و برای‌شان برنامه‌ریزی کرده بودم، از انگلیس تا فرانسه و از ایتالیا تا امریکا. اما هیچ‌وقت حتا فکر آلمان را هم نکرده بودم با آن زبان سخت و مردم سردش! (همین خیال -یا بهتر بگویم توهم- سرد بودن آلمانی‌ها هم موضوعی است که باید یک‌بار درباره‌اش بنویسم.) بعد از شروع دکترایم در دانشگاه فنی برلین، عضو یکی از پژوهشکده‌های دانشگاه شدم؛ مرکز مطالعات فنی و اجتماعی. ساختمانی آرام و محلی مناسب برای کار پژوهشی و مطالعاتی. ساختمان این پژوهشکده، به‌رغم درون آرام و سکوت کتاب‌خانه‌ای‌یی که دارد، مجاور یکی از خیابان‌های پرتردد و شلوغ برلین به نام خیابان هاردنبرگ است؛ خیابانی که در حد فاصل یکی از مهم‌ترین میدان‌های شهر (میدان ارنست رویترز) و دومین گلوگاه حمل‌ونقل عمومی برلین (ایستگاه متروِ زوئولوگیشه گارتن) قرار دارد و درعین‌حال یکی از مهم‌ترین گلوگاه‌های اتصال غرب شهر به مرکز آن است. همه‌ی این‌ها را برای چی می‌گویم؟ چه نیازی هست به این همه جزییات؟ می‌گویم تا برسم به این جمله که این خیابان مهم، این گلوگاه اصلی، این شریان حیاتی ترافیکی، چیزی حدود پنج سال برای انجام یک پروژه‌ی عمرانی زیربنایی بسته بود. بله، پنج سال. و تنها همین یک خیابان هم نیست. خیابان‌های کنده‌کاری شده‌ی برلین خیلی بیشتر از تهران است. معمولا هم خبری از این بنرها نیست که می‌گویند «شهروندان عزیز، از این که با انجام این عملیات عمرانی باعث دردسرتان شده‌ایم، عذرخواهی می‌کنیم.» آش -دست‌کم در برلین- آن‌قدر شور است که خیلی از برلینی‌ها شهرشان را «یک کارگاه عمرانی بزرگ» می‌دانند. در آن پنج سالی که خیابان هاردنبرگ بسته بود و هر روز جلوِ چشم‌های من، با خودم فکر می‌کردم مسأله‌ی عملیات عمرانی شهری تنها مسأله‌ای نیست که ما درباره‌اش این‌طور خیال‌پردازانه فکر می‌کنیم. حقیقت امر این است که در خیلی از زمینه‌ها و موضوعات ما از غرب آرمانشهری عجیب‌وغریب برای خودمان ساخته‌ایم، که هیچ ربطی به واقعیت ندارد؛ و حتا اگر دقیق‌تر و عمیق‌تر فکر کنیم، حتا پایه‌ای هم در منطق ندارد و بیشترک فانتزی‌پردازی است. شاید (در بعضی موارد می‌شود گفت حتماً) آن‌ها ساختارهای بهتر، مسنجم‌تر و دقیق‌تری از ما داشته باشند. اما واقعاً این‌طوری‌ها هم نیست که شهرهای غربی -برخلاف تصور بسیاری از ما- تکه‌هایی از بهشت روی زمین باشند یا سرزمین سوپرمن‌ها.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, دیوان شرقی-غربی, ستون‌های هفتگی دسته‌‌ها: آلمان, تاریخ, حوزه‌ی شهری, روایت شهری, کاوه فولادی‌نسب, کرگدن

تازه ها

وقتی ادبیات به دیدار نقاشی می‌رود

غولی در این چراغ نیست.

جعبه‌ی پاندورا

مهم‌ترین آرزویت را بگو، برآورده می‌شود

پنجره‌ای رو به فلسفه‌ی زندگی

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد