نویسنده: الهام روانگرد
جمعخوانی داستان کوتاه «قایق بیحفاظ»، نوشتهی استیون کرین
آیا انسان رابطهای متناسب و هماهنگ با طبیعت دارد؟ آیا انسان در هارمونی سمفونی طبیعت میگنجد؟ مسلماً رمانتیستها در جواب خواهند گفت که بله، رابطهی انسان و طبیعت کاملاً هارمونیک است. اما استیون کرین در «قایق بیحفاظ» نظری متفاوت دارد. دریایی که امواجش را چون «تختهسنگهای نوکتیز» بر سر ساکنان «یک قایق روباز دهپایی» فرو میآورد، «آب خشمگینی» که شلاقوار به تن قایق میکوبد و «به اندازهی بزرگیاش مشتاق بلعیدن آن است»، بادی که به سرشان یورش برده، آبی که به صورتشان سیلی میزند، پرندهی مزاحمی که میخواهد بر سرشان فرود آید و «ترسناک و شوم» مینماید و دریایی که جز «خرخر» هولناک «تاجهای سفید امواج»ش حرف دیگری با آنها ندارد، به هیچ عنوان نمیتوانند در هارمونی با آدمهایی باشند که با استیصال برای زنده ماندن میجنگند.
دیدگاه دیگری وجود دارد که طبیعت را سرزمین عجایبی دانسته که در هر گوشهاش سرنخی برای نجات و هماهنگی انسان با طبیعت داده شده. اما «قایق بیحفاظ» با این دیدگاه نیز به مخالفت برمیخیزد. طبیعت این داستان هیچ کمکی به قربانیهایش نمیکند و هیچ سرنخی برای نجات نمیدهد؛ حتا زمانی که باد موافق آنها را به سوی ساحل پیش میبرد، فقط با موجهای سهمگین مواجهشان میکند و دورنمای حسرتانگیز ساحل نجات و فانوس دریایی را به رخشان میکشد، بی آن که سرنخی برای رسیدن به آن داده باشد. گویا هدفش فقط این است که بیاندیشند: «تنها برای این به اینجا آورده شدم که تا خواستم طعم شیرین زندگی را بچشم آن را از دسترسم دور کنند.» این انسان، بیگانهای بیش در میان خروش طبیعت نیست، که باید به تنهایی راه نجات خود را بازیابد. شاید اینطور تصور شود که کیفیت امپرسیونیستی داستان نگاهی یکجانبه و موقعیتی خاص را ارائه میدهد و معیار خوبی برای قضاوت نیست؛ اما به نظر میرسد «قایق بیحفاظ» دقیقاً میخواهد بگوید که در همین موقعیتهای خاص است که ناهماهنگی انسان با طبیعت عیان میشود.
از سوی دیگر اگر داستان را از بعد داروینیسم، که انسان را کاملاً متصل و برآمده از طبیعت میبیند، بسنجیم، شاید بشود گفت شیوهای که کرین انسان و طبیعت را درهم آمیخته، به داروینیسم قرابت دارد. اما وقتی «بیلی» روغنکار، که قویترین مرد جمع به نظر میرسد و در مواجهه با موجهای سهمگین، سریع و پیشتاز و تنها متکی بر نیروی انسانی خود به سوی ساحل شنا میکند (کاپیتان، سرآشپز و خبرنگار از وسائل کمکی برای رسیدن به ساحل استفاده میکنند)، تنها کسی است که زنده به ساحل نمیرسد، آنوقت نوعی غرابت با داروینیسمی إحساس میشود که معتقد است «بقا از آن قویترهاست.» قویتر، از نظر «قایق بیحفاظ»، انسانی است که بتواند هوشیارانه از توانایی خود و امکانات موجود استفاده کند.
نمیتوان گفت که کرین در این داستان سر عناد و ستیز با طبیعت داشته و فقط روی زشت آن را به نمایش گذاشته، بلکه در گوشهگوشهی داستان، نگاه زیباییشناسانهی او به طبیعت نمایان است؛ «موجهای زیبای ترسناک، تاجهای سفید، طوفان درخشندهی پرباد، بازی دریای آزاد که نورهای زمردی و سفید و کهربایی دیوانهاش کرده» همه گواه این ادعا هستند. او طبیعت را به شکوه و عظمت یاد میکند، اما این را هم به یاد میآورد که اگر انسان را زاییده و فرزند طبیعت میشمرید، به یاد داشته باشید که این مادر میتواند فرزندانش را ببلعد.