کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

یا نامه نمی‌خوانیم، یا راه نمی‌دانیم

10 اکتبر 2018

شماره‌ی سی‌و‌هشتم ستون هفتگی «متن در حاشیه»، منتشرشده در تاریخ 18مهر 1397 در روزنامه‌ی اعتماد


چند سال پیش در داستانی نوشتم: «گاهی اوقات در زندگی لازم است آدم پایش را از روی گاز بردارد، راهنما بزند، آرام‌آرام بگیرد توی شانه‌ی خاکی، دستی را بکشد، پیاده شود و -هرچند کوتاه- نگاهی به پشت سرش بیندازد؛ به مسیرِ رفته…» این واقعاً لازم است؛ به‌خصوص برای مایی که تا همین صدواندی سال پیش، نظام‌های اجتماعی و تولیدی و اقتصادی‌مان، طبعاً متناسب با شرایط و مقتضیات زمانه، کیفیتی درون‌زا داشته و به‌خوبی نیازهای موجود را برطرف می‌کرده. در آن زمان ما این توانایی را داشته‌ایم که نظام فکری/فلسفی مورد نیازمان را صورت‌بندی کنیم و به کمک آن به زیست‌مان شکل دهیم. اما بعد، وارد این چرخه‌ی توسعه‌ی قناس شده‌ایم؛ چرخه‌ای که زمانی شکل دستوری و از بالا به پایین داشته و مدرنیزاسیون را پروژه‌ای می‌دیده که باید به ضرب دگنک به سبک زندگی ایرانی تحمیل می‌شده و زمانی دیگر -بعدها- تبدیل به ابزاری شده برای بازتولید سنت در هیئتی مدرن؛ یک شترگاوپلنگ تمام و کمال. در مواجهه با مدرنیته، ما از همان اول نتوانستیم مساله‌ی زمان را برای خودمان حل کنیم و یک‌جور احساس از غافله عقب ماندن در روح‌مان رخنه کرد. تک‌تک‌مان بارها از فاصله‌ی صد، دویست، سیصد، چهارصدساله با دنیای پیشرفته حرف زده‌ایم و آن‌قدر این را گفته‌ایم و بابتش افسوس خورده‌ایم، که کم‌کمک امر به‌مان مشتبه شده و همین است که همیشه در شتابیم؛ همیشه و در همه‌ی امور. رانندگی‌هامان را ببینید. این همه ویراژ و سبقت غیرمجاز، فقط برای این که دوتا ماشین جلوتر پشت چراغ‌قرمز بایستیم. شتاب هنرمندان‌مان را در کسب شهرت ببینید. جامعه‌ی هنری‌مان پر از مویزهایی است که غورگی را رج زده‌اند. در مالیه‌ی زندگی‌هامان هم همین است. می‌خواهیم یک‌شبه ره صدساله برویم و ثروتی به هم بزنیم. همین شتاب است که جامعه‌مان را تبدیل کرده به جامعه‌ی دلالی؛ البته نه فقط همین شتاب؛ که دلایل فراوان دیگری هم وجود دارد، اما یکی از مهم‌ترین دلایلْ همین شتابزدگی است، که نتیجه‌اش می‌شود بی‌سامانی بازار و گرانی و احتکار و هزار چیز دیگر… ما که در جایگاه «شهروند» نشسته‌ایم، می‌توانیم برای این که گرانیِ بار این صلیب بی‌مسئولیتی و ازهم‌گسیختگی اجتماعی را به دوش نکشیم، فرافکنی کنیم و خیلی ساده همه‌چیز را بیندازیم گردن معادلات سیاسی بین‌المللی و ظهور دیوانه‌ای به نام ترامپ در ایالات متحده، یا بی‌کفایتی دستگاه‌های اجرایی و نظارتی مسئول در داخل کشور، یا «این‌ها»ی موهومی که معلوم نیست دقیقاً چه کسی هستند، اما مدت‌هاست تبدیل شده‌اند به سپری دفاعی، که وقتی استدلال‌های‌مان ته می‌کشد، همه چیز را می‌اندازیم گردن‌شان. بله، می‌توانیم بنشینیم در کنج عافیت و بعد از همه‌ی جوالدوزهایی که نثار دیگران می‌کنیم، یک سوزن یا حتا سوزنک هم به خودمان نزنیم. اما بد هم نیست که پای‌مان را از روی گاز برداریم، راهنما بزنیم، آرام‌آرام بگیریم توی شانه‌ی خاکی، دستی را بکشیم، پیاده شویم و نگاهی به پشت سر بیندازیم… در حکمت و معرفت ایرانی، پر است از حکایت‌ها و پندها و تذکرهایی برای عجول نبودن، مولد بودن، دلال نبودن؛ پر است از نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود‌ها… ایراد کار این‌جاست که دل‌مان نمی‌آید پای‌مان را از روی گاز برداریم. می‌ترسیم از غافله عقب بمانیم.


دریافت فایل پی.دی.اف این یادداشت از اینجا

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, متن در حاشیه دسته‌‌ها: روزنامه‌ی اعتماد, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

یک روز فشرده

مردی در آستانه‌ی فصلی سبز

دلبستگی و رنج

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد