کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

فرمان‌بردار مثل یک سرباز

۲۴ آذر ۱۳۹۷

نویسنده: مرضیه جعفری
جمع‌خوانی داستان کوتاه «تپه‌هایی چون فیل‌های سفید»، نوشته‌ی ارنست همینگوی


ارنست همینگوی (۱۹۶۱-۱۸۹۹)، نویسنده‌ی آمریکایی که به «پدر داستان کوتاه‌نویسی» مشهور است، زندگی پرفرازونشیبی داشته؛ زندگی‌ای پر از تجربه‌های مختلف، در آثارش بازنمایی شده‌اند. آثار همینگوی از جنبه‌های فنی، سبک و شیوه‌ی نگارش بر نویسنده‌های بسیاری تأثیر گذاشته است. آثار همینگوی دو ویژگی منحصر به فرد دارد: یکی سادگی و عامه‌فهم بودن و ایجاز نثر، و دیگری استفاده از گفت‌وگوهای کوتاه، فشرده و مؤثر. همینگوی هرگز توضیح نمی‌دهد. در بیش‌تر داستان‌هایش تمرکز بر تحول روحی شخصیت‌هاست، نه بر حادثه. از آن جا که جامعه‌ی انسانی و مسائل اجتماعی برایش مهم است و از مسائل جاری زندگی صحبت می‌کند، مکتب واقع‌گرایی یا رئالیسم را برای روایت داستان‌هایش برگزیده، که می تواند بازتاب ذهنی او را نشان دهد. تصویرهایی که همینگوی ارائه می‌دهد خودِ زندگی است. همه‌چیز خالص است و هیچ پیرایه‌ای در کار نیست. نمی‌خواهد بر افکار و احساس مخاطب تأثیر بگذارد، فقط همه‌چیز را همان‌گونه که هست نشان می‌دهد. او خواستار مشارکت خواننده است. داستان بسیار کوتاه «تپه‌هایی چون فیل‌های سفید» در ابتدا بیش از ۴۰ صفحه بوده، اما همینگوی آن را در فرایند بازنویسی‌ها چنان ماهرانه فشرده کرده، که هر کلمه بسیار آگاهانه انتخاب شده است و هر کلمه به‌تنهایی بخشی از عمق داستان است.
زاویه‌دید نمایشی داستان به نویسنده کمک می‌کند بی‌طرفانه هرچه را می‌بیند، گزارش کند. راوی نهایت تلاش خود را کرده که مثل یک دوربین فقط ثبت کند، نه قضاوت. داستان فقط دو شخصیت دارد که هر دو تنها به کمک گفت‌وگوها به‌خوبی ساخته شده‌اند. همینگوی برای معرفی شخصیت‌ها از عنوان «مرد آمریکایی و دختر همراهش» استفاده می‌کند. همان اول به ما می‌گوید که این دو هیچ مسئولیت و تعهدی نسبت به یکدیگر ندارند. در طول داستان با درک نشانه‌های گذرا بودن رابطه‌شان، متوجه بی‌تجربگی و سادگی دختر می‌شویم.
نام داستان بسیار هوشمندانه انتخاب شده است. در بعضی از نواحی مشرق‌زمین فیل سفید جانوری مقدس است که با صرف هزینه‌ای گزاف باید از آن نگهداری کرد و از آن کار نکشید. فیل سفید چیزی است که در ظاهر اعتبار و ارزش دارد، اما در عمل وبال گردن است و باید از آن رهایی یافت. فیل سفید، حیوانی خیالی و نماد چیزهای بی‌فایده است؛ مثل کودکی ناخواسته. فیل و کودک هر دو به مراقبت و هزینه‌ی زیاد برای نگهداری نیاز دارند، اما منفعت‌شان کم است. یک خیال شیرین و خوش، اما باطل! این فیل‌ها را فقط دختر می‌بیند که اول کار به دنبال نجات رابطه، سپردن خود به مرد و سپس نگه داشتن جنین است. مرد که دنبال منافع و خوش‌گذرانی است و نمی‌خواهد متعهد باشد، تخیل دیدن فیل‌ها را ندارد و می‌خواهد دختر را متقاعد کند که جنینش را سقط کند. دختر وحشت‌زده و نگران است. با این‌که کلمه‌ای از ترس و حقارت و احساسات دختر گفته نمی‌شود، اما هولی که به جان دختر افتاده، ترسی که برای از دست دادن رابطه با مرد دارد، ترس آسیبی که در فرایند سقط ممکن است به جسمش وارد شود، ترس از مرگ، ترس از کشتن یک نوزاد، ترس از دست دادن نوزاد و حس مادرانه و ترس از آینده‌ای که هیچ‌چیزش مشخص نیست، همه و همه در داستان نمایش داده می‌شود.
داستان با توصیف مکان استقرار شخصیت‌ها شروع می‌شود. تپه‌های بلند و خشکی که از خشکی به سفیدی می‌زنند (و خیال فیل سفید را به ذهن زن می‌آورند) کنار دره هستند، و طرف دیگر دره سبزی و گندمزار و درختان و رودخانه و کوه‌ها هستند. دو نقطه‌ی مقابل هم در دو سوی دره نماد دو دیدگاه متفاوت است که شخصیت‌های داستان دارند. داستان در یک ایستگاه قطار رخ می‌دهد. ایستگاه بالقوه مفهوم انتظار را تداعی می‌کند و استعاره‌ای است از زمانی کوتاه در یک موقعیت‌ووضعیت ماندن، انتخاب کردن و پشت سر گذاشتن، سفر کردن و دل نبستن. ایستگاه برای رفتن و آمدن است، نه برای ماندن. ایستگاه داستان در محل تقاطع دو خط آهن قرار دارد، که از دو مسیر متفاوت می‌آیند و بعد هر کدام از راه متفاوتی از هم دور می‌شوند. ایستگاه زیر آفتاب، در هوای گرم و خشک، در سمتی که هیچ درخت و سایه‌ای نیست، بین دو ردیف ریل خط آهن قرار گرفته است. مرد و دختر زیر سایه سر میزی نشسته‌اند و کل داستان با ذکر دقیق زمان، در سی‌وپنج دقیقه رخ می‌دهد.
وادادگی دختر به مرد در چند صحنه‌ی داستان مشهود است. سه بار در طول داستان هر دو نوشیدنی می‌خورند. یک بار دختر می پرسد «چی باید بخوریم؟» (اجبار خودخواسته به پذیرفتن آن‌چه که مرد انتخاب می‌کند). دو بار از این سه بار، مرد چیزی را که می‌خواهد سفارش می‌دهد (بدون این که نظر دختر را بپرسد: تسلط مرد به دختر). یک بار هم دختر با حالت اجازه از مرد می‌پرسد که «یک نوشیدنی جدید امتحان کنیم؟» و در مورد ترکیبش با آب همه‌چیز را به مرد می‌سپارد و خود صاحب نظر و سلیقه‌ای نیست. وقتی نوشیدنی حاضر می‌شود، دختر می‌گوید: «مزه‌ی لیکور شیرین‌بیان می‌دهد، مخصوصاً هرچی که مدت‌ها انتظارش را کشیده‌ای، مثل افسنطین.» شیرین‌بیان نماد زایایی است و افسنطین برعکس شیرین‌بیان، نماد نازایی است. از طرف دیگر لیکورْ مشروبی تند است، و دختر تلویحاً به مرد می‌گوید رفتار و گفتارش تند است. مخصوصاً که مرد در دیالوگ بعدی تأیید می‌کند که همه‌چیز مزه‌ی لیکور یا شیرین‌بیان می‌دهد و تلویحاً به زن می‌گوید زندگی سخت و ناملایم است. مرد در تمام صحنه‌های داستان تصمیم‌گیرنده‌ی نهایی و فرمانده است و زن فقط یک سرباز ساده است که هر چه به او دستور بدهند انجام می‌دهد.
ما ذره‌ذره با پیگیری گفت‌وگوها متوجه می‌شویم مرد دارد دختر را فریب می‌دهد. مرد دوست داشتن دختر را شرطی و وابسته به عمل او می‌کند؛ اما این خواسته‌اش بسیار پنهانی و زیرکانه انجام می‌شود. برای او سلامتی دختر و حفظ رابطه‌ی عاطفی مهم نیست. فقط این برایش مهم است که معشوقه‌اش بی‌دغدغه و خوشحال باشد و با هم رابطه‌ی فیزیکی داشته باشند. او پیوسته در حال فریب دختر است. او با سوءاستفاده از احساسات دختر، عمل سختی را که به قیمت جان دختر تمام می‌شود، ساده جلوه می‌دهد. وعده‌ی آینده‌ای پوچ را می‌دهد، در حالی که گذشته‌ی رابطه‌شان کاملاً از بین رفته است. زن اگر بداند مرد به او اهمیت می‌دهد، حتا حاضر به نابودی خودش است. زن در تکاپو برای حفظ رابطه است، اما پی می‌برد که نه‌تنها حفظ رابطه‌شان برای مرد مهم نیست، بلکه سلامتی او هم برای مرد اهمیت ندارد. زن در پاسخ به این درک گاهی نگاه از مرد می‌دزدد، گاهی به تپه‌ها نگاه می‌کند (یعنی به خیال‌پردازی‌هایش پناه می‌برد)، گاهی سکوت می‌کند، و گاه برای اطمینان از نیت واقعی مرد سؤال می‌کند. و وقتی به این باور می‌رسد که برای مرد بازیچه است، می‌گوید: «می‌شود لطفاً لطفاً لطفاً لطفاً لطفاً لطفاً لطفاً نزنی؟» وقتی دست مرد برای رو می‌شود، او در دوراهی‌ای قرار می‌گیرد که همان اول داستان توصیف شده. دو خط آهن، دو مقصد متفاوت، دو چشم‌انداز در دو طرف یک دره. حالا او به ضرورت انتخاب رسیده و مفهوم حقیقی و نمادین دو خط راه‌آهن جای خود را در داستان پیدا کرده است؛ دو خط موازی که حتا شاید تا بی‌نهایتِ دور پابه‌پای هم پیش بروند، اما هرگز به هم نرسند. مرد در پاسخ به تردیدهای زن برای انتخاب، چمدان‌ها را به آن سوی ایستگاه می‌برد، به بار می‌رود، مشروب دیگر می‌خورد و بعد برمی‌گردد پیش دختر. دختر اما بالأخره از خیال درآمده و تلخی و پوچی رابطه‌شان را چشیده. حالا وقت تصمیم است. ماندن یا رفتن… پایان باز داستان برای خواننده یک افسوس به همراه دارد. او تا ابد نگران دختر خواهد ماند.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, تپه‌هایی چون فیل‌های سفید - ارنست همینگوی, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: ارنست همینگوی, تپه‌هایی چون فیل‌های سفید, جمع‌خوانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

چراغ‌های رابطه تاریکند

قاب‌عکسی پرتضاد

حرکت بر خطوط موازی تنهایی

جهانی به‌بزرگی یک پاکت‌نامه

کلاه‌مخملی‌هایی از تبار داش‌آکل و کاکارستم

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد