کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

انگار قرارمان رعنا بود

۱ اردیبهشت ۱۳۹۸

نگاهی به رمان «من رعنا هستم» نوشته‌ی مریم سمیع­‌زادگان، منتشرشده در تاریخ ۲۸ اسفند ۱۳۹۷ در روزنامه‌ی اعتماد
نویسنده: زهرا علی‌پور


«یک روز سرد زمستان، دقیقاً بیست‌وششم دی، حدود ساعت سه‌وربع کم بعد‌از‌ظهر، توی جاده، وسط برف و بوران، ناغافل به دنیا آمدم.»
اینکه به گذشته چنگ بزنی و از دل آن روایتی بگویی که غبار غم ببرد، راوی ذاتاً قصه‌گویی می‌خواهد که بلد باشد از گذشته آن خاطره‌ای را بگوید که خوشایند مخاطب باشد؛ خاطره‌هایی که به‌وقت دلتنگی آدم به آن‌ پناه می‌برد تا غمش را تسکین دهد. «من رعنا هستم» واگویی همان خاطره‌های آشنا برای هر خانواده‌ی ایرانی است، که دلش برای قدیم‌ترها غنج می‌زند و قصه‌ای خوش می‌خواهد.
رمان از سر ارادتی که نویسنده‌ به دایی‌‌جان ناپلئون و ایرج پزشکزاد داشته، به ایشان تقدیم شده. از همان ابتدا -وقتی که داستان با یک تاریخ تولد شروع می‌شود- آغازی آشنا و جذاب، مانند جمله‌ی آغازین دایی‌جان ناپلئون، قلاب را در ذهن خواننده می‌اندازد. همانند شیوه‌ای که پزشکزاد برای روایت دایی‌جان ناپلئون درپیش‌گرفته، این رمان هم پر از اتفاق و متکی بر قصه است. ماجراهای خانوادگی ساده، پرطمطراق گفته می‌شوند و حوادث بی‌اهمیت خانوادگی با آب‌ورنگی که سمیع‌زادگان به آن می‌دهد، جذاب و خنده‌آور به نظر می‌آیند. شخصیت‌های کتاب -نغمه، طاهره‌خانم، مامانجی، مامان‌عاطفه، باباپرویز و عمه‌زری- برای هر کسی که دایی‌جان ناپلئون را خوانده، مابه‌ازایی با سبک متفاوت، دقتی ظریف و زنانه، و روایتی مستقل دارند. مکان وقوع داستان، یک آپارتمان چندطبقه در تهران قدیم است، که این‌بار مامانجی طبقه‌ی متوسط شهری‌اش را رهبری می‌کند. گره‌ی داستان نه با عشق و سیاست، که با شیطنت بچه‌گانه‌ی راوی آغاز می‌شود. سمیع‌زادگان با تسلسل موقعیت‌هایی مضحک و شوخی‌های کلامی، بدون آنکه روایت را به هجو آلوده کند، با طنزی ظریف و نکته‌بین، شخصیت‌های رمانش را به خوبی تصویر کرده‌است؛ شخصیت‌هایی که هرکدام نماینده‌ای از آدم‌هایی هستند که هر ایرانی در میان اطرافیانش سراغ دارد.
داستان‌ِ فارسی امروز از کمبود طنز و طنازی سرخورده ‌است. در برهه‌ای از تاریخ که مردمش از هر موقعیتی برای خندیدن و شادی بهره می‌برند، چهره‌ی ادبیات ما بیش‌ازحد غم‌گرفته و تلخ می‌نماید. در شرایطی که هر روز گفتار، ضرب‌المثل‌ها و رسوم قدیم سرزمین‌مان فراموش می‌شوند و فاصله از خویشاوندان بیشتر، «من رعنا هستم» صمیمیت دور هم زیستن را به یاد می‌آورد؛ حتی اگر بهانه‌اش نمایش یک جنجال خانوادگی باشد. نویسنده با ایجاد صحنه‌هایی شادی‌آور توانسته پرده‌ی ماتم را کنار بزند و لبخندی بر لبان خواننده‌ی خسته‌ از مرارت‌های زمانه‌اش بیاورد.


دریافت فایل پی.دی.اف این یادداشت از اینجا

گروه‌ها: اخبار, پیشنهاد ما, تازه‌ها, روزنامه‌ی اعتماد, نقدنامه دسته‌‌ها: پیشنهاد ما, روزنامه‌ی اعتماد, مریم سمیع‌زادگان, من رعنا هستم, نقدنامه

تازه ها

زندگی در سوگ/ پذیرش بودن و نبودن

حضور بی‌تردید

دوقطبی مرگ و زندگی

برملا؛ نگاهی به داستان عکاسی

حقیقت در آینه‌ی روتوش

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد