نویسنده: نگار قلندر
جمعخوانی داستان کوتاه «مارپیچ»، نوشتهی ایتالو کالوینو
ایتالو کالوینو نویسندهای فراواقعگراست که تخیلش مرزهای واقعیت را در داستان میشکند تا فراداستانی نبوغآمیز خلق کند؛ نویسندهای تجربهگرا که جهان داستان و روایتگری مختص به خودش را دارد. داستان «مارپیچ» اگرچه در مجموعهداستان «کمدیهای کیهانی» معنا و شکوه بیشتری پیدا میکند، اما بهتنهایی هم داستانی است جذاب که در ذهن مخاطب ماندگار میشود. «مارپیچ» آخرین داستان از مجموعهداستان «کمدیهای کیهانی» است. کالوینو در تمام دوازده داستان این مجموعه، دانش علمیاش را به خدمت داستانگویی درآورده تا تصویری از آفرینش بسازد. در اولین داستان این مجموعه، آفرینش از عدم شروع میشود و راوی ثابت داستانها، QFWFQ، از نقطهای نورانی که بهنظر اشاره به پدیدهی مهبانگ (بیگبنگ) دارد، به وجود میآید. از آن پس او، همچون حیاتی جاری، همیشه و همهجا حاضر است.
«مارپیچ» که آخرین داستان این مجموعه است، دورهای را روایت میکند که راوی بعد از گذر از مراحل مختلف حیات و آفرینش و کیهان، در سوپ آبی خودش زندگی میکند؛ تکیاختهای بیجنس و تمایزنیافته که گویا عشق قرار است او را به تکامل و زیبایی و بلوغ برساند؛ به مرحلهی بلندمرتبهی آگاهی و بینایی.
QFWFQ پیش از رسیدن به مرحلهی عشق و آگاهی، درست مانند اسمش، موجودی است قرینه که همیشه متعادل و متقارن از هر طرف رشد میکرده؛ موجودی بیشکل، بیهویت و بیمغز. عشق او را متحول میکند؛ هم از نظر فیزیکی و هم از بعد حسی. او همانطور که در حال تکامل است، احساسات متفاوتی را تجربه میکند: حسادت، رقابت، روزمرگی، برتریجویی و خشم؛ احساسهای متناقضی که موجب میشوند راوی نامتعارف داستان همچنانی که به زندگی اجتماعی عادت میکند، فردیتش را هم حفظ کند.
اگرچه کالوینو جهان داستانش را در دنیایی ناآشنا ساخته، اما اشرافش به علم حیات باعث شده داستان تنها روایتی فانتزی و خالی از معنا نباشد و خواننده قواعد حاکم بر جهان داستان را بپذیرد؛ چراکه با ارجاعات علمی کالوینو، احتمالی مبنی بر باورپذیر بودن جهان برساختهی ذهن نویسنده در ذهن مخاطب شکل میگیرد و خواننده با موجودی تکیاخته که شرایط زیست انسانی را تجربه میکند، همحس میشود؛ تجربههایی مانند حق انتخاب، شباهت به دیگری و بیزاری از آن، تمایل به بودن در میان دیگران، انزواطلبی و نیاز به منحصربهفرد بودن. کالوینو تمام این مفاهیم را در کنار روند تکامل تکیاخته میگذارد تا اصالتی چندمیلیونساله به آنها بدهد؛ اصالتی که بخش دوم داستان بر آن تأکید دارد؛ اصالت عشق، تاریخ، وجود و زندگی. تصاویری متکثر از حیاتْ مسلسلوار -یکی پس از دیگری- مجسم میشوند و عشق با قدمتی پانصدمیلیونساله بهعنوان جزئی جداییناپذیر و همسان در تمام ذرات آن تبلور مییابد.
به نظر دلیل تمام شباهتها از همان نقطهی نورانی است؛ همان منِ واحدی که طی میلیونها سال، باوجود تمایز و تفرق، ثابت باقی مانده و مدام تکثیر شده.
کالوینو مفاهیم گستردهای را در داستان «مارپیچ» گنجانده؛ مفاهیمی که از منظرهای متفاوت خوانشهای متعددی را ممکن میکنند. مراحلی که تکیاخته از زمان عاشق شدن تا بینا شدن طی میکند، پیچیده و تأملبرانگیز است. عشق، راوی را از زندگی ساکن و متقارنش به درک عدمقطعیتی میرساند که در سیالیت محیط اطرافش جاری است. عدمقطعیتْ شکش را برمیانگیزد و شکْ ترس را در او بیدار میکند تا درنهایت ترسش او را به انزوا بکشاند. در انزواست که دست به خلق میزند و پوستهی آهکی منحصربهفردی دور خودش میکشد تا هم تفاوتی، هرچند جزئی، با دیگران داشته باشد و هم هویت یگانهی خودش را بسازد. بعدازاین دیگر از «دیگران» نمیگوید، بلکه از «ما» حرف میزند؛ «ما»یی که فردیت در آن حفظ میشود و امکان آگاهی و بصیرت را فراهم میکند. و آنها که به این بصیرت و بینایی نرسیدهاند، همچنان «دیگران» باقی میمانند.
کالوینو برای انتقال مفاهیم پیچیدهای که در داستان «مارپیچ» به آنها میپردازد، عناصر داستانی را بهدقت انتخاب کرده. راوی موجودی است تمایزنیافته، بیشکل و بیهویت که این امکان را به نویسنده داده تا هر ویژگی دلخواهی را به او بدهد؛ بدوناینکه خواننده را غافلگیر کند. همچنین با خطاب قرار دادن مخاطب، او را هم در روند داستان درگیر کرده و میان مخاطب و راوی تکیاخته در روند تکامل، اینهمانی و همراهی ایجاد کرده.
کالوینو داستان غیرمعمول «مارپیچ» را با تلفیق دانش علمی و تبحر داستانگوییاش خلق کرده. او با به خدمت گرفتن دانش خود در داستانگویی، اگرچه گاه افراط کرده (بهویژه در بخش سوم داستان) و مخاطب ممکن است حس کند متن بیشتر از داستانگویی به سمت دادن اطلاعات علمی پیش میرود، اما بیشک در خلق چنین جهان داستانی غریبی موفق بوده و خواننده حتی برای لحظاتی هم شده با داستان و راویاش همذاتپنداری میکند.
*از رباعیات خیام