کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

چشم‌های باز، روی شاخ گاو

23 ژوئن 2019

نویسنده: سام حاجیانی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «گرین‌لیف»، نوشته‌ی فلنری اوکانر


نژاد، رنگ پوست و کشمکش میان سیاه و سفید دست‌مایه‌ی بسیاری از آثار ادبی بوده؛ به‌خصوص در آمریکا که مهاجران آفریقایی زیادی به خود دیده و در قرن بیستم و همگام با مدرنیسم، تبعیض نژادی به مسئله‌ای مهم و یکی از دغدغه‌های اساسی نویسندگان تبدیل شده بوده؛ دغدغه‌ای که باتوجه‌به محلی بودنش، معمولاً در کنار مضامینی دیگر به آن پرداخته شده ‌و طبیعتاً نویسندگان مختلف با رویکردها ‌و روش‌هایی متفاوت به‌سراغ آن رفته‌اند. فلَنِری اُوکانِر، نویسنده‌ی اهل جنوب آمریکا، در داستان «گرین‌لیف» نگاهی ویژه به این تبعیض دارد و با ظرافت، در کنار رحمت و انسانیت، با استفاده از یک گاو نر، به‌عنوان نماد، نشانه و بن‌مایه‌ای که تا پایان در داستان حضور دارد، به این مضمون پرداخته و آن را جهانی ‌و انسانی کرده.
داستان با تصویری بدیع از گاوی نر زیر پنجره‌ی اتاق خواب خانم مِی در نور مهتاب آغاز می‌شود، که در حال دریدن پرچین مزرعه است. نویسنده باظرافت، خانم می ‌و خواننده را به‌سوی دیگر –و البته مهمِ- داستان می‌کشاند؛ خانواده‌ی گرین‌لیف. گاو «جلو مي‌رفت و همه‌چیز را می‌خورد تااین‌که چیزی باقی نمی‌ماند به‌جز گرین‌لیف‌ها در جزیره‌ی کوچکی از آن خودشان در وسط آن‌چه قبلاً ملک او بود»؛ ملکی که خانم می آن را در حال از دست رفتن می‌بیند و این آغازی است درخشان که در آن می‌توان نشانه‌هایی مهم از مسئله‌ی داستان را یافت؛ مالکیت و سلطه‌ای که خدشه‌دار شده؛ اختلاف و ارتباط میان سیاه و سفید، میان ارباب و رعیت.
خط اصلی داستان در دو روز جریان دارد. ولی روایت خطی نیست و راوی سوم‌شخصِ نزدیک به ذهن خانم می -شخصیت اصلی داستان- با گذارهای داستانی مناسب (گریزهای هرازگاهی به گذشته) خواننده را به پانزده سال قبل می‌برد؛ زمانی‌که آقای می از دنیا رفته، خانم می از شهر به روستا آمده و با کار مزرعه‌داری آشنا نیست. او کارها را به آقای گرین‌لیف سیاه‌پوست می‌سپارد و خودش مسائل را مدیریت می‌کند. به‌این‌ترتیب به دوره‌ای پانزده‌ساله در زمان داستان می‌رسیم و رابطه‌ای پانزده‌ساله‌ میان ارباب و رعیت؛ میان زنی سفیدپوست و مردی سیاه‌پوست، که هرجا و‌ در هرزمان و با شخصیت‌هایی دیگر، شاید به رابطه‌ای همراه با شفقت تبدیل می‌شد؛ اتفاقی که میان خانم می ‌و آقای گرین‌لیف نیفتاده و فلنری اوکانر از همین فاصله و اختلاف طبقاتی ‌و نژادی برای به تصویر کشیدن فقدان رحمت و شفقت استفاده کرده. خانم می خود را مسئول تمام کارهای مزرعه‌اش می‌داند و ذره‌ای قدردان کارهایی که خانواده‌ی گرین‌لیف برای او، مزرعه و پسرهایش کرده‌اند، نیست. این مقدمه‌ای است پیش‌برنده برای نمایش فاصله و اختلافی که شاید تنها راه از بین رفتن آن شاخ گاو باشد؛ ضربه‌هایی که در قلبی می‌نشینند و همان‌طورکه خانم گرین‌لیف در دعایی موسوم به «دعای شفا» از مسیح می‌خواهد، انگار تنها راه دستیابی به رحمت و یگانه روش رستگاری‌اند: «یا مسیح سینه‌ام را بشکاف.» اوکانر همه‌چیز را با ظرافت نشانه‌گذاری کرده؛ تمام چیزهایی که قرار است جایی در داستان به کار بیایند؛ مثل این تصویر درخشان از گاو مزاحم: «نره‌گاو سرش را پایین برد و به چپ و راست تکان داد و تاجش تا بن شاخ‌هایش پایین افتاد و شکل تاج خار تهدیدکننده‌ای را پیدا کرد.»
کشمکش ‌و تنش میان دو خانواده –به‌خصوص از طرف خانم می که ناآرام است و نظر مساعدی به خانواده‌ی گرین‌لیف ندارد- در جای‌جای داستان دیده می‌شود؛ کشمکشی پانزده‌ساله که حالا با ورود گاوِ پسرهای آقای گرین‌لیف به مزرعه‌ی خانم می به اوج خود می‌رسد. تعادل اولیه‌ی داستان در همان پاراگراف ابتدایی برهم می‌خورد؛ آن هم با استفاده از عنصری که در داستان کارکرد نمادین دارد و نویسنده به‌زیبایی آن را انتخاب کرده؛ در داستانی که مکان آن روستاست، یک گاو نر که متعلق به خانواده‌ای سیاه‌پوست است و می‌تواند نشان رحمت و دلیلی برای برقراری صلح و آرامش میان صاحبان آن گاو و ارباب‌شان باشد، تبدیل می‌شود به علت اصلی جنگ و ناآرامی.
برای فلنری اوکانر، مضمون رحمت در داستان «گرین‌لیف» اهمیتی ویژه داشته؛ حتی بیشتر از اختلاف میان سیاه و سفید و به‌نوعی از بین رفتن قدرت و تسلط بی‌چون‌وچرای سفید بر سیاه. درهمین‌راستا هم -همان‌طورکه در داستان‌های ماندگار اتفاق می‌افتد- نویسنده، هوشمندانه، از نشانه‌ها ‌و نمادها بهره گرفته. گاو به‌عنوان نشانی از بخشش و رحمت در نظر گرفته شده و خانم میِ ناآرام -که چشم بر حقیقت بسته-  نمادی از سلطه‌ی سفید بر سیاه. به‌این‌ترتیب صحنه‌ی پایانی داستان، که مثل صحنه‌ی آغازین، پرداختی تأثیرگذار و تصاویری بدیع دارد، تقابل میان سلطه‌ی کور و رحمت است.
خانم می بعد از این‌که اُ.تی و ئی.تی، پسران گرین‌لیف، برای بردن گاوشان اقدامی نمی‌کنند، از پدرشان می‌خواهد که گاو را از بین ببرد. چشمان بسته‌ی خانم می چیزی جز خون نمی‌بیند؛ رحمت قبل از مرگِ گاو نر در وجودش مرده، قبل‌از این‌که کاسه‌ی صبرش لبریز شود، قبل‌از این‌که بی‌رحمی‌اش به اوج‌ برسد و برای مرگ هرچه‌زودتر گاو، دست روی بوق بگذارد؛ درحالی‌که فراموش کرده این گاو از ماشین متنفر است و او در حال طرح‌ریزی برای مرگ خودش است؛ برای شاخ گاو که درست مثل دعای خانم گرین‌لیف در قلبش می‌نشیند، تا چشم‌هایش به روی رحمت و نور باز شود؛ نوری که تاب دیدنش را ندارد: «او قیافه‌ی کسی را پیدا کرده بود که ناگهان بینایی‌اش را دوباره به دست آورده باشد، اما نور را تحمل‌ناپذیر بیابد»؛ تا درخت‌ها و آسمان را طوری دیگر ببیند؛ تا حقیقت همه‌چیز را ببیند. ولی گاهی چشم‌ها خیلی دیر بر واقعیت گشوده می‌شوند؛ آن هم روی شاخِ گاو.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, گرین‌لیف - فلنری اوکانر دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان کوتاه, فلنری اوکانر, کارگاه داستان کوتاه, کاوه فولادی‌نسب, گرین‌لیف

تازه ها

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

یک روز فشرده

مردی در آستانه‌ی فصلی سبز

دلبستگی و رنج

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد