نویسنده: آیدا علیپور
نگاهی به رمان «هشت و چهلوچهار»، نوشتهی کاوه فولادینسب
رمان شهری این قابلیت را دارد که روزمرگی شخصیتهای داستانی را در قالب مکان روایت کند. اگر نویسندهْ شهر را بهمثابه کلیتی که بستر شکلگیری رمان است بهتصویر بکشد، درواقع با توصیفات مکانی که درطول داستان ساخته میشود، تاریخ را به بهترین شکل خود ثبت خواهدکرد. درطول تاریخ ادبیات داستانی مکتوب ایران، کمتر به ادبیات شهری پرداخته شده و جای خالی داستانهایی ازایندست بهشدت احساس میشود. داستانهایی مانند «مجمع دیوانگان»، بهعنوان نخستین اثر آرمانشهری ادبیات فارسی، و نمونههای انگشتشمار معاصری همچون «همسایهها»، «سووشون» و «سمفونی مردگان» جزء معدود آثار قابلاشاره هستند. «هشت و چهلوچهار» نیز یکی از رمانهای متأخر ایرانی است که با توجه ویژه به شهر تهران نوشته شده. خالق این رمان، کاوه فولادینسب، با بهتصویر کشیدن شهر در دو بازهی زمانی، تهران قدیم و تهران جدید را درطول دورهای حدوداً صدساله، پیشِ روی خواننده قرار داده و بهاینترتیب تصویری که خواننده از تهران جدید دارد با همهی کاستیها و درعینحال زیباییهایش، موردکنکاش قرار میگیرد. فولادینسب در بخشی از رمان، تهران را اینطور توصیف میکند: «[منوچهری] دیگر آن منوچهری بچگیهایش نبود. اما نیاسان هنوز دوستش داشت. آن سالها این خیابان راستهی عتیقهفروشها بود و برای خودش یکپا موزهی تاریخ معاصر. مغازههایش از هر دوره یادگاری داشتند… در سالهایی که هیچچیز سرجای خودش نبود، توی منوچهری هم کمکم سروکلهی زامبیها پیدا شده بود. اول کیف و چمدانفروشها آمده بودند و به یک چشمبههمزدن تمام شرق خیابان را گرفته بودند. بعد نوبت به آرایشیفروشها رسیده بود که تیز کرده بودند برای غرب منوچهری. حالا دیگر این سمت خیابان هم مثل دهانی که دندانهایش یکیدرمیان دوتادرمیان ریخته باشد، عتیقهفروشها جایشان را داده بودند به آرایشیفروشها.»
در رمان «هشت و چهلوچهار»، مکانها چیزی فراتر از آجر و سنگ هستند. شهر در این روایت، شکل کالبدیِ صحنهای است که انبوهی از نمایشهای انسانی بهطور پیوسته در آن نشان داده شده. در این داستان، ما با بیستوچهار ساعت از زندگی روزمرهی نیاسان -شخصیت اصلی رمان- در بستر مکانهایی ازجمله لالهزار، منوچهری، کافهنادری، بازار تجریش، بیمارستان شهدای تجریش و بهشتزهرا روبهرو میشویم. رشتهای از خیابانها و اتوبانهای تهران که این مکانها را بههم متصل میکنند نیز باظرافت در داستان بههم تنیده شدهاند.
تجربهی زیستهی نویسندهی اثر بهعنوان یک معمار و طراح شهری در خیابانهای تهران، به بهترین شکل ممکن درطول رمان به خواننده منتقل میشود. نیاسان ساعتسازی است که از سه نسل قبل، این حرفه را بهیادگار گرفته است. داستانْ ترکیبی از یک دوئت عاشقانه است که بار اول در بستر تهران قدیم شکل میگیرد و ما را به دنیای عاشقانهی احمد و ناتالیا میبرد. احمد زمانی، پدربزرگ نیاسان، به زنی مهاجر از بازماندگان جنگ لهستان دل میبازد و نیمکتی در پارک شهر تهران شاهد عاشقانههای ایندو میشود: «بالاتر از عاشیق چیه احمد؟ من همونیتم.» این دلباختگی بار دیگر در بستر تهران جدید و پساز دههها به نیاسان و آنا بدر -نوههای دو عاشق قدیمی- به میراث میرسد؛ البته نه روی نیمکت پارک شهر، که این بار روی تخت بیمارستانی در تهران. نویسنده در جایی از رمان، بهوضوح دیدگاهش را دراینباره به مخاطب منتقل کرده: «اگر چیزی وجود داشته باشد که همهی آدمها همیشه آرزویش را دارند و تنها بعضیها گاهی میتوانند آن را بهدست بیاورند، آن چیز عشق است…» و این عشق چیزی نیست جز تاریخ تکرارشوندهای در زهدان شهری مانند تهران که میزاید و میمیراند، ولی خود تابع قانون پایستگی است و تنها از شکلی بهشکل دیگر تبدیل میشود.
نگاهی هرمنوتیک به تهران -شهری که بارهاوبارها در بستر تاریخ دچار تحولات اجتماعی و دستخوش تغییرات ساختاری شده- بهعنوان یک اثر ادبی، اشتراکات زیادی را از این دو مقوله بهدست میدهد؛ دانشی که به فرایند فهم شهر و چگونگی دریافت معنا از پدیدههای گوناگون اعم از رفتار شهری، عشق در بستر تاریخ و حتی جنگ، مهاجرت، تبعید و درنهایت مرگ میپردازد. فیلسوفان معاصری همچون رولان بارت و ریموند لدروت که در مورد شهر از منظر زبانشناسی نظریهپردازی کردهاند، بر این باورند که برای شناخت شهر باید آن را بازخوانی و رمزگشایی کرد و معانی و مفاهیم آن را از درون نشانههایش بیرون کشید. به زبان سادهتر، علم فلسفه بهدنبال یافتن پاسخی برای این پرسش است که آیا راهکاری وجود دارد تا مخاطبان شهر یا روایت شهری، به دریافت معنای ثابت و مشخصی از شهر دست یابند، یا اینکه فهم هر مخاطبی از شهر، منحصربهفرد و متفاوت از دیگری است؟ بهزعم بارت، شهر یک متن است که باید خوانش آن را آموخت. حالا اگر آن شهرْ تهران باشد، بهراستی چه کسی توانسته همانند کاوه فولادینسب، تهران را همانقدر فریبنده و پرشور که در واپسین روز سال نفس میکشد، به متنی برای خواندن بدل کند؟ همان تهرانی که یکی از سالهایش در ساعت هشت و چهلوچهار دقیقهی صبح تحویل میشود و گل قرمزی در گلدان کاکتوس یکی از خانههایش برق میزند.