کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

بی‌حنجره صدای خموشت رساتر است[۱]

۲ مرداد ۱۳۹۹

یادداشتی به یاد محمد قاضی، منتشرشده در تاریخ ۲۱ تیر ۹۹ در هفته‌نامه‌ی کرگدن
نویسنده: کاوه فولادی‌نسب


شاید مسخره به نظر برسد، اما دلیل علاقه و ارادت من به محمد قاضی، اول کتاب‌هایش نبودند. خیلی بچه بودم؛ هنوز ده سالم هم نشده بود که ازش خوشم آمد. همین‌طورکه می‌نویسم، تصویرها زنده، عین فیلم، جلوِ چشمم راه می‌روند. روزهایی بود که مشغول خواندن «شاهزاده و گدا» بودم. برای‌مان مهمان آمده بود؛ از رفقای قدیمی مادروپدرم. همین‌قدر می‌دانستم و می‌فهمیدم که از دام بلا رسته و می‌خواهد برای همیشه جلای وطن کند. بچه‌ای نداشت که هم‌بازی من و برادرها و خواهرم باشد. آن‌ها را یادم نیست، اما من نشسته بودم توی اتاقم کتاب می‌خواندم. برای شام که صدایم کردند، با کتابم رفتم. رفیق خانوادگی، وقتی دید کتاب‌به‌دست رفته‌ام سر میز شام، گفت: «چی می‌خونی که زمین نمی‌ذاریش؟» نشانش دادم. گفت‌: «می‌دونی مترجمش خیلی آدم‌حسابیه؟» شانه بالا انداختم. خرده نگیرید، هنوز به سن و شعوری نرسیده بودم که بفهمم بعضی مترجم‌ها خود مؤلفند. گفتم: «مارک تواینه.» خندید. گفت: «اون که بله… اما محمد قاضی خیلی آدم درستیه. این رو از من داشته باش؛ هرچی ازش گیرت اومد، بخون.» کم پررو نبودم. سری تکان دادم که مثلاً یعنی «باشه»، اما منظورم این بود که «مثل این‌که متوجه نشدی، مارک تواین دارم می‌خونم، نه قاضی.» رفیق خانوادگی -مثل خیلی دیگر از رفقای خانوادگی که در این سال‌ها تارومار شدند- آدم باهوشی بود. گفت: «تازه یه چیزی هم هست.» و سکوت کرد تا من ازش بپرسم: «چی؟» گفت: «قاضی هم مرداد به دنیا اومده؛ ۱۲ مرداد.» کتاب توی دستم سنگین شد. حالا دیگر مترجمش «هر کسی» نبود؛ دوست نزدیکم بود؛ دوستی که فقط یک روز زودتر از من به دنیا آمده بود. خرده نگیرید، هنوز به سن و شعوری نرسیده بودم که این‌چیزها برایم مهم نباشد. رفیق خانوادگی رفت آمریکا -به‌قول خودش، مهد سرمایه‌داری- و بیزنس بزرگی راه انداخت و چند سال پیش آمریکا را هم به مقصد آخرت ترک کرد. اما همان حرف ساده‌اش اواخر دهه‌ی ۶۰ محمد قاضی را به یکی از دوستان من تبدیل کرد؛ گیریم با دگردیسی‌ای عمیق و محتوایی. حالا سال‌هاست که دیگر برایم مهم نیست قاضی در همان ماهی متولد شده که من هم. حالا سال‌های‌سال است قاضی یکی از بهترین معلم‌های من است؛ هم در کار حرفه‌ای و هم در زندگی شخصی. چه درس‌ها که از او نگرفته‌ام. یک نمونه‌ی ساده‌اش؟ سه‌چهار سال پیش مریضی غریبی گرفتم و یک‌ماه‌ونیمی بستری بودم؛ اول در بیمارستان و بعد در خانه. دوسه روز اول خیلی بهم سخت گذشت. نمی‌توانستم راه بروم. تعادل حرکتی نداشتم و بیراه نیست اگر بگویم پاهایم را از دست داده بودم. شب سوم بود. در سکوت و تنهایی‌ای که غربت هزار بار عمیق‌ترش کرده بود، روی تخت دراز کشیده بودم و گرچه چشم‌هایم اشک نمی‌ریختند، دلم مشغول زاری بود. با خودم فکر می‌کردم: «هنوز این‌همه‌ جا هست که نرفته‌ی. این پاها رو لازم داشتی. حالا چی کار می‌خوای بکنی؟» همان شبانه، قاضی آمد دیدنم. گفت: «مرد حسابی من بیشتر از بیست سال بدون حنجره زندگی کرده‌م. جمع‌ کن خودت رو. خجالت بکش. تا وقتی مغزت کار می‌کنه، غم نداشته باش.» فردای آن روز پرستارها به همسرم گفتند حال من دارد بهتر می‌شود و علائم سلامتم به‌نحو معجزه‌آسایی رو به افزایشند. می‌بینید؟ این‌که گفتم قاضی در زندگی شخصی‌ام هم تأثیر داشته، اغراق نبود. قاضی -چه حیف که هیچ‌وقت ندیدمش- چند سالی بعد از این‌که در کودکی دوستش شدم، ‌از دنیا رفت، اما برای من مصداق بارز هرگز نمیرد آن‌که دلش زنده شد به عشق است. «خاطرات یک مترجم»ش را بخوانید تا ببینید چطوری بدون اداواطوار و الدورم‌بلدورم درس می‌دهد. در هر سطرش حکمتی نهفته است؛ از نظم، از جدیت، از اخلاق حرفه‌ای، از مداومت، از خواستن و خواستن و خواستن، از احترام به دیگری، از میل به تعالی، از کیفیت‌محوری و از اراده‌گرایی. حالا بیست‌واندی سال از مرگش می‌گذرد، اما او هر روز و هنوز دارد منبسط می‌شود و شور وجود شورمندش را به جان و جام نسل‌ها می‌ریزد.

پی‌نوشت: عمداً در این یادداشت کوتاه، از ترجمه‌های قاضی چیزی نگفتم. اصلاً مگر لازم است آدم از شیرینی انگور و بلندای سرو و بی‌کرانگی کهکشان حرف بزند؟ ترجمه‌های او مُشکی هستند که عطرشان در زمان و مکان جاری و ساری است. گفتِن چون منی از آن‌ها، چیزی به‌شان اضافه نمی‌کند. همین حد نگه داشتن هم درسی است که از محمد قاضی گرفته‌ام.

.[۱] برگرفته از شعری که زنده‌یاد عمران صلاحی در سوگ قاضی سرود.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, هفته‌نامه‌ی کرگدن, یادداشت‌های پراکنده دسته‌‌ها: کاوه فولادی‌نسب, محمد قاضی, هفته‌نامه‌ی کرگدن

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد