کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند*

24 فوریه 2021

نویسنده: ثریا خواصی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «نوعی حالت چهارم»، نوشته‌ی جواد مجابی


با هر داستانی در جهانی قدم می‌زنیم؛ جهانی که متعلق است به نویسنده‌اش. با بعضی داستان‌ها در همین زندگی روزمره، اما با اتفاق‌هایی که تجربه‌اش را نداشته‌ایم سروکار داریم. در این داستان‌ها تلاش می‌کنیم خود را به‌جای شخصیت اصلی بگذاریم. و تجربه‌ای را زندگی می‌کنیم که برای ما نیست، ولی به‌سمتش می‌رویم و حس آن شخصیت را تاحدی در داستان درمی‌یابیم. برخی داستان‌ها اما آن‌قدر از دنیای واقعی فاصله می‌گیرند که برای درک آن‌ها در حافظه‌مان دنبال عکس‌ها و فیلم‌هایی می‌گردیم تا چیزی در ذهن‌مان شکل بگیرد. حتی گاهی هیچ عکس و فیلمی هم راه نجات‌مان برای تصویرسازی‌های ذهنی نمی‌شود؛ فقط تخیل ماست که خود فی‌البداهه تصویر می‌سازد، جهانی را شکل و رنگ می‌دهد تا ما بتوانیم برای چند ساعتی که داستان را می‌خوانیم در آن دنیا قدم بزنیم و آدم‌هایی را که آن‌جا هستند، نظاره کنیم.
داستان «نوعی حالت چهارم» از جواد مجابی جزء دسته‌ی دوم است. در این داستان همه‌چیز را در ذهن می‌پرورانیم. تلاش می‌کنیم دنیایی را بسازیم که از ذهن نویسنده‌اش گذشته و با واژه‌ها روی کاغذها نشسته. داستان اطراف تپه‌ای (تختگاه)، در نزدیکی روستایی می‌گذرد، که دستی ازمچ‌بریده‌‌شده روی آن تنبور می‌نوازد. صدای این ساز مردم آن حوالی را دو گروه می‌کند: کسانی که صدای زنگ به گوش‌شان می‌رسد و می‌شوند محرمِ راز و آن‌هایی که چیزی نمی‌شنوند و غریبه می‌مانند.
راوی اول‌شخص داستان از کسانی است که نوا را شنیده، اما مانند بسیاری دیگر حیران و واله، سرگردانِ اطراف تختگاه نشده. در گره‌افکنی ابتدای داستان، او زمانی را روایت می‌کند که برای اولین بار صدای زنگ را شنیده؛ صدای تنبوری که بسیار شیرین بوده. راوی از دیگران ‌پرس‌وجو می‌‎کند تا ببینید چه کسانی صدا را شنیده‌اند، و با جست‌وجوی اوست که ما درمی‌یابیم در صدای این زنگ رمزی نهفته: یکی عاشق شده و صدا را شنیده. چند نفر دیگر مردم ساده‌ی روستا بوده‌اند و به‌قول راوی «ذهن ساده‌ی روستایی دربرابر زندگی، آسان افسانه می‌بافد.» دیگری باز عاشقی بوده؛ چوپانی که معشوقش را غربتی‌ها دزدیده‌ بوده‌اند. او در پی صدا رفته و تن دختر را مثل شاخه‌ی خشکیدهی مریم در دست مچ‌بریده دیده بوده. چوپان با گریه شب را صبح می‌کرده تا روزی که صدا قطع ‌شده و او از غم دلش فارغ. راز داستان این‌جا عمیق‌تر می‌شود و ما همراه با راوی در پی علت صدای تنبور با داستان پیش می‌رویم. بازه‌ی زمانی روایت «نوعی حالت چهارم» تقریباً هجده ‌سال است. بخش اول و گره‌افکنی زمانی است در هجده‌ سال قبل و بخش گره‌گشایی در حال داستان.
راوی بعد از هجده سال همراه با دوست باستان‌شناسش، آرش، به آن‌جا بازمی‌گردد؛ نه ازروی کنجکاوی و کشف راز صدای هجده سال پیش، بلکه به‌ظاهر ازسر اتفاق و به‌پیشنهاد دوستش. چه به‌موقع، شخصیتی به داستان اضافه می‌شود. آرش پا به روایت می‌گذارد تا دلیل صدای تنبور کشف شود، به‌واسطه‌ی حضور او ما هم شخصیت راوی، همان شخصیت اصلی داستان، را بهتر می‌شناسیم. راوی احتمالاً آدمی است آرام و اهل‌تفکر؛ نه به‌وقت شادی‌ آن‌چنان مدهوش می‌شود که دنیا و روزهای سختش را از یاد ببرد و نه آن‌چنان در غم فرومی‌رود که فراموش کند بعد از شب‌های سیاه صبح می‌آید. با وارد شدن دو شخصیت، آرش، دوست راوی، و موجود، از گروه کسانی که راز تختگاه و صدا را می‌دانند، داستان با صبر پیش می‌رود تا پاسخ پرسشی را بیابد: صدا از چه بود؟ راوی نگفته که عاشق شده. نگفته عشقش را از دست داده. خیال‌بافی روستایی هم ندارد. او نوعی حالت چهارم از روایت مچ خونی تنبورنواز را روایت می‌کند. او برگزیده است؛ نه گم‌وگور شده و نه کشته شده. تنها دنبال حقیقت و راز صدای تنبور بوده و برگزیده شده؛ تنبور او را برگزیده. و موجود که چشم بصیرت دارد، به او می‌گوید از روی پیشانی‌اش فهمیده‌ است که او هم صدا را شنیده‌.
نویسنده در این داستان، استفاده‌ی به‌جایی از زبان می‌کند؛ زبانی که ما را تا عمق اتفاق‌ها می‌برد. با لحن و زبان راوی ما هم پله‌پله تا قعر کاخ شاهزاده پایین می‌رویم. با تعلیق‌هایی از نزدیکی راوی با موجود و معاشرت با او همراه داستان پیش می‌رویم تا نقطه‌ی اوج داستان؛ صحنه‌ای که موجود از راز تختگاه و صدا و دست خونین پرده برمی‌دارد. مجابی تمام این روایت رمزآلود را با شخصیتی پیش می‌برد که باطمأنینه در پی حقیقت است. راوی بعد از شنیدن راز هم به تختگاه نمی‌رود. او مثل آرش جاه‌طلب نیست که برای کشف اسرار باستانی جانش را به ‌خطر بیندازد و دست از یافتن چیزهایی جدید برندارد. آرش به‌اندازه‌ای که تشنه است آب نمی‌نوشد، بلکه آبی بیش از سیراب شدن می‌خواهد. اما راوی به‌خاطر طمع نکردنش بازهم برگزیده می‌شود. به همین دلیل جانش در امان می‌ماند؛ اما دوستش، آرش، نه.
جواد مجابی نویسنده‌ای است که می‌داند چگونه خیال و اسرار را کنار هم بگذارد، روایتی خیالی و وهم‌گونه خلق کند و درپایان خواننده را وادارد راز داستان را هم با صبر و حوصله کشف کند. او با این روایت، جهانی از صبر و قناعت را برای ما بازگو می‌کند. صحنه‌ها را چون معمایی که هر لحظه رازی از آن برملا می‌شود، به‌دنبال‌هم می‌چیند تا در انتهای داستان آن‌که صبور است و به آنچه دانسته قناعت کرده، زنده بماند؛ نه گزندی به او می‌رسد و نه جانش به خطر می‌افتد. شاید در سفری تفریحی هم هوس سر زدن به تختگاه به سرش نزند. او جریان سیال زندگی را به هم نریخت و طمع نکرد و با قناعتش محرم اسرار شده. حالا بعد از هجده سال -شاید تنبور خواسته او بیاید- به تختگاه آمده و راز آن را فهمیده و ازاین‌به‌بعد هم با خود حفظش خواهد کرد: «هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند، وآن‌که این کار ندانست در انکار بماند.»
«نوعی حالت چهارم» مانند شنیدن صدای زنگ است: یکی رازش را درک می‌کند و دیگری می‌گوید چیزی نداشت؛ اما اگر صبر همراه خواننده باشد، او تا انتهای داستان معنای اتفاق‌ها و همه‌ی نشانه‌ها را درک می‌کند: طمع زنده ماندن، طمع گنج، طمع مقام؛ این تفکر غنی‌ای است که مجابی در راز نهانی داستانش گذاشته و چون راز تختگاه، اصراری ندارد همه آن را بدانند و برای همه عیان باشد.


*. هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند / وان‌که این کار ندانست در انکار بماند (حافظ)

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, نوعی حالت چهارم - جواد مجابی دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, جواد مجابی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, نوعی حالت چهارم

تازه ها

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

یک روز فشرده

مردی در آستانه‌ی فصلی سبز

دلبستگی و رنج

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد