کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

مدایح بی‌صله ۵ / اسمش رویش است: نویسنده

۱۲ دی ۱۳۹۱

نویسنده که کتاب نمی‌خواند. اصلاً اسمش رویش است: نویسنده. خواننده که نیست. آن‌هایی که می‌گویند: «ایراد بیشترِ نویسنده‌های امروز ایران اینه که کتاب نمی‌خونن…» معلوم است دل‌شان می‌خواهد در این حوزه هم مانند سایر حوزه‌ها موازی‌کاری بشود و نویسنده‌ها در کار خواننده‌ها دخالت کنند. نویسنده باید بنشیند فقط، و بنویسد. درستش این است. فقط بد نیست گاهی برای جلوگیری از امراض ویژه، بلند شود، قدمی بزند، و استراحتی بدهد؛ آن‌هم فقط و فقط به‌خاطر اقتدا به آن قول معروف که می‌گوید: «عقل سالم در بدن سالم است.» اگر هم یک موقعی خواست کتابی را بخواند، یا بگذارد توی کیف دستی‌اش که توی کافه‌ای جایی دربیاورد با فنجان قهوه‌اش سِت کند، باید حواسش باشد یک‌وقت کتابه کتابِ داستانی نباشد. کسر شأن است برای نویسنده، که داستان بخواند. کدام شیرفروشی را کسی دیده که برود شیر یک کارخانه دیگر را بخرد بگذارد توی سفره‌اش؟ (بین خودمان باشد البته، شنیده‌ام خودِ شیرفروش‌ها هم دیگر برای‌شان صرف نمی‌کند شیر بخورند.) نویسنده -اگر خواست کتاب بخواند- فقط باید فلسفه و جامعه‌شناسی و روان‌شناسی بخواند، آن‌هم کمتر از ژیژک و آدورنو و آرنت و فروید و این‌ها نه. زیاد شنیده‌ام که: «بعضی کتابام هستن که آدم باید داشته باشدشون؛ یعنی بیشتر برای داشتن‌ان، نه خوندن، مثل همین «در جست‌وجوی زمان‌ازدست‌رفته» پروست.» عجب حرف حکیمانه‌ای است؛ از آن‌ها که جایز است آدم برای‌شان گریبان چاک دهد و بزند به بَر و بیابان. اصولاً کتاب خوب کتابی است که خوانده نشود؛ یعنی کسی نتواند بخواند، اگر هم خواند، چیزی ازش نفهمد. دیده‌ام هرازگاه این تازه‌کارهایی را که حرف‌شان را همه می‌فهمند، نقد می‌کنید، یا اصلاً داخل حساب نمی‌کنید. درستش هم همین است. نویسنده -نویسنده فرهیخته- باید جوری بنویسد و حرف بزند، که کسی نفهمد چی دارد می‌گوید. راستی، چه خوب که بالأخره نسلی از داستان‌نویس‌های ایرانی سر برآورد و کمر بست به پالایش ادبیات از چیزهای بی‌اهمیت و غیرضروری و به‌دردنخور، و به‌تمامی گذاشت‌شان کنار؛ مثلاً همین املا یا آیین نگارش. آخر نویسنده مگر دارد دیکته یا انشا می‌نویسد که مدام حواسش به این‌ها باشد؟ او کارهای مهم‌ترین دارد. چه اهمیتی دارد اصلاً که «ترجیح» را نویسنده‌ای بنویسد «ترجیه»؟ یا «راجع به» را بنویسد «راجب»؟ یا «کتابِ خوب» را «کتابه خوب»؟ این‌ها کار ویراستارها و نسخه‌خوان‌هاست. نویسنده که نباید ذهنش را به‌جای تراوش‌های عمیق و خلاقیت‌ورزی، پای این‌قسم مقوله‌های پیش‌پاافتاده تلف کند. من خوب می‌دانم -و می‌دانم هم که در کمال تواضع دوست ندارید این موضوع جایی مطرح شود، اما بگذارید یک بار برای همیشه بگویم- که اگر شما همه کلمه‌ها را درست بنویسید، کلی آدم ممکن است بیکار شوند؛ آن‌هم توی این وضعیتی که پیدا کردن کار، مثل این می‌ماند که یک روزی هاچ یا نل مادرشان را پیدا کنند. بعد هم اگر می‌خواستید مثل قدیمی‌ها وقت‌تان را پای املای کلمات و زمان فعل‌ها و ارتباط جمله‌های پایه و پیرو تلف کنید، که دست‌تان این‌قدر تند نمی‌شد، که بتوانید سالی یک اثر ادبی خلق کنید و ادبیات فارسی را غنی‌تر؛ آن‌هم توی این وضعیتی که کسی قدر کارتان را نمی‌داند. کاش ترمز نکنید و همین فرمان بروید جلو. دعا هم کنید که آن چند نفری که از توجه به مخاطب و حفظ حرمت و اصالت زبان و لزوم بازنویسی داستان و اهمیت برخورداری نویسنده از دانش داستان‌نویسی دم می‌زنند، به راه راست هدایت شوند.

گروه‌ها: مدایح بی صله

تازه ها

گمان می‌بری رسول درمیان برگ‌های دفتر زندگی گم شده

والس پی‌رنگ با سمفونی تردید

خمسه‌خمسه‌های نامرئی

آوای فاخته

فاخته‌ای زیر سقف خاکستری

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد