کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

اندر احوالات یک مدرس / ۱۳ فلش با فایل اضافه

۲۱ دی ۱۳۹۱

آسمان خیال ندارد آبی شود. دلم گرفته. زمستانِ این‌طوری اصلاً زیبا نیست. آدم توقع دارد زمستانْ صبح که پنجره را باز می‌کند یا از خانه می‌زند بیرون، بتواند نفس عمیقی بکشد و هوای تازه بدهد توی ریه‌اش، جانش تازه شود. این‌طوری که می‌شود هوا، و سرب که ریه‌هات را پر می‌کند، دیگر هر نفسی که فرو می‌رود و برمی‌آید، نه ممد حیات است و نه مفرح ذات. احساس می‌کنی داری زنده‌زنده مرگ را تجربه می‌کنی. حتی پرده‌ها را کنار نزده‌ام. نشسته‌ام پشت میز کارم و مشغول صحیح کردن ورقه‌های امتحانی‌ام. طبق معمول بعضی‌ها بالا یا پایین ورقه‌شان نامه‌ای، یادداشتی، درخواستی، چیزی نوشته‌اند. این کار دانشجوها -بعضی دانشجوها- اذیتم می‌کند. به گدایی کردن می‌ماند، و نه حتی شکل محترمانه‌ای از آن، ذلت‌بارترین نوعش. یکی درباره ازدواج قریب‌الوقوعش نوشته، دیگری درباره بیماری مزاجی‌اش درست شب پیش از امتحان، و دیگری درباره جدایی همین تازگی‌های مادر و پدرش. هیچ هم برای حریم خصوصی‌ای که دارند یا باید داشته باشند، اهمیت قایل نیستند. ایده‌هاشان هم تکراری است، بی هیچ نوآوری‌ای؛ مثل خیلی از گداهایی که آدم سر چهارراه‌ها می‌بیند، آن‌هایی را می‌گویم که نوشته‌های بدخطی در دست دارند که دلایل کارشان را شرح می‌دهد و به‌هرحال می‌خواهد ثابت کند که کارشان از اول گدایی نبوده. یادم به یادداشتی می‌افتد که یکی از دانشجوهام نوشته و سال‌هاست که در کامپیوترم گوشه یکی از فولدرها دارد خاک می‌خورد. یک روز بعد از کلاسی، آمد و گفت که متن تحقیقش را نتوانسته پرینت بگیرد و پرسید که می‌تواند فایل کارش را بهم بدهد یا نه. گفتم که می‌تواند. نیم‌ساعتی بعد آمد و فلش‌مموری‌اش را داد بهم. گفت که فروشگاه دانشکده سی‌دی نداشته. فلش را ازش گرفتم. عصر همان روز که داشتم کارهای دانشجوها را ارزیابی می‌کردم، فلش را زدم به کامپیوترم و پیش از باز کردن فایل‌هاش، کپی‌شان کردم توی کامپیوتر. فولدر را باز کردم و دیدم چندتا فایل تویش ریخته. اولی را باز کردم. نوشته بود: «من فكر ميكنم سال‌هاست كه نيستم… اصلاً انگار كه نبودم از همون اول. فرض كن داري تو پياده‌رو راه مي‌ري، همه از كنارت مي‌گذرن، همه يه‌جوري از كنارت مي‌گذرن.» دیگر به خواندن ادامه ندادم. فایل را بستم. این بار دقت کردم. اسم یکی از فایل‌ها «تحقیق» بود. آن را باز کردم. درست بود. خواندم و نمره‌اش را دادم. اما فکر فایل‌های دیگر رهایم نمی‌کرد. با خودم می‌گفتم مگر می‌شود از روی بی‌دقتی این فایل‌های اضافه را ریخته باشد توی فلش. و باز می‌گفتم اگر حواسش بوده و به عمد این کار را کرده، منظورش چه بوده. گاهی‌اوقات هست در زندگی که آدم هر راهی را برای پیش‌بینی یا تخمین فکر یا هدف دیگران می‌رود، به بن‌بست می‌رسد. از سویی فکر می‌کردم شاید حواسش نبوده، و خواندن فایل‌ها را -علی‌رغم کنجکاوی کُشنده‌ای که در درونم زبانه می‌کشید- تجاوز به حریم شخصی‌اش می‌دانستم و این قانعم می‌کرد که باید فایل‌ها را شیفت‌دیلیت کنم. از سویی دیگر فکر می‌کردم درست و حسابی حواسش بوده و اصلاً پرینت نگرفتن و ریختن فایل «تحقیق» روی فلش، بهانه‌ای بوده که به‌شکلی ظاهراً اتفاقی این یادداشت‌ها را به دستم برساند و شاید فکر کرده با سن‌وسال بیشتری که داریم، خودم یا همسرم -که همکارم هم هست- ممکن است بتوانیم کمکی بهش بکنیم. به هیچ نتیجه‌ای نرسیدم. هنوز هم نرسیده‌ام. فایل‌ها را نه پاک کردم، نه خواندم. و هنوز هم مانده‌اند گوشه فولدری به نام همان دانشجوم، و هنوز هم نمی‌دانم که آیا خواندن‌شان آن روز برای او مفید بود یا تجاوز به حریم شخصی‌اش.

گروه‌ها: اندر احوالات یک مدرس

تازه ها

تطور آقای مفتش

مردی خسته از کراوات‌های سرخ

زندگی دیگران

نزدیک شو اگرچه نگاهت ممنوع است*

بوی پرنده‌مرده می‌آید

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد