کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

تأملات ۱| خانه‌ای از شن و مه

۱۲ آبان ۱۳۹۴

فرایند اعطای جایزه‌ی نوبل به داستانی می‌ماند که گره‌افکنی‌اش از اوایل سال میلادی شروع می‌شود، حوالی سپتامبر با جدی‌تر شدن گمانه‌زنی‌ها تعلیق آن به اوج می‌رسد، در دهه‌ی اول اکتبر که نتایج اعلام می‌شود، گره‌گشایی رخ می‌دهد و در نهایت، ضیافت رسمی اهدای جوایز در دهم دسامبر در استکهلم سوئد، حکم تیتراژ پایانی را دارد. برای ما در ایران، این داستان گاهی به شکل دیگری قرائت می‌شود. گره‌گشایی جهانی ماجرا در اکتبر، برای ما تازه آغاز ماجراست؛ یک‌جور گره‌افکنی، البته گره‌افکنی‌ای دیرآمده… نمونه‌اش همین امسال؛ سه هفته‌ی پیش.
روزی که فرهنگستان سوئد نام برنده‌ی نوبل ادبیات ۲۰۱۵ را اعلام کرد، برای چند ساعتی در ایران، همه (منظورم ادبیاتی‌ها و ادبیات‌دوست‌های ایرانی است، نه «همه» به آن مفهوم عامش) شگفت‌زده بودند. هیچ‌کس خانم سوتلانا الکسیویچ ۶۷ساله را نمی‌شناخت. (بگذریم که حتماً حالا دست‌ها به کار افتاده‌اند و به‌زودی کتاب‌های این خانم با عنوان درشت «برنده‌ی نوبل ۲۰۱۵» پیشخان کتاب‌فروشی‌ها را پر خواهند کرد و اصلاً بخشی از هدف جوایز در هر سطحی (و طبعاً جایزه‌ی نوبل هم) همین است.) در آن روز هشتم اکتبر -هنوز ظهر نشده- به یمن شبکه‌های مجازی خبر معرفی برنده‌ی نوبل ادبیات دست به دست چرخیده بود و همه مبهوت بودند که چرا تابه‌حال نامی از این خانم نشنیده‌اند و لابد در ذهن‌شان به این هم فکر می‌کردند که آکادمی نوبل که شعبده‌بازی پوشیده در فراگ سیاه نیست که دست کند توی کلاه سیلندری‌اش و خرگوشی ناموجود را موجود کند. گذشته از ابهام، انتظار هم بود. همه منتظر بودند دست‌کم مترجمان زبان روسی -که قرار است دریچه‌ی جامعه‌ی ایرانی باشند برای آشنایی با ادبیات و فرهنگ روس‌زبان- اظهارنظری کنند و چیزی از این خانم بگویند. آن‌جا هم سکوت بود و کسی نبود که جماعت ادبیاتی و ادبیات‌دوست ایرانی را از این تعلیق غریب خارج کند. حالا سه هفته می‌گذرد و ما گرچه جسته‌گریخته چیزهایی خوانده و شنیده‌ایم، هنوز درست‌وحسابی -آن‌طور که لازم است آدم از نویسنده‌ای جهانی بداند- چیزی از خانم الکسیویچ نمی‌دانیم. و این روزها، دنیا دارد برای تیتراژ پایانی آماده می‌شود و ما هنوز درگیر گره‌افکنی داستانیم.
این گره‌افکنی دیرآمده بار اولی نبود که اتفاق می‌افتاد. روی که لوکلزیوِ فرانسوی هم نوبل گرفت، همین بهت و انتظار وجود داشت، و روزی که دوریس لسینگ انگلیسی، و خیلی روزهای دیگر. بنابراین نمی‌خواهم تند بروم، و فوری -و احتمالاً ظالمانه- مترجم‌های زبان روسی را متهم کنم که در جریان دقیق ادبیات روز روس قرار ندارند و درست‌وحسابی حواس‌شان نیست که چه چیزی را در فضای فرهنگی ایران معاصر نمایندگی می‌کنند و در تقسیم وظایف اجتماعی چه نقشی دارند. (گرچه با صدای آرام می‌گویم که این هم هست!) هرچه باشد زمانه‌ی انقلابی‌گری و «رسالت روشنفکر» گذشته، و در دنیایی که همه‌چیز تبدیل به کالا شده، ادبیات با همه‌ی اعوان و انصارش نمی‌تواند بنشیند آن بالا و کماکان نان سیاه سق بزند و حرف از رسالت. و ای بسا اصلاً طبیعی است که مترجمان زبان روسی هم به‌جای تحقیق و تفحص و غور در ادبیات معاصر روس و کشف که نه، دست‌کم معرفی نویسنده‌های شناخته‌شده‌ی روز روس، کماکان بروند سراغ داستایفسکی و تولستوی، که بازار ضمانت‌شده‌ای دارند و دست‌کم دو سه چاپ‌شان (با همان تیراژ هفتصد هشتصد هزارتایی) فروش می‌رود.
بازهم تکرار می‌کنم که این موضوع فقط گریبانگیر مترجمان زبان روسی نیست، مترجمان زبان‌های دیگر را هم با کمی بالا و پایین دربرمی‌گیرد. دلیلش بیشترک این است که اساساً چنین کاری (تسلط به ادبیات روز زبان‌ها و فرهنگ‌های دیگر) از دست افراد برنمی‌آید و نیاز به حمایت نهادی‌ای فراتر از این حرف‌ها دارد. در ساختار «خانه‌ی کتاب ایران»، زیرمجموعه‌ای هست به نام «خانه‌ی ترجمه‌ی ایران»؛ زیرمجموعه‌ای که اسم خوش‌آب‌ورنگی دارد، اما انگار فقط یک اسم است و معلوم نیست اصلاً کاری هم می‌کند یا نه. برای چنین خانه‌ای اگر دو وظیفه‌ی عمده بشود تصور کرد، اولی تلاش برای ترجمه و معرفی آثار ایرانی در سایر کشورهاست، و دومی تلاش برای معرفی ادبیات سایر کشورها در ایران، که این دومی لابد از طریق ایجاد دپارتمان‌های مختلف انگلیسی، فرانسوی و آلمانی، روسی، عربی و غیره قابل‌تحقق خواهد بود. نمی‌دانم اصلاً این «خانه» این روزها فعال است یا نه، نمی‌دانم اصلاً بعد از استعفای مدیرعاملش در مرداد سال گذشته حالا مدیر یا سرپرستی دارد یا نه، نمی‌دانم اصلاً نظارتی به امور این خانه می‌شود یا نه. به همه‌ی این‌ها که فکر می‌کنم، عبارت حکم‌رانی خوب (Good Governance) توی سرم صدا می‌کند؛ ایده‌ای که وظیفه‌ی دولت‌ها را نه متولی‌گری (در هیچ زمینه‌ای، از جمله امور فرهنگی) که تسهیل‌گری می‌داند.

دریافت صفحه پی‌دی‌اف این یادداشت از اینجا.

گروه‌ها: تأملات | کرگدن دسته‌‌ها: جایزه نوبل, خانه‌ی ترجمه‌ی ایران, سوتلانا الکسیویچ, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد