کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

تأملات ۱۷| ما بیست نفر نبودیم

۱۱ بهمن ۱۳۹۴

این متن، گزارش یک رویداد نیست (که اصولاً گزارشِ رویدادی که چند روز پیش رخ داده و بسیاری از خبرگزاری‌ها و روزنامه‌ها درباره‌اش نوشته‌اند، چندان محلی از اعراب ندارد)، بیشترک نگاهی است به یک «اتفاق» نادر؛ اتفاقی از آن‌دست که مدت‌هاست تخمش ورافتاده و نسلش منقرض شده و حتی جرقه‌ها و بارقه‌هایی ازش نیز -بگو برای دلخوشکنک- جایی سوسو نمی‌زند. ماجرا از چه قرار است؟ اوایل بهمن‌ماه به پیشنهاد چند دوست نویسنده، جمعی بیست‌نفره از نویسندگان شکل گرفت تا در آستانه سال نو فعالیتی خیریه را سامان دهد. نشستیم و بحث کردیم و ایده‌پردازی کردیم و موافقت کردیم و مخالفت کردیم و خلاصه رسیدیم به این که جشن امضای بزرگی با تمام آثارمان راه بیندازیم و عوایدش را به یکی از موسسه‌های خیریه اهدا کنیم. اسمش را گذاشتیم «خیریه اسفندگان کتاب» و از اواسط بهمن وارد فاز اجرایی‌اش شدیم. دروغ چرا؟ هرکدام‌مان آن‌قدر تجربه‌های جمعی ناموفق پشت سر گذاشته بودیم، که هیچ چشم‌مان آب نمی‌خورد این بار هم ماجرا -مثل همیشه در توافقی ناگفته و نانوشته- به‌کلی به دست فراموشی سپرده شود. اما این هم بود که تک‌تک‌مان دل‌مان می‌خواست بتوانیم این زنجیره کم‌کمک تاریخی و به‌هم‌پیوسته عقیم ماندن فعالیت‌های جمعی و اجتماعی اهالی قلم را بگسلیم و نشان دهیم که «ما می‌توانیم». (گفتن ندارد که میان این «ما می‌توانیم» و آن «ما می‌توانیم»ی که آن آقای دکتر هشت سال تمام توی گوش‌مان خواند و به موازاتش بیشتر کارهایی کرد که «ما نتوانیم»، تفاوت از زمین تا آسمان بود.) دست‌به‌کار شدیم. بیست نویسنده مستقل که هیچ‌کدام دفتر و دستکی ندارند و خودشان هستند و قلم‌شان و اعتبارشان، هیچ راه دیگری ندارند جز این که خودشان دست‌به‌کار شوند. تقسیم وظایف کردیم و هرکس مسئولیتی را به عهده گرفت. چند روزی که گذشت و کمی که کارها پیش رفت، دیدیم انگار قرار است این بار با همه دفعه‌های پیش متفاوت باشد و بارمان به منزل برسد. قرارمان پنج‌شنبه سیزدهم اسفند بود در کتاب‌فروشی نشر ثالث در خیابان کریم‌خان تهران. شهر در آستانه انتخابات هفتم اسفند مجلسین بود و طبق معمول، همه مشغول سیاسی‌سازی همه‌چیز. این، کارِ خبررسانی را مشکل می‌کرد. نگرانی بزرگ‌مان این بود که این بار هم -مثل خیلی از تجربه‌هایی که تاریخ برای‌مان روایت می‌کند- سیاسی‌کارها و سیاسی‌بازها انگشت روی حرکت مدنی/اجتماعی‌مان بگذارند و بی‌هیچ ملاحظه‌ای در نطفه خفه‌اش کنند. خبررسانی را محدود و به‌دور از حاشیه‌سازی شروع کردیم که گزک دست کسی ندهیم. کارها آرام و رام پیش رفت و بالأخره روز بزرگ از راه رسید. ما بیست نفر بودیم: فرشته احمدی، پیمان اسماعیلی، رضیه انصاری، منیرالدین بیروتی، محمد حسینی، مریم حسینیان، امین حسینیون، محسن حکیم‌معانی، مهدی ربی، محمدحسن شهسواری، علی صالحی، بهناز علیپور گسگری، کاوه فولادی‌نسب، مریم کهنسال نودهی، جواد ماه‌زاده، کامران محمدی، حسن محمودی، علیرضا محمودی ایرانمهر، پیمان هوشمندزاده و مهدی یزدانی‌خرم. بگذارید اصلاح کنم. ما بیست نفر نبودیم، ما بی‌شمار بودیم؛ بیست نویسنده و دست‌اندرکاران اجرایی کتاب‌فروشی ثالث و -مهم‌تر از همه- کلی شهروند که آمده بودند در کاری خیر مشارکت کنند. آن‌هایی که پنج‌شنبه سیزدهم اسفند به کتاب‌فروشی ثالث آمدند شکوه باهم بودن و کنار هم ماندن را دیدند؛ هر چه باشد در جامعه‌ای که تا خرخره در فردیت فرو رفته، در جامعه‌ای که زدنِ سایه‌ها با تیر دیگر برای خودش رسمی شده، در جامعه‌ای که کمتر دویی هست که سه بشود و به‌ندرت سه‌یی هست که چهار بشود و پنج شدن چهار برای خودش حادثه‌ای به حساب می‌آید، بیست نویسنده فردیت‌شان را کنار گذاشتند و «باهم» کاری را سازمان دادند. نتیجه، استقبال و حمایتی بی‌سابقه بود که همه -از جمله خودمان- را به تعجب واداشت و روز بزرگی را برای ادبیات داستانی ایران رقم زد. فکر می‌کنم دلیل اصلی موفقیت این رویداد، این بود که -برخلاف رسم رایج در این سرزمین- سنگ بزرگ برنداشتیم، به‌جای «فقط» نشستن توی کافه و حرف زدن و افتادن به دام جزییات ایدئولوژیک، خیلی زود در کلیات به تصمیم رسیدیم و پرداختن به جزییات را گذاشتیم برای محافل خصوصی و خلط مبحث نکردیم و دست به عمل زدیم. «خیریه اسفندگان کتاب» نمایشی بود از تکثرگرایی و رفتار مدنی؛ هم از سوی ما و هم از سوی مردمی که می‌آمدند و از فلان کتاب پنج و از آن یکی هفت نسخه می‌خریدند. چرا؟ چون می‌خواستند به‌جای سررسید و کارت‌پستال، کتاب عیدی بدهند. راستی هنوز هم دیر نشده، این همه کتاب‌فروشی کوچک و بزرگ توی این شهر هست؛ کتاب عیدی دادن، می‌تواند انتخاب شما هم باشد. و پیشاپیش سال نو مبارک.

گروه‌ها: بدون_دسته_بندی, تأملات | کرگدن دسته‌‌ها: اسفندگان کتاب, خیریه‌ی‌ اسفندگان کتاب, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

خلق بیگانه

بالا، بالا، بالاتر

وقتی نخلستان از سایه تهی شد

تمام شهر بوی نفت می‌داد

تطور آقای مفتش

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد