کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

تأملی بر مقولة «داستان واقع‌گرای اجتماعی » با تمرکز روی مجموعه‌داستان «سرهنگ تمام» سلام کتاب – ۳۱ (بریدن دست‌های پر از النگو)

۷ آبان ۱۳۹۰

 

  1. «داستان واقع‌گرای اجتماعی» نوعی از داستان است که مسایل اجتماعی را با نگاهی انتقادی مطرح و بررسی می‌کند. گاهی این نوع داستان را «داستان سیاسی» نیز می‌خوانند، که این اشتباه بزرگی است. در «داستان واقع‌گرای اجتماعی» نویسنده لزوماً دیدگاه سیاسی ندارد و در مسند منتقد حکومت‌ها و دولت‌ها نمی‌نشیند. ممکن است -و معمولاً هم این‌طور است که- او بی‌آن‌که به نگاه سیاسی یا حزبی یا ایدئولوژیک خاصی وابسته باشد یا حتی تعلق خاطر داشته باشد، به نقد جامعه بپردازد و تباهی‌ها و ناروایی‌های آن را روایت کند. «داستان واقع‌گرای اجتماعی» را می‌توان همچون آینه‌ای پنداشت که جامعه را و انسان را در مقابل خودش به تصویر می‌کشد و فضیلت‌ها و رذیلت‌هایش را قاب می‌کند. در این زمینه رمان «کلبة عموتوم» (۱۸۵۲) نوشتة هریت بیچر استو (۱۸۹۶-۱۸۱۱) یکی از بهترین نمونه‌هاست. در این رمان جامعة آمریکا توسط یک نویسندة آمریکایی مورد نقد قرار می‌گیرد و تبعیض نژادی و بی‌عدالتی‌هایی که بر سیاه‌پوستان روا داشته می‌شده، به زبانی هنری و تأثیرگذار روایت می‌شود. در ادبیات خودمان نیز نمونه‌های فراوانی از این دست داستان و رمان وجود دارد که یکی از شاخص‌ترین نمونه‌هایش رمان «مدیر مدرسه» (۱۳۳۷) نوشتة جلال آل‌احمد (۱۳۴۸-۱۳۰۲) است. نوشتن این نوع داستان، راه رفتن روی لبة تیغ است؛ چراکه -در شکلی کاملاً انتزاعی- این نوع داستان می‌خواهد زل بزند توی چشم‌های جامعه و بگوید: «ببین… تو این‌جوری هستی. خوب تماشا کن.» و بعد شروع کند به نشان دادن ایرادها و کاستی‌هایش. و کیست که از برشمردن ایرادهایش خوشحال شود. به همین دلیل است که می‌گویم نوشتن این نوع داستان، راه رفتن روی لبة تیغ است. مردم و جامعه ممکن است به این سادگی‌ها با آن ارتباط برقرار نکنند و نپذیرندش. و اینجاست که نویسنده باید بتواند با تسلط بر شیوة بیان و تکنیک‌های داستانی و ویژگی‌های زبانی، حرفش را جوری بگوید که ظاهری نرم‌تر داشته و پذیرفتنی‌تر باشد.
  2. «فیزیک خوانده‌ام. شاید اگر در سرزمینی زندگی می‌کردم که آن‌قدر عجیب‌وغریب نبود لذت درک پدیده‌های هستی راضی‌ام می‌کرد. این‌جا اما روایت هر زندگی خودش شهرزاد قصه‌گویی می‌طلبد. راستش گاهی از نوشتن زندگی مردمانی که در این شهر زیسته‌اند می‌ترسم. می‌ترسم بنویسم و خودم باور نکنم که چه افسانه‌ای را زیسته‌ایم.» این متن، روایت یا تعریفی است که آتوسا افشین‌نوید نویسندة مجموعه‌داستان «سرهنگ تمام» دربارة خودش ارائه داده است. بی‌راه هم نیست. در خلال خواندن داستان‌های این مجموعه می‌شود افسانه یا شاید حتی کابوسی را که آدم‌ها در حال زیستنش هستند، به‌خوبی مشاهده کرد و به فکر فرو رفت. افشین‌نوید در هر پنج داستان مجموعه‌اش -که برخلاف عادت ادبی مرسوم این روزها، داستان‌هایی هفت‌هشت‌صفحه‌ای نیستند و کمی طولانی‌ترند- مستقیم یا غیرمستقیم به جامعه و مسایل مبتلابه آن می‌پردازد و به‌جای فرو رفتن در لاک خودمحوری و فردگرایی، در مسند منتقدی می‌نشیند که از میان رفتن نظم طبقه‌های اجتماعی (در داستان کوتاه «سرهنگ تمام»)، خشونت پیدا و پنهان زندگی شهری (در داستان کوتاه «غوغای گنگ شهر»)، سنت‌گرایی (در داستان کوتاه «سفارش یک سنگ قبر»)، خرافات‌زدگی (در داستان کوتاه «کفن کهنه») و آرزوهای سرکوب‌شدة جوانان جامعه (در داستان کوتاه «شب آخر») را با ابزاری هنری نقد می‌کند. او در داستان‌هایش راه‌حلی ارائه نمی‌دهد و داوری‌ای نمی‌کند، و اصولاً قرار هم نیست که این کار را بکند. داستان‌های این مجموعه اگرچه به لحاظ محتوایی هم‌سو و هم‌جهتند، اما به لحاظ ساختاری تفاوت‌های زیادی باهم دارند که چیزی فراتر از تنوع است و یک‌دستی مجموعه را به‌هم می‌زند. دو داستان اول مجموعه یعنی «سرهنگ تمام» و «غوغای گنگ شهر» و داستان آخر آن یعنی «شب آخر» ساختاری واقع‌گرا دارند و نویسنده در خلال روایتی روان و با زبانی ساده و خوش‌خوان آن‌چه را که در ذهن دارد، روایت می‌کند. این سه داستان، داستان‌های خوبی هستند و خواننده می‌تواند ارتباطی سالم و ساده با آن‌ها برقرار کند، اما دو داستان دیگر یعنی «سفارش یک سنگ قبر» و «کفن کهنه» ساختار کاملاً متفاوتی دارند. «سفارش یک سنگ قبر» با توصیف شخصیت محوری داستان شروع می‌شود و بعد با ترکیبی از روایت‌های عینی و ذهنی پیش می‌رود. این داستان -علی‌رغم سادگی موضوعش- بی‌دلیلْ ساختار گنگی پیدا می‌کند که مخل درک اثر است. داستان «کفن کهنه» هم می‌توانست خیلی سرراست‌تر و به‌عبارتی بی‌شیله‌پیله‌تر روایت شود. در مجموع نگاه افشین‌نوید به جامعه و مسایلی که آن را آکنده کرده، نگاه جذاب و -به‌خصوص این روزها که نویسنده‌های ایرانی در لاک فردیت و خوداندیشی فرو رفته‌اند- کم‌یابی است. به همین دلیل هم پیشنهاد این هفتة «سلام کتاب» برای خواندن، مجموعه داستان «سرهنگ تمام» اوست که در تابستان گذشته توسط نشر چشمه منتشر شده است.
  3. بی‌ارتباط به کتاب، اما مرتبط با مقولة فرهنگ: این روزها نمایشگاه بین‌المللی مطبوعات و خبرگزاری‌ها دارد هجدهمین دورة خودش را سپری می‌کند. خوب هم هست، هرچه باشد چنین نمایشگاه‌هایی حکم ویترین را دارند و آدم می‌تواند اوضاع و احوال مطبوعات و خبرگزاری‌های کشور را کم‌وبیش تویشان ببیند، با بعضی روزنامه‌نگارها و نویسنده‌هایی که قلم‌شان را دوست دارد، گاهی توی غرفة مجله یا روزنامه‌ای دیدار کند و -مهم‌تر از همه- شماره‌های جاماندة مجله‌هایش را تهیه و آرشیوهایش را کامل کند. اما -تعارف که نداریم- از آن روزی که نمایشگاه کتاب و جشنوارة مطبوعات را از هم جدا کردند، دیگر هیچ‌وقت جشنواره و بعدها نمایشگاه مطبوعات آن رونق سابق را نتوانست به دست بیاورد. شاید علت این موضوع این باشد که مردم ما در همان کتاب‌نخوانی‌شان هم بیشتر کتاب‌خوانند تا مجله‌خوان. و آن سال‌هایی که کتاب و مطبوعات در کنار هم قرار می‌گرفتند، نهادهای سیاست‌گذار بسیار هوشمندانه و پنهان، از نمایشگاه کتاب به‌عنوان انگیزه‌ای برای بازدید از جشنوارة مطبوعات و شاید خریدن مجله‌ای استفاده می‌کردند. خودِ مطبوعات هم آن سال‌ها فعال‌تر بودند. غرفة «گل‌آقا» هر سال طرح و ایدة جدیدی برای برقراری ارتباط با مخاطب‌هایش داشت، غرفة «زنان» منتقدهایش را دعوت می‌کرد تا نسخه‌های مجله را برای خواننده‌ها امضا کنند، در غرفة «هفت» نویسنده‌ها و منتقدها با مردم به بحث و گفت‌وگو می‌نشستند، غرفة -اگر اشتباه نکنم- «گزارش فیلم» بعضی از شماره‌های قدیمی‌اش را به رایگان در اختیار مردم می‌گذاشت. جلوی بعضی از غرفه‌ها جای سوزن انداختن نبود و باید کلی صبر می‌کردی تا به پیشخوان برسی. حالا دیگر مثل آن سال‌ها نیست و خیلی از این مجله‌ها هم تبدیل به خاطره شده‌اند.

گروه‌ها: سلام کتاب

تازه ها

نمایش تفسیرناپذیری جهان هستی؛ نگاهی به مؤلفه‌های پست‌مدرن داستان «مرثیه برای ژاله و قاتلش»

در آغاز کلمه بود و کلمه «عشق» بود…

نظامات هرگز برقرار نمی‌شود

سرنوشت محتوم یک مُشت کلمه

گمان می‌بری رسول درمیان برگ‌های دفتر زندگی گم شده

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد