کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

تأملی بر مقوله «چیدمان» با تمرکز روی رمان «اندوه مونالیزا» سلام کتاب – ۱۳۲ (با عقده‌ها و عقیده‌ها)

۲۰ آذر ۱۳۹۲

۱. «چیدمان معمولا به عنوان عنصر مکان در داستان توصیف می‌شود که توصیف نادرستی است. این واژه مفهوم گسترده‌تری دارد و علاوه بر مفهوم مکان، مفهوم زمان را نیز شامل می‌شود. این زمان می‌تواند بخشی از شبانه‌روز باشد یا دوره‌ای از تاریخ. موضوع‌هایی مثل آب‌وهوای فضای بیرونی، دمای هوای اتاقی که داستان در آن اتفاق می‌افتد و عوامل دیگری نظیر این‌ها نیز همگی زیر عنوان چیدمان قرار می‌گیرند. چیدمان در نگاه اول شاید کم‌اهمیت به نظر بیاید، اما وقتی در داستانی مورد غفلت قرار می‌گیرد، تازه اهمیتش معلوم می‌شود. بررسی چیدمان داستان‌های موفق هم -که همه اجزاشان در هماهنگی کامل با یکدیگر قرار دارد- می‌تواند کار مفیدی باشد. به عنوان مثال در آثار نویسنده‌ای مثل ارنست همینگوی که به نظر می‌رسد انتخاب داستان‌هایش بر مبنای شرایط محیطی است- اسپانیا، آفریقا، ایالت شمالی میشیگان و غیره- می‌توان این موضوع را بررسی کرد که چرا هر داستانی در آن مکان مشخص اتفاق می‌افتد. اگر ملاحظات زندگی‌نامه‌ای را کنار بگذاریم، متوجه می‌شویم که در داستان‌های همینگوی چیدمانی درست و تمام‌عیار انتخاب می‌شود که در خدمت تحقق وحدت داستانی است. چیدمان در کنار همه عناصر دیگر یک داستان می‌تواند شالوده مفهوم اصلی اثر یا نتیجه آگاهی و انتخابی دقیق در زمینه ترکیب‌بندی آن باشد. اولین تصمیم هر نویسنده‌ای در ارتباط با چیدمان، گزینش مکان است. به این ترتیب بعضی ویژگی‌های معین چیدمان مشخص می‌شوند. این ویژگی‌ها ممکن است به‌خودی‌خود در مکان وجود داشته باشند یا ممکن است در تصور نویسنده از آن مکان وجود داشته باشند. اگر کسی فرصت داشته باشد تعداد زیادی از داستان‌های نویسنده‌های مختلف را که همگی درباره مکان مشخصی نوشته شده‌اند، بررسی کند، ممکن است به بهترین شکل متوجه این موضوع بشود. بسیاری از درونمایه‌های سنتی ادبیات داستانی -نیروهای تباه‌کننده بلندپروازی، مسئولیت‌پذیری کسی نسبت به خودش و دیگران، تراژدی تنهایی و تناقض‌های و ابهام‌های سازش‌کاری- برای زندگی شهری هم مناسب به نظر می‌رسند. شهر مکان تنهایی پرهیاهو، ستایش پدیده‌های نو، فساد فزاینده، سوداگری و احساس گرفتاری در عین بی‌هدفی است. شهر به عنوان نمادی برای فرصت‌های بزرگ، آزادی، موفقیت و البته شرایط معکوس هرکدام از این کیفیت‌ها قابل استفاده است. این مفهوم‌های ذهنی به بسیاری از نویسنده‌ها در نوشتن از نیویورک کمک کرده است. جوزف کنراد در آثارش از دریا استفاده می‌کرد، ویلیام فاکنر از جنوب و جان چیور از حومه‌های شهری، و همگی تلاش می‌کردند داستان به داستان و رمان به رمان جهان ویژه‌ای خلق کنند. در این جهان ویژه نشانه‌هایی وجود دارد که بعضی‌شان از خود مکان گرفته شده و بعضی‌شان نتیجه درک شخصی و خلاقیت نویسنده است. وظیفه چیدمان این است که جهان به تصویر کشیده‌شده را تقویت کند. دقت در توصیف مناسب و درست مکان به اندازه دقت در گزینش آن اهمیت دارد. واقعیت این است که تمهید توصیف به خاطر استفاده‌های نادرستی که بعضی نویسنده‌ها از آن کرده‌اند، بدنام شده است. اما حقیقت امر این است که توصیف خوب داستانی، و به شکلی مفید، غیرمستقیم و آکنده از احساس داستان را در رسیدن به نتیجه یاری کند. زبان به کمک توصیف می‌تواند به نحو مؤثری غنی شود.» (مجموعه مقالات «حرفه: داستان‌نویس»، جلد سوم / فرانک ای. دیکسون، ساندرا اسمیت / کاوه فولادی‌نسب، مریم کهنسال نودهی / نشر زاوش / ۱۳۹۲)
۲. «اندوه مونالیزا» رمان جدید شاهرخ گیوا، از آن دست آثار داستانی‌ای است که چیدمان در آن‌ها نقش پررنگی دارند. این رمان در تهران معاصر جریان دارد و از زبان راوی‌ای اول‌شخص –بهرام- داستان زندگی خانواده‌ای بزرگ را روایت می‌کند. بهانه روایت خانه‌باغی است قدیمی در تهران که تعدادی خواهر و برادر با خانواده‌های‌شان در آن زندگی‌کرده‌اند و حالا به بهانه احداث پلی قرار است مانند خانه‌های سایر همسایه‌ها ویران شود. راوی در هزارتوهای خاطره‌های شخصی‌‌اش و روایت‌های دیگران از رویدادهایی که بر عمارت و مردمانش گذشته، نقبی به تاریخ معاصر می‌زند و اتفاقات مهم تاریخ معاصر شهر را نیز بازخوانی می‌کند. تهرانِ معاصرِ گیوا در «اندوه مونالیزا» شهری مدرن و پاکیزه و تکنولوژیک نیست، شهری است آلوده و سرد و به‌شدت متأثر از هجوم صنعتی شدن و فردیت. گرچه پیرنگ رمان بر مرور خاطره‌های راوی و روایت‌های دیگران از رویدادها بنا شده، اما عیان پیداست که در تهران «اندوه مونالیزا» آن‌چه ارزشش را به تمامی از دست داده، انسان و خاطره‌های اوست. چیدمان رمان در فضایی آخرالزمانی است که شکل می‌‌گیرد: شهر گرفتار آلودگی و سرماست و بیماری خوره به جان مردم افتاده. شایعه شده که آتش می‌تواند این بیماری را دفع کند. حالا در هر کوچه و خیابانی آتشی روشن است و دود است که به هوا می‌رود. همین‌طور که راه می‌روی باید حواست باشد پایت را روی جنازه‌ها نگذاری. عمارت‌های قدیمی تخریب می‌شوند و جای‌شان جنگل‌هایی از میل‌گرد و تیرآهن و بتون قد علم می‌کند. مردم در تنهایی خود می‌سوزند و می‌سازند و می‌میرند؛ یکی از پیری، یکی از یأس، یکی از اعتیاد، یکی از غم غربت… بهرام در این میانه‌ها برای خودش پرسه می‌زند و روایت‌گر تاریخی است که کمر بسته‌اند به ویرانی‌اش. گیوا پیشتر در «مونالیزای منتشر» هم نشان بود که داستان‌گوی خوب و گفت‌وگونویس خوب‌تری است. حالا در این «اندوه..»ی که بالأخره بعد از چند سال از هزارتوی ارشاد گذشته و آمده روی پیشخوان کتاب‌فروشی‌ها، نشان می‌دهد که کماکان دارد توی مسیر درست حرکت می‌کند، و هنوز هم می‌تواند با داستانش خواننده را سرگرم کند و به فکر واداردش. شخصیت‌های «اندوه مونالیزا» شخصیت‌های زنده و ملموسی هستند که بی‌اداواطوار دارند زندگی‌شان را می‌کنند؛ با خوبی‌های‌شان، با بدی‌های‌شان، با اعتقادات‌شان، با خرافات‌شان، با بزرگ‌منشی‌های‌شان و با حقارت‌های‌شان. آن‌ها از آن دست شخصیت‌های داستانی ملموسی هستند که توی ادبیات داستانی این سال‌های ما کمتر خلق شده‌اند. اما این هم هست که گیوا توقع آدم را بالا می‌برد: وقتی نویسنده‌ای می‌تواند این‌قدر خوب شخصیت‌های داستانی خلق کند و در شخصیت‌پردازی‌شان دقت زیادی به خرج دهد، کاش ظرافت بیشتری را هم چاشنی کارش کند و حواسش باشد که فاصله گرفتن از تیپ‌سازی و حرکت به سوی خلق شخصیت‌های خاص، ماندگاری بیشتری به شخصیت‌های داستانی‌اش می‌تواند بدهد. این هم هست که کاش گیوا در پایان‌بندی آثارش حوصله بیشتری به خرج دهد و مواد و مصالحی را خوب ساخته و پرداخته کرده، زود به مسلخ نبرد. پیشنهاد این هفته «سلام کتاب» از آن پیشنهادهایی است که آدم با خیال راحت به دیگران می‌دهد؛ به‌خصوص که نویسنده‌اش دایره واژگان گسترده‌ای دارد و از این حیث می‌تواند چیزی هم به آگاهی زبانی خواننده‌اش اضافه کند.
۳. بی‌ارتباط به کتاب، اما مرتبط با مقوله فرهنگ: حالا دیگر دو روز گذشته از شانزدهم آذر… اما نمی‌شود توی متنی که یک مدرس دانشگاه دارد می‌نویسد و قرار است توی روزنامه‌ای منتشر شود که نام بزرگ‎‌ترین دانشگاه ایران روی پیشانی‌اش حک شده، این روز عزیز را نادیده گرفت. روز دانشجو را با دو روز تأخیر به همه دانشجویان ایرانی -که همیشه پرچم‌دار تحول‌خواهی، آزادی‌خواهی و عدالت‌خواهی بوده‌اند- تبریک می‌گویم. راستی، با چند نفری از دوستان نویسنده و روزنامه‌نگارم درباره سخنرانی رییس دولت تدبیر و امید به مناسبت روز دانشجو در دانشگاه شهید بهشتی صحبت می‌کردیم. همه‌مان یک احساس مشترک داشتیم: از آن لذت برده بودیم؛ لذتی که چند سالی ازش محروم بودیم.

گروه‌ها: سلام کتاب

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد