کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

درباره حماسه «گیل‌گمش» سلام کتاب – ۱۰۴ (خورشید از شرق طلوع می‌کند)

۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۲

 

  1. ۱. هفته پیش توسط «انجمن میراث شرق بدون مرز» (Oriental Heritage Without Borders) نشستی در برلین برگزار شد با عنوان «شکارچی در جنگل آبی». سخنران این نشست دکتر ووتر هنکلمن از فرانسه بود و با بهره‌گیری از نظریه شرق‌شناسی (اورینتالیسم) ادوارد سعید (۲۰۰۳ – ۱۹۳۵) به بررسی تأثیر فرهنگ‌ها و تمدن‌های شرقی در فرهنگ و تمدن غرب می‌پرداخت. به همین دلیل هم بخش عمده‌ای از سخنانش درباره قدیمی‌ترین حماسه / داستان جهان یعنی «گیل‌گمش» بود و تأثیری که این متن روی متون مختلف غربی از کتاب مقدس گرفته تا فیلم‌های قرن بیستمی داشته است. حرف‌های هنکلمن حرف‌های جالبی بود و شکل ارائه‌اش از آن هم جالب‌تر؛ به‌خصوص که در بخش‌هایی از حرف‌هاش سکانس‌هایی از فیلم‌های «شکارچی شب» (چارلز لاوتن / ۱۹۵۵ / آمریکا) و «بی‌گناه» (لوکینو ویسکونتی / ۱۹۷۶ / ایتالیا) را نیز پخش کرد. آن نشست بهانه‌ای شد تا دوباره «گیل‌گمش» را بخوام و در «سلام کتاب» درباره‌اش بنویسم.
  2. ۲. در سال ۱۸۴۹ آستن هنری لایارد (۱۸۹۴ – ۱۸۱۷) -باستان‌شناس و مورخ انگلیسی- در ساحل روبه‌روی موصل در شمال عراق قصری متعلق به دوران آشور بانی‌پال، آخرین پادشاه مقتدر سومری را یافت. متن‌های تاریخی آشور بانی‌پال را پادشاهی مخوف و خونریز، اما حامی دانش و ادبیات معرفی می‌کنند. او در کنار کاخش کتابخانه‌ای بزرگ ساخته بود که حدود ۲۵۰۰ سال بعد، لایارد در آن‌ها ۲۸۰۰۰ لوح گلی پیدا و به بریتانیا منتقل کرد. در سال ۱۸۶۲ جورج اسمیت (۱۸۷۶ – ۱۸۴۰) -باستان‌شناس انگلیسی‌ای که تخصصش فرهنگ و هنر و زبان آشور بود- در سخنرانی‌ای گفت که در یکی از لوح‌های کتابخانه آشور بانی‌پال به داستانی برخورده که شباهت زیادی به داستان نوح نبی در کتاب مقدس دارد. او با سفری به موصل و جست‌وجویی باستان‌شناسانه موفق شد بقیه لوح‌های این داستان را نیز پیدا کند و در سال ۱۸۷۰ برای اولین بار متن اعجاب‌آور این داستان را ترجمه و منتشر کرد. به این ترتیب ماجراجویی و دقت لایارد و اسمیت کهن‌ترین افسانه حماسی بشر را در قرن نوزدهم در اختیار انسان مدرن قرار داد. شباهت‌های موجود میان «گیل‌گمش» و سایر متون -از کتاب افسانه‌های یونان و روم باستان گرفته تا کتاب مقدس- سبب شده که در این ۱۵۰ساله پژوهشگران زیادی درباره تأثیر «گیل‌گمش» روی آن‌ها صحبت و نظریه‌پردازی کنند. یکی از مهم‌ترین این پژوهش‌ها کتابی است به نام «Babel and Bible» (۱۹۰۳) نوشته فردریش دلیچ (۱۹۲۲ – ۱۸۵۰) -آشورشناس آلمانی-. دلیچ در این کتابش تأثیر تمدن‌های بین‌النهرینی روی کتاب مقدس را بررسی و تحلیل می‌کند. متأسفانه این کتاب به فارسی ترجمه نشده، اما متن انگلیسی‌اش در اینترنت قابل دسترسی و دانلود رایگان است.

«گیل‌گمش» افسانه‌ای حماسی است متعلق به فرهنگ سومری، که بعدها به ضرورت یا اقتضای جغرافیا در تمدن‌های آشوری و بابلی هم به زندگی‌اش ادامه داده است. این داستان در دوازده لوح سنگی روایت شده و ماجراهایی از زندگی و مرگ گیل‌گمش را دربرمی‌گیرد؛ خدا-انسانی، که دوسومش خداست و یک‌سومش انسان. گیل‌گمش در این افسانه به همراه انکیدو و به دستور شَمَش -خدای آفتاب- به جنگ خومبه‌به -نگهبان جنگل سدر خدایان- می‌رود و او را به دلیل گناهان زیادش از بین می‌برد. پس از آن ایشتار -الهه نشاط عشق- به گیل‌گمش اظهار عشق می‌کند و گیل‌گمش عشق او را پس می‌زند. ایشتار از ئه‌نو می‌خواهد که انتقام این بی‌توجهی را از گیل‌گمش بگیرد و نتیجه این ماجرا می‌شود مرگ انکیدو. گیل‌گمش شش روز و شب بر جنازه انکیدو می‌گرید و انتظار می‌کشد تا او زنده شود. اما این اتفاق نمی‌افتد چراکه «خدایان که آدمیان را آفریدند، مرگ را بهره ایشان کردند و جاودانگی را از آن خویش». پس از این ماجرا گیل‌گمش به جست‌وجوی جاودانگی از کوه و دره و تاریکی عبور می‌کند و به باغ خدایان می‌رود. اما باز پاسخ همان است. حتی کمک‌های خدایان هم کاری نمی‌کند. گیل‌گمش ناگزیر به شهر خود -اوروک- بازمی‌گردد و تا پایان عمر به پادشاهی‌اش ادامه می‌دهد. افسانه «گیل‌گمش» از این حیث، داستان تلاش آدمی برای جاودانگی است؛ همان داستانی که بارها و بارها تا به امروز هم -چه در واقعیت زندگی‌های ما انسان‌های عصر پسامدرنیسم و در داستان‌های‌مان- تکرار شده و تداوم دارد.

این افسانه حماسی دو بار به فارسی ترجمه شده؛ یکی توسط احمد شاملو (نشر چشمه / ۱۳۸۲) و دیگری توسط دکتر داوود منشی‌زاده (نشر اختران / ۱۳۸۳). پیشنهاد «سلام کتاب» برای هفته همین است: «گیل‌گمش».

  1. ۳. بی‌ارتباط با کتاب، اما مرتبط با مقوله فرهنگ: ۲۶مین نمایشگاه کتاب تهران هم شروع شد. شنیده‌ها و خوانده‌ها این‌طور می‌گوید که امسال کتاب‌های جدید بیشتری توانسته‌اند از هفت‌خوان‌های اداری و اقتصادی بگذرند و به جشن برسند. خوشامد به همه‌شان. و تبریک به خالقان‌شان. بازهم جای بعضی‌ها خالی است. جای‌شان واقعاً خالی… به اینجا که می‌رسم می‌بینم جای خودم هم خالی است؛ نه، بیشترک این جای نمایشگاه است که در من خالی است. بعد از اعتیاد به عادتی ۲۳ساله که دیگر سنت شده بود برای خودش / برای خودم، امسال موقع نمایشگاه کتاب در ایران نیستم و جای خالی رسم هر ساله‌ام را اندازه یک سیب توی قلبم احساس می‌کنم. خوش‌به‌حال همه آن‌هایی که می‌توانند لابه‌لای غرفه‌های ناشرها قدم بزنند، جلوی هر غرفه‌ای -اگر دل‌شان خواست- چند دقیقه‌ای بایستند، کتابی را بردارند و ورق بزنند، چندتایی را که دل‌شان می‌خواهد بخرند، و بعد بیایند توی فضای باز زیر سایه درختی بنشینند و کتاب‌های تازه‌خریده را از توی کیسه‌ها دربیاورند و با خودشان و با کتاب‌ها بگویند: «خب، اول تو رو می‌خونم… تو هم بُغ نکن، این درست که قبلاً با ترجمه یکی دیگه خونده‌مت، اما حالا با این ترجمه جدید، تو یه موجود جدیدی، زود زود می‌یام سراغت… آهان، تو رم فعلاً نمی‌خونم، می‌ذارم تا دو ماه دیگه روی میزم باشی، می‌خوام هر روز ببینمت…»

یک خبر خوب و دو تشکر: بعضی کتاب‌های مهم در حوزه ادبیات داستانی هست که به هزار و یک دلیل هنوز به فارسی ترجمه نشده، و یا اگر هم شده، به هزار و یک دلیل دیگر منتشر نشده است. یکی از این کتاب‌ها رمان «لولیتا» نوشته ولادیمیر ناباکف (۱۹۷۷ – ۱۸۹۹) است. «لولیتا» اولین بار در سال ۱۹۵۵ در پاریس منتشر شده و استنلی کوبریک (۱۹۹۹ – ۱۹۲۸) و آدریان لین (متولد ۱۹۴۱) هم -اولی در سال ۱۹۶۲ و دومی در سال ۱۹۹۷- دو فیلم جذاب از آن اقتباس کرده‌اند. فیلم‌ها را شاید بسیاری از ما دیده باشیم، اما رمان را بعید می‌دانم که خوانده باشیم. این اواخر وب‌سایت دوشنبه (http://2shanbe.ir/) با انتشار اطلاعیه‌ای اعلام کرده که با مترجمی وارد مذاکره شده تا ترجمه این رمان را به تدریج روی سایتش آپلود کند. این اتفاق فرخنده‌ای است و به نظرم دارد چاله بزرگی را پر می‌کند. بابت این کار هم از گردانندگان وب‌سایت دوشنبه و هم از مترجم «لولیتا»، اکرم پدرام‌نیا، تشکر و برای‌شان آرزوی موفقیت می‌کنم.

گروه‌ها: سلام کتاب

تازه ها

چراغ‌های رابطه تاریکند

قاب‌عکسی پرتضاد

حرکت بر خطوط موازی تنهایی

جهانی به‌بزرگی یک پاکت‌نامه

کلاه‌مخملی‌هایی از تبار داش‌آکل و کاکارستم

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد