کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

درباره رومن گاری و «زندگی در پیش رو»یش سلام کتاب – ۱۱۴ (تجربه‌های کهنه آقای هامیل)

۳۰ تیر ۱۳۹۲

 

  1. رومن گاری (۱۹۸۰ – ۱۹۱۴) یکی از نویسنده‌های نسل طلایی قرن بیستم فرانسه است؛ در کنار کسانی مثل ژان پل سارتر، سیمون دو بوار، آلبر کامو، سنت اگزوپری، آندره مالرو و دیگران. بیشتر این نویسنده‌ها حول و حوش جنگ جهانی اول به دنیا آمدند، و وقتی در جنگ جهانی دوم ماشین‌های آدم‌کشی در این‌سو و آن‌سوی دنیا به کار افتاده بودند، سال‌های جوانی‌شان را داشتند سپری می‌کردند و خلاقیت و حساسیت را توأمان و در اوج داشتند. به همین دلیل هم در آثارشان بیش از هرچیزی به آدم‌کشی‌های سازمان‌یافته، نکبت زندگی انسان مدرن، تنهایی و دوری آدم‌ها از یکدیگر، فاصله‌های ایدئولوژیک و مذهبی، و مهم‌تر از همه امید می‌پرداختند. گاری نیز از این قاعده مستثنا نبود، به‌خصوص که در خانواده‌ای یهودی به دنیا آمده بود و اعضای خانواده و هم‌کیشانش در ماجراهای جنگ جهانی دوم مصیبت‌ها و دردهای زیادی را تحمل کرده بودند. او به‌ویژه در داستان‌های کوتاهش کادرهایی از وقایع جنگ و بعد از آن را قاب می‌کند، که خواندن و دیدن‌شان خواننده را از این همه سبعیتی که در نهاد انسان خفته است و ممکن است گاهی -مثل همان دوران جنگ- بیدار شود، به حیرت وامی‌دارد. ترس عمیق دوران جنگ، گاری را تبدیل به آدمی صریح و واقع‌بین کرده است. او -گرچه احساس در آثارش موج می‌زند، اما- در مواجهه با پدیده‌های هستی و رویدادهای زندگی به هیچ وجه درگیر احساسات رمانتیک و نوستالژیک نمی‌شود، و با رئالیسمی عریان، خشن و بُرنده دنیا و مافی‌ها را تصویر و تفسیر می‌کند. مرگ برای او چهره‌ای واقعی دارد و نه پایان زندگی، که جزیی از زندگی است؛ مثل هر مقوله دیگری. این واقع‌گرایی تام و تمام، در زبان آثار گاری خودش را بیش از هر جای دیگری نشان می‌دهد. زبان برای او ابزاری بلاواسطه است برای این‌که اندیشه‌هایش و داستان‌هایش را روایت کند نه چیزی دیگر: داستان‌های او آکنده از تصویرهای زشت و زیبای تکان‌دهنده‌اند، اما او انگار تلاشی برای ساختن این تصویرها نمی‌کند. راوی‌های داستان‌های او -همان‌طور که او و ما و خودشان ازشان توقع داریم- تنها آن‌چه را که می‌بینند و درک می‌کنند، روایت می‌کنند، همین. اما چنان ریزبین و تیزبین‌اند و چنان شخصیت‌پردازی‌های پیچیده‌ای دارند، که روایت‌های‌شان بسیار جذاب از آب درمی‌آید. و البته طنز تلخ گاری را هم -مانند بسیاری از هنرمندان یهودی‌تبار دیگر- در این جذابیت نباید نادیده گرفت. او در سال ۱۹۵۶ برای «ریشه‌های آسمان» موفق به دریافت جایزه گنکور شد. جایزه گنکور به هر نویسنده‌ای فقط یک بار تعلق می‌گیرد. اما گاری یک بار دیگر هم در سال ۱۹۷۵ برای رمان «زندگی در پیش رو» این جایزه را گرفت. چطور؟ او با نام‌های مستعار زیادی می‌نوشت، و «زندگی در پیش رو» را هم با نام امیل آژار منتشر کرده بود! گاری در سال ۱۹۷۴ در زندگی‌نامه‌اش گفته بود: «دیگر کاری ندارم.» و همان‌طور که بسیاری از شخصیت‌های داستان‌هایش وقتی دیگر کاری نداشتند، مرگ را ترجیح می‌دادند، او نیز همین را ترجیح داد و در سال ۱۹۸۰ -یک سال پس از مرگ همسرش- با شلیک گلوله‌ای به زندگی‌اش پایان داد.
  2. پیشنهاد این هفته «سلام کتاب» یکی از بهترین آثار رومن گاری است: «زندگی در پیش رو». این رمان اولین بار به زبان فرانسه در سال ۱۹۷۵ منتشر شد و همان سال جایزه گنکور را دریافت کرد و بلافاصله به زبان‌های مختلف دنیا ترجمه شد. «زندگی در پیش رو» در ایران با ترجمه لیلی گلستان و توسط انتشارات بازتاب‌نگار منتشر شده است. این رمان از زبان محمد نوجوان عربی روایت می‌شود که همراه چند بچه بی‌سرپرست دیگر در خانه پیرزنی یهودی به نام رزاخانم زندگی می‌کند. رمان به شکل اتوبیوگرافیک روایت می‌شود و محمد -که دیگران برای تصغیر «مومو» خطابش می‌کنند- در خلال روایت داستان‌های روزمره زندگی‌اش، رابطه‌اش با رزاخانوم و اهالی محل و همسایه‌ها را شرح می‌دهد و از گذشته و پدر و مادرش هم چیزهایی می‌گوید، هرچند بسیار کم، چون خودش هم بسیار کم می‌داند. داستان از یک بُعد چیدمان پیچیده‌ای دارد: پسربچه‌ای مسلمان در سرزمینی با اکثریت مسیحی در خانه پیرزنی یهودی زندگی می‌کند. و این رویای همان چیزی است که بعدها نام گفت‌وگوی تمدن‌ها به خود گرفت؛ نوعی مدارا و همزیستی، برای برقراری صلح و برخورداری از زندگی‌ای آرام. گاری در این رمانش هم مانند بسیاری از آثار دیگرش و مانند بسیاری از نویسنده‌های اروپایی هم‌نسلش نمی‌تواند نسبت به جنگ جهانی دوم و آن‌چه توسط ارتش رایش بر سر انسان‌ها و انسانیت آمد، بی‌تفاوت باشد یا سکوت کند. همین است که در جای‌جای رمان اشاره‌هایی به جنگ و تبعاتش دارد. رزاخانم در جوانی در اردوگاه‌های ارتش نازی در یک قدمی مرگ بوده و حالا هم تصویری از هیتلر دارد که زیر تشکش قایمش کرده و هروقت احساس عجز می‌کند، با دیدن همان تصویر -که نهایت پلیدی و تو گویی خدای بدی‌هاست- آرام می‌گیرد. استفاده از راوی نوجوان کیفیت ویژه‌ای به «زندگی در پیش رو» داده است. البته راوی‌هایی از این دست را خواننده امروزی در رمان‌های خوب زیادی دیده؛ از داخلی‌ها می‌شود «همسایه‌ها»ی احمد محمود را نام برد و از خارجی‌ها «ناتور دشت» جی. دی. سلینجر را. «زندگی در پیش رو» هم از نمونه‌های موفق استفاده از این راوی است و ای بسا که گاری موقع نوشتنش نیم‌نگاهی هم به «ناتور دشت» داشته. راوی نوجوان فی‌نفسه کیفیتی داستانی دارد، چون نه خامی کودکانه ازش پذیرفتنی است، نه پختگی آدم‌های جاافتاده و به‌اصطلاح عاقل و بالغ. چنین راوی‌ای روی مرز قرار دارد و به نویسنده‌اش امکان بازیگوشی را می‌دهد: می‌تواند او را گاهی به سادگی و خلوص کودکانه نزدیک‌تر کند و گاهی هم پیچیدگی آدم‌های بزرگ‌سال. به این ترتیب نوعی پارادوکس را شکل دهد که هم خواندنش جذاب است و هم می‌تواند تبدیل شود به آینه‌ای که هم‌زمان مخاطب و کودک درون او را بازمی‌تاباند. محمد یک‌جایی می‌گوید: «آرزو داشتم پلیس بشوم. فکر می‌کردم پلیس شدن، مهم‌ترین چیز ممکن است. نمی‌دانستم که رییس‌پلیس هم وجود دارد. فکر می‌کردم که فقط پلیس هست. بعدها فهمیدم که بهتر از آن هم هست، اما هرگز نتوانستم خودم را تا حد رییس‌پلیس بالا بکشانم، از تصورم خارج بود.» هم این‌جا و هم جاهای دیگر توی حرف زدنش همیشه نوعی صراحت توسری‌خورده هست که ما شهروندان به قول کنزابورو اوئه «حاشیه‌نشین» جهان معاصر خوب درکش می‌کنیم؛ هرکاره‌ای هم که باشیم فرقی ندارد، به هر حال توی دنیایی که به اندازه یک دهکده کوچک است و به اندازه کهکشان‌ها بزرگ، روی پیشانی ما -مثل سرنوشتی محتوم- برچسب «درحال‌توسعه» خورده و کارمان را ساخته. محمد مسلمان «زندگی در پیش رو» مخلوق یک نویسنده‌ی یهودی فرانسوی است. این ارزشش را بیشتر می‌کند؛ این‌که گاری چطور می‌تواند مرزهای مذهب و ملیت و توسعه‌یافتگی را درنوردد و شخصیتی چون او را خلق کند. یکی از نکاتی که خواندن «زندگی در پیش رو» را برای خواننده فارسی‌زبان جذاب می‌کند، ترجمه دقیق و ظریف لیلی گلستان است، که هفته پیش هم تولدش بود و امیدوارم که تا سال‌های سال خوب و سرزنده و فعال باشد.

 

گروه‌ها: سلام کتاب

تازه ها

ادیسه‌ای در بزرگ‌راه

گذار

درختی زیر سایه‌ی ریشه

سهراب این ‌بار کشته نشد رها شد

بررسی نقش زمینه در داستان کوتاه «بزرگ‌راه»، نوشته‌ی حسین نوش‌آذر

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد