کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

ساید استوری ۱۱ / راستی که همه‌چیزمان به همه‌چیزمان می‌آید

۲۶ شهریور ۱۳۹۲

روایت هست که روزی بعد از این‌که پیرایش‌گر فرنگی ناصرالدین‌شاه قاجار سروصورتش را صفا و سبیلش را تاب داده، شاه ایستاده جلوی آینه قدی و نگاهی به سرتاپای خودش انداخته و گفته: «راستی که همه‌چیزمان به همه‌چیزمان می‌آید.» این جمله در تاریخ مانده و دست‌به‌دست گشته تا به ما رسیده. امروز که آدم نگاهی به جامعه ایرانی می‌اندازد، می‌بیند راستی‌راستی که همه‌چیزمان به همه‌چیزمان می‌آید. این مساله سرانه پایین مطالعه هم از این قاعده مستثنا نیست. زنجیره‌ای از دلایل، اوضاع و احوال را به این شکلی درآورده که هست. دو دلیل کلی‌تر و گردن‌کلفت‌تر، یکی بی‌فرهنگی تاریخی ماست و دیگری اقتصاد بیمارمان: بی‌فرهنگی تاریخی‌ای که کتاب خواندن را کاری تجملاتی و گاه حتی خزعبل می‌داند و لابد شنیده‌اید قدیم‌ترها -نه خیلی قدیم‌ها، همین دهه بیست و سی شمسی خودمان- خیلی از مردم کوچه و بازار وقتی به کسی برمی‌خورده‌اند که اختلال روانی داشته، قضاوت‌شان این بوده که طرف یا عاشق است یا کتاب زیاد خوانده، و اقتصاد بیماری که در آن اگر فردی یا خانواده‌ای بتواند نیازهایی در حد کف هرم مازلو -مثل سرپناه- را برای خودش تأمین کند، یعنی خیلی از نظر اقتصادی موفق بوده. درمان این دو علت بی‌تردید نیاز به زمانی طولانی و شاید گذار نسل‌ها داشته باشد. در کنار این‌ها، برای این مقوله کتاب‌نخوانیِ ایرانی دلایل کوچک‌تری را هم می‌توان برشمرد، که در میان‌مدت و کوتاه‌مدت قابل درمان هستند و شاید درمان‌شان بتواند مسیر رسیدن به سطحی مناسب -و نه ایده‌آل- را کمی هموار کند. دلیل اول، عدم تلاش نهادهای مسئول برای فرهنگ‌سازی عمومی است. به عنوان مثال کافی است زمانی را که رادیو و تلویزیون صرف برنامه‌های ورزشی و آشپزی می‌کنند، مقاسیه کنیم با زمانی که صرف ترویج فرهنگ کتاب‌خوانی می‌کنند. این درست که برنامه‌های آشپزی و ورزشی طرف‌داران بیشتری دارند، اما سوال این‌جاست که پس رسالت فرهنگ‌سازی رسانه ملی چه می‌شود؟ این نهاد بزرگ و تأثیرگذار که نباید روی موج سلیقه مردم حرکت کند، باید بیشتر تلاشش را صرف جهت‌دهی به سلیقه‌های مردم کند. اگر مسئولان این نهاد موافقند که کتاب‌خوانی کار خوبی است، بهتر است در سیاست‌ها و برنامه‌های‌شان این موافقت را نشان بدهند. دلیل دوم، سطح نه‌چندان قابل قبول آثاری است که تولید می‌شوند. کتاب‌های تألیفی ما، واقعا چقدر تألیفی‌اند و در مقایسه با نمونه‌های خارجی -چه غربی، چه شرقی- چقدر ارزش دارند؟ این بماند که اکثر قریب به اتفاق این آثار هیچ کیفیت اندیشه‌ای ندارند. اما ماجرا وقتی بیخ پیدا می‌کند که آدم می‌بیند بیشترشان کیفیت فنی هم ندارند. این از تألیف. کیفیت کتاب‌های ترجمه‌مان در چه حد و حدودی است؟ کافی است آدم بردارد بیست تا کتاب ترجمه را با متن اصلی‌اش مطابقت دهد، تا ببیند اوضاع از چه قرار است. تا وقتی آثار بی‌کیفیت -به‌خاطر شهوت متوهمانه شهرت، خیال خام ثروت، عطش قرار گرفتن در جایگاه نقش روشنفکر، یا رابطه‌بازی یا هرچیز دیگر- تولید و توی کتاب‌فروشی‌ها عرضه می‌شوند، مردم ترجیح می‌دهند کماکان پول‌شان را صرف هرچیزی دیگری غیر از کتاب کنند. دلیل سوم، چرخه ناقص‌الخلقه توزیع کتاب در ایران است. خیلی کتاب‌ها هست که مدت‌ها از انتشارشان می‌گذرد، کیفیت خوبی هم داشته‌اند، استقبال خوبی هم ازشان شده، اما توی همین تهران هم خیلی از کتاب‌فروش‌ها حتی اسم‌شان را هم نشنیده‌اند، دیگر وای به حال شهرستان‌ها. خیلی از هم‌وطنان ساکن شهرستان‌ها را می‌شناسم که ماهی دوماهی یک بار می‌آیند تهران برای کتاب خریدن. آدم یاد دوران پیش از صنعتی شدن می‌افتد. واقعا خجالت‌آور است. دلیل چهارم آموزش عمومی است. مدرسه اولین نهاد اجتماعی است که هر کودک ایرانی وارد آن می‌شود. اهمیت این نهاد بر کسی پوشیده نیست و البته در تخصص من هم نیست که درباره‌اش پرحرفی کنم. دانش‌آموزان چندتایی از کشورهای اروپایی که من از نزدیک دیده‌ام و با شهروندان‌شان حرف زده‌ام، موظفند هر شب حداقل نیم‌ساعت کتاب بخوانند. این، تکلیف‌شان است. برای همین هست که فرهنگ کتاب‌خوانی در درون‌شان شکل می‌گیرد و در بزرگ‌سالی هم با خودشان حملش می‌کنند. آدم توی پاریس وقتی سوار مترو می‌شود، فکر می‌کند رفته توی کتاب‌خانه؛ همه یا مشغول کتاب خواندن‌اند یا مشغول مطالعه روزنامه. قدیمی‌ترها بودند، می‌گفتند «همین است که آن‌جا می‌شود فرانسه، این‌جا شده ایران!»

گروه‌ها: سایداستوریز

تازه ها

ادیسه‌ای در بزرگ‌راه

گذار

درختی زیر سایه‌ی ریشه

سهراب این ‌بار کشته نشد رها شد

بررسی نقش زمینه در داستان کوتاه «بزرگ‌راه»، نوشته‌ی حسین نوش‌آذر

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد