کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

ساید استوری ۲ / نقد ادبی و ادب نقد

۱۸ تیر ۱۳۹۲

پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها -برای آن‌هایی که هنوز دارند- زنده باشند، ما که نداریم. چند وقت پیش شبی را خدمت دوست روزنامه‌نگاری بودم. پدربزرگش هم چند روزی بود از شهرستان آمده بود پیش‌اش و داشتیم سه‌تایی ماست و مخلفات می‌خوردیم و اختلاط می‌کردیم. پیرمرد، آدم سرد و گرم چشیده‌ای بود و حرف‌هایش جذاب؛ گیریم نه همه‌شان، اما بیشترشان. بحث‌مان کشید به روزمرگی زندگی و دوستم لابه‌لای نق زدن از کارهای هرروزه‌اش گفت: «…با این سرعت نت، آدم پیر می‌شه تا چهارتا فایلو اتچ کنه سند کنه.» پدربزرگ سیگارش را گذاشت لب زیرسیگاری، عینکش را زد بالا و گفت: «چی‌چی؟» دوستم شروع کرد درباره اتچ کردن فایل و سند کردن ایمیل برایش توضیح دادن. دید جواب نمی‌دهد. شروع کرد مثل دیکشنری لغت‌ها را برای پدربزرگ معنی کردن. بازهم جواب نداد. مشکل جای دیگری بود: پدربزرگ هنوز اینترنت را درست‌وحسابی نمی‌دانست چیست. بیشتر فکر می‌کرد نوعی اسباب‌بازی است که دخترها و پسرهای جوان را از راه به در می‌کند؛ چیزی در حد یک بنگاه همسریابی یا حتی بدتر از این‌ها. دوستم چنین توقعی از پدربزرگ نداشت، من هم. دوستم بلند شد لپ‌تاپش را آورد و شروع کرد درباره اینترنت برای پدربزرگ توضیح دادن. شب‌نشینی خوب‌مان که با نفس شیرین پدربزرگ طعم باقلوا گرفته بود، تبدیل شد به کلاسی کسالت‌بار -هم برای ما و هم برای پدربزرگ- درباره بدیهیات و اولیه‌ترین تعریف‌ها و توضیحات درباره دنیای مجازی. یک داستانی قدیم‌ها توی کتاب‌های درسی بود که می‌گفت «نفرین بر دهانی که بی‌موقع باز شود.» آن‌جا بی‌موقع باز شدن دهان، جان لاک‌پشت را می‌گرفت. در شب‌نشینی ما قضیه این‌قدرها شور نبود، جان‌مان را نگرفت، اما حال‌مان را چرا. دهان دوستم بی‌موقع باز شده بود و موضوعی را انداخته بود وسط معرکه، که راه پیش و پس را بسته بود. گاهی اوقات این‌جوری‌هاست دیگر. حرف زدن از نقد ادبی هم با بعضی‌ها همین حکم را دارد. درک بعضی‌ها از نقد ادبی هم همین حکم را دارد. فکر می‌کنند نقد ادبی وسیله یا اسباب‌بازی‌ای است که با آن حال کسی را بگیرند، یا بابت آن شبی که کسی توی فلان مهمانی تحویل‌شان نگرفته با او تصفیه‌حساب کنند، یا چون کسی توی فلان جلسه ادبی به داستان‌شان ایرادی گرفته بهش کف‌گرگی بزنند. تا اینجا می‌شود گفت که این دوستانِ معمولاً جوان دچار کج‌فهمی یا سوءتفاهم‌اند، و باز می‌شود گفت وضعیت و موقعیت‌شان بسیار شبیه وضعیت و موقعیت آن شب پدربزرگ دوستم است. اما از اینجا به بعد، موضوع فرق می‌کند. پدربزرگ آن‌قدری منطقی بود که خیلی سریع بپذیرد ممکن است دارد اشتباه می‌کند و آن‌قدری سرد و گرم چشیده بود که بفهمد اصرار روی نظری که پایه و مایه‌ای ندارد، هم آبروی خودش را می‌برد و هم باعث زحمت دیگران می‌شود، اما منتقدان دچار سوءتفاهم هنوز خیلی خام‌تر یا کم‌تجربه‌تر از آن‌اند که فهمیده باشند این دنیا اصلاً مرکزی ندارد که آن‌ها بخواهند سر ایستادن رویش باهم دعوا کنند. اختلاط سه‌نفره ما آن شب از یک جایی به بعد فقط خوش نگذشت، اما کج‌فهمی آن‌هایی که درک درستی از معنای نقد ادبی ندارند و آن را با پنجه‌بوکس و کف‌گرگی عوضی گرفته‌اند، حریم ادب در جامعه را مخدوش می‌کند… و این‌ها همه -به قول خیام عزیز- فقط یک گفت‌وگوی از پس پرده بود…

گروه‌ها: سایداستوریز

تازه ها

وقتی ادبیات به دیدار نقاشی می‌رود

غولی در این چراغ نیست.

جعبه‌ی پاندورا

مهم‌ترین آرزویت را بگو، برآورده می‌شود

پنجره‌ای رو به فلسفه‌ی زندگی

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد