کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

ساید استوری ۴ / مافیاها سرهای‌شان را بلند کنند

۱ مرداد ۱۳۹۲

دون کورلئونه اگر می‌توانست از پنجره اتاقش نگاهی به بیرون بیندازد، بعد بیاید بنشیند پشت میزش، با چهار انگشت روی آن ضرب بگیرد و پس از سکوتی طولانی بگوید «بهش پیشنهادی می‌دم که نتونه ردش کنه»، دلیلش این بود که هم قدرت داشت، هم ثروت. این‌طوری‌ها بود که رییس مافیا بود. مافیا انباشت قدرت و ثروت نامشروعی است که بخواهد و بتواند فراتر از قانون رفتار کند. حالا فرض کنیم که از مافیا قدرت و ثروتش گرفته شود، شهرت هم -که عرضی بر این‌هاست- گرفته شود، چی می‌ماند ازش؟ شیری بی‌یال‌و دم و اشکم. کاریکاتوری که اسمش هر چیزی باشد، مافیا نیست. داستان مافیای ادبی ایران، داستان همین شیر بی‌یال و دم و اشکم است: توهم تصمیم‌گیرنده و تأثیرگذار بودن گروهی که اصلا وجود خارجی ندارد، یا اگر هم داشته باشد، کاریکاتوری از آن چیزی است که واقعا از نامش برمی‌آید. ناکامی برای یک آدم حرفه‌ای امری بسیار طبیعی است؛ آن‌قدر طبیعی و بدیهی، که کامیابی. اما در ایران -به‌طور سنتی- همیشه عده‌ای وجود داشته‌اند که ناکامی‌های بزرگ و کوچک، مهم و غیرمهم، و واقعی و خیالی‌ای که را در فعالیت ادبی برای‌شان پیش می‌آمده، به مافیایی نسبت می‌داده‌اند که مثل بختک افتاده بوده روی ادبیات ایران و راه را برای هر صدای تازه ارزشمندی -که معمولا هم منظورشان خودشان بوده- می‌بسته است. این عده امروز و هنوز هم وجود دارند و توی مهمانی‌های خصوصی، جلسه‌های عمومی، شبکه‌های اجتماعی، و تازگی‌ها حتی توی روزنامه‌ها زیاد صحبت از مافیای ادبی می‌کنند. و این آخری البته شکلی مضحک پیدا می‌کند؛ نویسنده توی یادداشت‌اش می‌گوید «مافیای ادبی حوزه نشر و فضای روزنامه‌ها و مجله‌ها و حتی وب‌سایت‌های ادبی را قبضه کرده و راه را برای شنیده شدن هر صدای تازه‌ای بسته و اجازه انتشار اندیشه‌های دیگر را نمی‌دهد» و خودش هم دارد همه این‌ها را توی روزنامه‌ای، مجله‌ای یا وب‌سایت معتبری منتشر می‌کند. و اگر برگردد به شبکه استلالی‌اش ممکن ناگهان دریابد که خودش هم جزیی از مافیای ادبی است. البته همین آسیب است که دم خروس واقعی را نشان می‌دهد. ممکن است کسی دلش می‌خواسته با فلان ناشر یا فلان روزنامه یا فلان مجله همکاری کند، به هر دلیلی -که یکی از دلایل هم کیفیت است به‌هرحال- نتوانسته، یا نشده، و حالا دارد با ناشر، روزنامه یا مجله دیگری همکاری می‌کند، و ترجیح می‌دهد برای آرام کردن خودش آن ناشر، روزنامه یا مجله‌ای را که کارش را رد کرده، جزیی از مافیایی فرضی بداند، بی‌که به این فکر کند که یک گروه مافیایی -اگر وجود داشته باشد- چرا باید جلوی ورود یک تازه‌کار را بگیرد؟ تازه آن هم با در نظر گرفتن این‌که مافیا یک گروه است و در سطوح مختلف پرسنل لازم دارد و اصولا تازه‌کارها را راحت‌تر می‌شود جذب کرد تا کهنه‌کارها… این که در ادبیات ایران رابطه‌بازی و رفیق‌بازی وجود دارد، شکی تویش نیست. کافی است کسی حوصله کند و یک سال نقدهای ادبی را بخواند و روی کاغذی اسم منتقدها و نویسنده‌های کتاب‌ها را بنویسد. بعد بیاید این‌ها را توی جدولی وارد کند. من این حوصله را داشته‌ام. این جدول را درست کرده‌ام و وقتی دنبال اسمی برایش می‌گشتم، چیزی بهتر از این پیدا نکردم: «ماتریس روابط مبتذل ادبی». بعدا درباره این ماتریس، مفصل خواهم نوشت، و البته تأکید هم می‌کنم که این لکه‌ای نیست که روی دامن همه نویسنده‌ها و منتقدهای ادبی نشسته باشد. اما حقیقت امر این است که این ماتریس خاستگاه دیگری دارد و هیچ ربطی هم به مافیای ناموجود ادبی ایران ندارد. راستی حیف واژه بزرگ مافیا نیست که به هر تیم و دار و دسته کوچکی اطلاق شود؟

گروه‌ها: سایداستوریز

تازه ها

راه بلند آزادی

از مسجد شیخ‌لطف‌الله تا پارک خیابان لورنسان

مقایسه‌ی تطبیقی دو داستان کوتاه «برادران جمال‌زاده» و «بورخس و من»

جمال‌زاده‌ای که اخوت ازنو آفرید

کارکرد استعاره در داستان «پیراهن سه‌شنبه»‌

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد