کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

سلام کتاب – ۱۰۱ (فلاش‌بک، سفر بی‌خطر)

۲۹ فروردین ۱۳۹۲

ماریانا پریه‌تو / کاوه فولادی‌نسب

 

همه ما این جمله را شنیده‌ایم: «هر اتفاقی ریشه در گذشته دارد.» بی‌تردید منظور این جمله استفاده از فلاش‌بک است. توالی زمانی ممکن است در داستان احساس ماندگی ایجاد کند.

در مقابل فلاش‌بک می‌تواند به آن حس تازگی بدهد و جذابش کند، البته به شرطی که ماهرانه در روایت وارد شود و با تمام اجزای داستان ترکیب شود. همه ما دوست‌هایی داریم که همیشه لابه‌لای صحبت‌هایشان توضیحاتی طولانی درباره رویدادهای گذشته دارند و خیلی وقت‌ها پیش می‌آید که حرف‌شان هیچ ربطی به موضوع اصلی مکالمه ندارد و ما مجبور می‌شویم بگوییم: «لطفا این رو بی‌خیال شو.» اگر فلاش‌بک بیش از حد طولانی باشد، همین حس در خواننده به وجود خواهد آمد. او ترجیح خواهد داد صفحه را ورق بزند و به خواندن داستان ادامه دهد. ما باید درباره بازگشت به گذشته خیلی محتاط باشیم و اجازه ندهیم که به پرش به گذشته تبدیل شود، زیرا در این صورت ممکن است خواننده داستان‌مان را به گوشه‌ای پرت کند و نخواند.

داستان کوتاه در صورت امکان باید از جای مهمی شروع شود: یک صحنه هیجان‌انگیز. اگر برای خواننده لازم است که بداند پیشتر چه اتفاقی افتاده و شخصیت چطور در این وضعیت و موقعیت گرفتار شده، آن‌وقت نویسنده باید از فلاش‌بک استفاده کند. این ابزار به روشن شدن وضعیت و موقعیت زمان حال کمک می‌کند. فلاش‌بک باید خواننده را به گذشته ببرد، اطلاعات مربوط به موضوع را به او بدهد و به نقطه‌ای هدایتش کند که داستان از آن شروع شده. بعضی‌وقت‌ها تنها یک جمله به‌عنوان فلاش‌بک کفایت می‌کند. بعضی‌وقت‌ها هم لازم است که فلاش‌بک شاخ و برگ بیشتری داشته باشد. فقط باید حواس‌تان به این نکته باشد که فلاش‌بک را آنقدر کش ندهید که تعادل داستان‌تان را به هم بزند. محدوده زمانی یک داستان کوتاه باید کوتاه باشد. استفاده از فلاش‌بک کمک زیادی به حفظ ایجاز در داستان می‌کند. اینجاست که تمرین و مهارت اهمیت پیدا می‌کند. سعی کنید مواد و مصالح داستان‌تان را براساس ضرباهنگ تجزیه‌ و تحلیل کنید. دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم ضرباهنگی شتابان دارد و هیچ حجمی از مواد و مصالح، هرقدر هم که اهمیت داشته باشد، نباید باعث شود که ضرباهنگ و حرکت داستانی کند شود. متن زیر نمونه‌ای از حضور فلاش‌بک در داستان است که در یک پاراگراف پیشینه زندگی پدربزرگ را بازگو و خواننده را با ایل‌وتبار کارول آشنا می‌کند.

«کارول گفت: «بابابزرگ از اون وقتایی برام بگو که کوچولو بودی و تو اسپانیا کایت‌سواری رو یاد گرفتی.» پدربزرگ از کایت‌هایی برایش گفت که خودش ساخته بود. بعد، از زمانی گفت که با خانواده‌شان به کوبا رفته بودند و او آنجا کایت‌های بیشتری ساخته بود و بعد، از جابه‌جایی دوباره‌شان، این بار به آمریکا.»

«برایم بگو» یکی از شگردهای ورود به فلاش‌بک در داستان است. ابزار آشنای دیگری که برای بردن خواننده به گذشته مورد استفاده قرار می‌گیرد، موسیقی است. یک نغمه موسیقایی می‌تواند ذهن شخصیت داستان را در زمان به عقب ببرد و در حقیقت مقدمه‌ای باشد برای بازگو کردن رویدادهای گذشته. آواز یک پرنده یا حتی یک جیغ می‌تواند فرآیند یادآوری خاطره‌ها را در یک شخصیت داستانی به کار بیندازد و داستان را به ‌آرامی وارد فلاش‌بک کند. در داستان «ترانه اکتبر» نوشته ویلیام سنسوم موسیقی ابزاری است برای رفتن به گذشته.

«گفت: «چه قطعه دلنشینی.»

اتاق درب و داغانی بود، اما ترجیح داد ذهنش را درگیر این موضوع نکند و به طنین آرامش‌بخش موسیقی گوش دهد. نغمه موسیقی او را به سی ‌سالگی‌هایش برد، وقتی سرخوش بود، وقتی بچه‌ها کوچک بودند و همگی در آن خانه بزرگ در سوری باهم زندگی می‌کردند و باهم شاد بودند. به نظر می‌رسید چنان زندگی‌ای آینده خوبی داشته باشد. حیاط پر از درختان صنوبر بود، اتومبیل همیشه برق می‌زد، سرسرای ورودی خانه همیشه پر از بازرگان‌ها بود و آشپزی خوش‌سلیقه در آشپزخانه کار می‌کرد…

حالا مستاجر یکی از سه اتاق خانه‌ای در کنسینگتون بود، جنگ تمام شده بود، بچه‌ها پراکنده شده بودند و هرکدام برای خودشان بچه‌ای داشتند.»

ملاحظه می‌کنید که‌ گذار به زمان حال به‌آرامی انجام شده و اطلاعاتی درباره اوضاع و احوال زمان حال نیز داده شده است. فرانسواز ساگان در داستان کوتاهش با نام «کمک یا چیزی مثل این» نمونه دیگری از ارائه هوشمندانه اطلاعات لازم را به ما نشان می‌دهد.

«آن بهار ما در نرماندی بودیم و در خانه‌ای مجلل زندگی می‌کردیم، حتی مجلل‌تر از سابق؛ به خاطر اینکه بعد از دو سال خرابی بام خانه را تعمیر کرده بودیم. گودالچه‌های آبی که دیگر حضورشان پای ستون‌ها حالتی دائمی پیدا کرده بود، بالاخره محو شده بودند. قطره‌های آب یخ‌زده روی صورت‌های آرام و خواب‌زده خودمان هم محو شده بودند.»

نویسنده‌ای کم‌مهارت شاید این مشکلات را به ترتیب توالی زمانی روایت می‌کرد و داستانی ملال‌آور می‌نوشت مثل همان تعریف کردن‌های خسته‌کننده دوستان‌مان اما ساگان روایتش را با موضوع خوشحال‌کننده‌ای مثل تعمیر بام شروع می‌کند. بعد می‌رود سراغ مشکلاتی که پیش از آن به وجود آمده بودند و اینکه برطرف شدن هرکدام از این مشکلات چقدر باعث خوشحالی‌شان شده بود.

من در کلاس‌های داستان‌نویسی‌ام همیشه به شاگردهایم می‌گویم که یک اتفاق به‌صرف اینکه واقعا رخ داده، لزوما جذاب نیست. دست‌کم همیشه جذاب نیست به‌خصوص اگر در زمان رخ دادنش روایت شود. ما به‌عنوان نویسنده باید سلسله‌مراتب زمانی‌ای را ترتیب دهیم که بیشترین جذابیت را برای خواننده داشته باشد. باید اول اشتهای او را تحریک و توجه او را جلب کنیم. به همین دلیل است که می‌گوییم داستان باید از جای مهمی شروع شود و بعد – در صورت لزوم- برای شرح و توضیح به عقب برگردد.

روایت، عمل داستانی، گفت‌وگو و یادآوری همگی می‌توانند مسیرهایی باشند برای بردن خواننده به فلاش‌بکی که به‌آرامی ارائه شده است. خواننده نباید در این مسیر در دست‌انداز بیفتد و نباید هم در آن گرفتار و ماندگار شود. فلاش‌بک نباید باعث به وجود آمدن گسست در جریان داستان شود و خواننده به‌هیچ‌وجه نباید نیاز داشته باشد به عقب برگردد و آن را دوباره بخواند تا متوجهش شود.

زندگی پر از فلاش‌بک است و ما نمی‌توانیم از آن فرار یا آن را انکار کنیم. بهترین کاری که می‌توانیم انجام دهیم این است که با بررسی‌اش در آثار نویسنده‌های دیگر یاد بگیریم که چطور آن را ماهرانه به خدمت بگیریم. حساسیت و هوشیاری‌تان را نسبت به فلاش‌بک بالا ببرید. وقتی در داستانی وارد فلاش‌بک می‌شوید، زیرش با خودکار قرمز خط بکشید. وقتی خواندن داستان را تمام کردید آن را کنار بگذارید و ببینید آیا می‌توانید فلاش‌بک را به یاد بیاورید یا نه. حتی آن را بنویسید. ببینید آیا می‌توانید آن جمله مقدماتی به وجود آورنده فلاش‌بک در دل داستان را به یاد بیاورید یا نه. یک فلاش‌بک، مثل یک راهنما باید فقط فضای لازم را پوشش دهد. این کار شدنی است. یک فلاش‌بک را که با دقت ساخته و پرداخته شده بررسی کنید تا با من هم‌عقیده شوید.

گروه‌ها: سلام کتاب

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد