کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

سلام کتاب – ۱۲۰ (سبک: شیوه گفتنِ داستان)

۲۵ شهریور ۱۳۹۲

 

یکی از معلمان جسی استوارت در دبیرستان گرین‌آپ کنتاکی اولین کسی بوده که او را به نوشتن تشویق کرده است. استوارت دربارة او می‌گوید: «خانم هاتون معتقد بود چیزی که اول به وجود می‌آید، اندیشه است. بعد از آن هر نویسنده‌ای با تمرین زیاد برای انتقال اندیشه‌هایش به روی کاغذ سبک خودش را به وجود می‌آورد. بعد از مدتی، وقتی به گذشته نگاه کردم، با خودم فکر کردم او یکی از بهترین معلم‌های انگلیسی همة دوران بوده.» استوارت در ادامه یک هشدار مهم را گوشزد می‌کند: «نویسنده نباید صرفاً به دنبال ایجاد سبک باشد.» او می‌گوید که هیچ‌وقت نتوانسته این موضوع را توجیه کند که «خانم هاتون پابه‌سن‌گذاشته که هرگز حتی یک داستان کوتاه، مقاله، شعر یا رمان ننوشته بود، که هرگز چیزی منتشر نکرده بود، که در همة زندگی‌اش فقط به مدرسه و همسر و فرزندانش فکر کرده بود، چطور آن‌همه اطلاعات به‌دردبخور دربارة نویسندگی خلاق داشت.» استوارت سبکی یکدست و منحصربه‌فرد داشت.

نویسنده‌های زیادی نظرشان را دربارة سبک گفته‌اند و بیشتر این نظرها مفهوم‌های ارزشمندی را در خود دارند. بدیهی است که بهترین سبک آن سبکی است که کمتر از همه جلب توجه کند. هیچ‌کس نمی‌تواند تأثیر قدرتمندی را که سبک ساده و مستقیم ارنست همینگوی روی نویسنده‌های امروز آمریکا گذاشته، انکار کند. در مقابل به نظر می‌رسد که ویلیام فاکنر نثر پیچیده و مهیج را مطلوب می‌داند. فاکنر اهل جنوب بود و همینگوی اهل شمال و غرب میانه. فاکنر بر اساس سنت جیمز جویس می‌نوشت و همینگوی بر اساس شیوة شروود اندرسن و گوستاو فلوبر. فاکنر کلیساهای گوتیکش را در مجاورت ساختارهای مدرن و سادة همینگوی‌ برپا می‌کرد. هردوی آن‌ها مشغول مبارزه بودند و مبارزه‌هایشان تا حد زیادی مشابه بود. هردوی آن‌ها آثارشان را با بالاترین میزان ادراک و توانایی داستانی‌شان خلق کردند. در نهایت هردو توسط دنیای بزرگ آن‌سوی دریاها مورد تقدیر و احترام قرار گرفتند و به یک اندازه به‌عنوان نماینده‌های فرهنگ آمریکایی شناخته شدند. سبک هردوی آن‌ها هنوز هم مورد تقدیر و احترام است.

توانایی و اصالت فردی

داستان کوتاه گل سرخی برای امیلی نوشتة فاکنر را در نظر بگیرید. ری بی. وست آن را جریان فراگیر رازآلودگی، بدشگونی و تباهی توصیف می‌کند. خانم امیلی گرایرسن که سال‌های سال در مرکز توجه مردم شهر بوده، مرده است. او با نوکر سیاه‌پوستش تنها زندگی می‌کرده و از ورود مردم شهر به خانه‌اش جلوگیری می‌کرده. در زمان زندگی او این اتفاق‌ها افتاده بود (و تقریباً همة این اتفاق‌ها در داستان به‌صورت فلاش‌بک و در قالب گفت‌وگو ارائه می‌شوند): پدرش مرده بود و او تا سه روز از دفنش خودداری کرده بود، زیرا معتقد بود او هنوز زنده است. «وقتی‌که دیگر می‌خواستند به قانون و زور متوسل شوند، او کوتاه آمد و آن‌ها خیلی زود پدرش را دفن کردند.»

ارنست همینگوی وقتی می‌خواست اجازة تجدید چاپ داستان کوتاه زندگی خوش کوتاه فرنسیس مکومبر را در مجموعة بهترین داستان‌های عمر من به ویت برنت بدهد، از او خواست یادآوری کند که: «آقای همینگوی فکر می‌کند این داستان هم مثل همة داستان‌های دیگرش قابلیت چاپ مجدد را دارد.» این سبک همینگوی است، حتی در یک مجوز ساده.

خدمت به روایت

وقتی‌که داستان روی اصل حادثه کمتر از چراییِ آن تأکید می‌کند، ظرافت بیشتری وارد کار می‌شود. ساموئل باتلر آدم صریحی بود، اما مارسل پروست نه. همینگوی و فاکنر هم هردو تلاش می‌کردند به سبک ویژة نسلشان از همین شیوه استفاده کنند. والدو فرانک سبک شروود اندرسن را خیلی دقیق بررسی و توصیف کرده است. او می‌نویسد «با وجود بی‌مبالاتی‌های زبانی گاه‌به‌گاه، درمجموع کمال نثر اندرسن در انتخاب‌های مقتصدانه و جریان آهنگین آن است. انتخاب جزییاتْ عریان، قدرتمند و قطعی است، حرکت داستان در حقیقت اجرایی موسیقایی و متوازن از موضوع است.»

فیلیپ راث یکی از بهترین نویسنده‌های امروز که -نه فقط در نثرش بلکه هم در نثر و هم در موضوعاتش- سبک بسیار چالش‌برانگیزی دارد، دربارة سبک دوستش سال بلو، با قدرشناسی بسیار صحبت می‌کند: «او پیچدگی ادبی را با سادگی زبان محاوره ترکیب می‌کند، زبانی را می‌سازد که زبان رسمی را با زبان کوچه و خیابان (البته نه هر کوچه و خیابانی، کوچه و خیابان‌های مشخص) پیوند می‌دهد. سبک او سبکی خاص، صمیمانه، و پرانرژی است، و اگرچه گهگاه سرهم‌بندی‌شده و توأم با پرگویی است، اما به نظر من عموماً در خدمت روایت است و به شکل درخشانی هم در خدمت روایت است.»

ترکیب منحصربه‌فرد

روزنامة تایمز لندن یک بار نوشت موفقیت سبک همینگوی به خاطر شیوة هنرمندانة او در استفاده از زبان معیار آمریکایی بوده، که مهم‌ترین مشخصة داستان‌نویسی آمریکایی است. رابرت فراست در مقاله‌اش نوشته بود دو نوع زبان وجود دارد: «زبان گفتاری و زبان نوشتاری. زبان گفتاری زبانی است که ما به‌طور روزمره از آن استفاده می‌کنیم و به آن زبان معیار هم می‌گوییم. زبان نوشتاری زبانی است که ادبیت بیشتری دارد و پیچیده و مصنوع و ظریف است. من شخصاً بدون زبان کتابی و نوشتاری هم می‌توانم به‌خوبی سر کنم.» ای. بی. وایت در کتاب عناصر سبک می‌نویسد: « نوشتن -برای این‌که تأثیرگذار باشد- باید به‌دقت از اندیشه‌های نویسنده تبعیت کند؛ ولی نه لزوماً به همان ترتیبی که این اندیشه‌ها به ذهن او خطور می‌کنند.» به‌عبارت‌دیگر چیدمان اندیشه‌ها تبدیل می‌شود به زبان نویسنده. یک یادداشت از ویت برنت را نیز می‌توانیم باهم بخوانیم: «سبک در ذهن من همیشه معادل «خود» نویسنده بوده؛ در حقیقت تجلی خلاقیت آن «خود». اما اگر نویسنده گنگ بنویسد -حتی اگر کسی از آن سبک نوشتن لذت ببرد و سعی کند به هر طریق ممکن معنای آن را درک کند- من معمولاً هیچ‌چیز از آن دریافت نمی‌کنم. از طرف دیگر اگر سبک را به نفع داستان از بین ببرید، درحقیقت «خود» نویسنده‌تان را از بین برده‌اید. ما نویسنده را می‌خوانیم یا داستان را؟ من معتقدم این دو تأثیر متقابلی روی یکدیگر دارند و هرکدام می‌تواند به ارتقای دیگری کمک کند. برای موفق شدن، منظور نویسنده باید هم پیدا و هم پنهان باشد» سبکْ نوع نگاهی است که نویسنده‌ای را از نویسنده‌ای دیگر متمایز می‌کند و نوعی دارایی شخصی برای یک نویسنده است. برای نویسندة تازه‌کاری که هنوز نمی‌داند سبکش چطور ممکن است به وجود بیاید، شاید چنین مثال‌هایی خیلی گویا نباشند. اما به‌هر‌حال برای همة نویسنده‌ها یک نقطة شروع وجود دارد که نمی‌شود آن را نادیده گرفت: استفاده از زبان و قابلیت‌های آن. استاد شدن در زبان، مثل استاد شدن در آشپزی است. در غذاهای یک آشپز حرفه‌ای هیچ‌یک از موادْ خام یا نیم‌پخته نیست. ادویه و چاشنی‌ها ممکن است از جاهای مختلفی تهیه شده باشند، اما نتیجه بستگی به مهارت و ابتکار سرآشپز دارد -آن‌هم درصورتی‌که بخواهد غذای منحصربه‌فردی تهیه کند. برای درست کردن پودینگ هرگز خاویار و سبزی نمک‌سود را باهم ترکیب نمی‌کنند. نویسنده‌ای مثل ارسکین کالدول در نوشتن جادة تنباکو زبان ظریف پروست را استفاده نمی‌کند. پروست هم آثارش را به شیوة عامیانة افسانه‌های مضحک اونوره دو بالزاک نمی‌نویسد. خیلی سخت است که تصور کنیم جی. دی. سلینجر فرنی و زویی‌اش را به سبک ماریو و جادوگر توماس مان می‌نوشت. سبکْ محصول فرهنگ نویسنده است و نشانة سرشت و احساس او. کسی هوشمندانه گفته که سبکْ مقوله‌ای مرتبط با شناخت و آگاهی نویسنده است.

گروه‌ها: سلام کتاب

تازه ها

عارِ اجباری

شاید که کار جهان بر اتفاق بود

بیماری تاریک

تلخم، خرابم و هیچ اگر بدانی فقط…*

خواب‌های فراموش‌نشده

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد