کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

سلام کتاب – ۱۴۳ (گل سرخی برای امرایی)

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۳

 

سلام آقای امرایی عزیز

وقت‌تان به خیر. گرچه ارتباطی به مسایل حرفه‌ای ندارد، اما ترجیح می‌دهم نامه‌ام را با تبریک نوه‌دار شدن‌تان شروع کنم. قدمش مبارک. چقدر خوشبخت باید باشد طفلی که در چنین خانواده فرهیخته‌ای قدم به این دنیا می‌گذارد؛ این را هم از طرف من در گوش فرزند تازه‌متولد بگویید. رسم من و سلام کتاب همیشه این بوده که -چه در آن یادداشت‌های قدیمی و چه در این نامه‌هایی که تازه باهم شروع کرده‌ایم- کتابی را به خواننده‌مان پیشنهاد بدهیم. درباره شما این کار چقدر سخت است؛ آدم نمی‌داند بهتر است بیشتر درباره «کوری» ساراماگوتان صحبت کند یا «خزان خودکامه» مارکزتان یا «مردان بدون زنان» همینگوی‌تان یا «دختر بخت» آلنده‌تان یا «کلیسای جامع» کارور / گالاگرتان یا آن مجموعه‌داستان‌های ارزشمندتان که از نویسنده‌های نوبلیست گردآوری کرده‌اید یا آن مجموعه‌داستان‌های دیگرتان که ما را با جهان داستانی نویسنده‌هایی از سرزمین‌های مختلف آشنا می‌کنند. ترجمه دروازه آشنایی و ارتباط با منابع جهانی است و از این حیث مترجمان سفیران فرهنگی‌ای محسوب می‌شوند که دارند ارزش‌های زبان و فرهنگ مبدأ را به زبان و فرهنگ مقصد وارد می‌کنند. ناگفته پیداست مترجمی -مثل شما پرکار و گزیده‌کار- چه خدمتی دارد به زبان و فرهنگ این مملکت می‌کند. ما بسیاری از نویسنده‌های مهم ادبیات معاصر را از گذرگاه ذهن شما شناخته‌ایم و آثارشان را با زبان شما خوانده‌ایم. یک بار -حتما یادتان هست- بعد از شبی از شب‌های بخارا -که در تقدیر از استادم جمال میرصادقی برگزار شده بود- ایستاده بودیم گوشه‌ای و داشتیم باهم گپ می‌زدیم. چیزی را که آن شب به شما گفتم، دوست دارم دوباره در این نامه هم بگویم تا مکتوب شود و بیشتر بماند. من هیچ‌وقت پیش نیامده که در کلاسی مستقیم شاگرد شما باشم، اما غیرمستقیم بسیار از شما آموخته‌ام؛ از ترجمه‌های‌تان، از مصاحبه‌های‌تان، از منش‌تان، از روش‌تان. در این میان بزرگ‌ترین درسی که از شما گرفته‌ام کار مدام و مداوم است. شما انگار خسته نمی‌شوید. نمی‌دانم باید اسمش را پدیده‌ای نسلی بگذارم یا چی، اما در میان هم‌نسلان من نوعی شتاب‌زدگی هست که گاه به‌غلط به پرانگیزه بودن تعبیر می‌شود و اتفاقا خیلی هم زود جایش را به ناامیدی می‌دهد. همان که از قدیم گفته‌اند: تب تند زود عرق می‌کند. اما شما و بسیاری از هم‌نسل‌های‌تان در این حدودا سی سالی که از شروع فعالیت ادبی‌تان می‌گذرد، همیشه کار کرده‌اید و ناملایمات زمانه و زمانیان از راه به درتان نکرده. همین حرف‌ها را می‌زدیم که گفتید به نوعی کاردرمانی اعتقاد دارید، و این که به جای افسوس خوردن و افسرده شدن، ترجیح می‌دهید کار کنید. این جمله‌تان من را یاد حرفی انداخت که از بیژن بیرنگ شنیده بودم. بهم گفته بود: «من با خودم قرار گذاشته‌م که دوره‎‌های افسردگی‌م بیشتر از سه ساعت نباشه. بعدش فوری شروع کنم به کار کردن.» این‌ها همه را گفتم که بگویم جز لذتی از که خواندن ترجمه‌های‌تان برده‌ام، احساس می‌کنم دین معلمی هم به گردن من و بسیاری از هم‌نسل‌هایم دارید. هفته معلم هم که هست، و چه وقتی بهتر از این، برای نوشتن این نامه و تشکر از شما… بیشتر وقت‌تان را نمی‌گیرم. سرتان سلامت و دل‌تان شاد.

پانزدهم اردیبهشت هزار و سیصد و نود و سه

گروه‌ها: سلام کتاب

تازه ها

چراغ‌های رابطه تاریکند

قاب‌عکسی پرتضاد

حرکت بر خطوط موازی تنهایی

جهانی به‌بزرگی یک پاکت‌نامه

کلاه‌مخملی‌هایی از تبار داش‌آکل و کاکارستم

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد