کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

سلام کتاب – ۱۷۲ (یک اتفاق نه‌چندان ساده)

۱۵ دی ۱۳۹۳

گلی ترقی به‌ظاهر نویسنده کم‌کاری است. اولین مجموعه داستانش -«من هم چگوارا هستم»- را در سال ۱۳۴۸ با انتشارات مروارید منتشر کرده و در چهل و پنج سالی که از آن زمان تا امروز می‌گذرد، تنها هفت کتاب دیگر چاپ کرده است: «خواب زمستانی» (۱۳۵۱ – آگاه)، «خاطره‌های پراکنده» (۱۳۷۱ – باغ آینه)، «دریا پری، کاکل زری» (۱۳۷۸ – فرزان روز)، «جایی دیگر» (۱۳۷۹ – نیلوفر)، «دو دنیا» (۱۳۸۱ – نیلوفر)، «فرصت دوباره» (۱۳۹۳ – نیلوفر) و «اتفاق» (۱۳۹۳ – نیلوفر). او اما همیشه نویسنده‌ای جدی تلقی شده و انتشار آثارش -در آن حدی که در ایران معاصر ممکن و مقدور است- اتفاق ادبی مهمی بوده و دست‌کم چندوقتی روی گفت‌وگوهای محفل‌های ادبی و گپ و گفت‌های جمع‌های خصوصی -در همان حدی که در ایران معاصر ممکن و مقدور است- اثرگذار بوده است. گلی ترقی به‌ظاهر نویسنده کم‌کاری است. این مهم‌ترین تفاوت او و بسیاری از هم‌نسل‌هایش با نسلِ جدیدِ سربرآورده در ادبیات داستانی ایران است. او از آن نویسنده‌هایی نیست که -خودآگاه و ناخودآگاه- تحت تأثیر تبلیغ‌های سیاسی و گفتمان‌های مخلوق سیاست‌بازها و کاسب‌های سیاسی، آمار و ارقام برای‌شان تبدیل به قبله آمال می‌شود و ارزش نویسندگی خودشان و دیگران را به تعداد عنوان‌ها و ضخامت شیرازه‌ها و حجم و وزن کتاب‌ها می‌دانند. در فاصله ۱۳۵۱ تا ۱۳۷۱ ترقی کتابی منتشر نکرد. چندان هم غریب نیست، چندان هم عجیب نیست؛ او از نسل روشنفکران، هنرمندان و نویسندگانی است که اتفاق‌های اواخر دهه پنجاه -ناآرامی، انقلاب، ناامنی و جنگ- زندگی‌شان را زیرورو کرده و مسیرش را به سویی دیگر -سویی پیش‌بینی‌نشده- هدایت کرده است. خودش می‌گوید: «اولین سال انقلاب رفتم فرانسه که یک سال بمانم و برگردم. بعد از یک سال برگشتم. خیلی زندگی برایم سخت بود و نمی‌توانستم. همان تابستان که می‌خواستم بمانم، جنگ شد. فرودگاه هم بسته شد. ماندم تا دی و بهمن که بمباران‌ها شروع شده بود. بچه‌های من آن موقع کودکستان رازی می‌رفتند و من هم می‌ترسیدم. دائم بچه‌ها را می‌بردم به زیرزمین، برق می‌رفت و… دیدم خیلی ناجور است.» در فاصله ۱۳۵۱ تا ۱۳۷۱ ترقی کتابی منتشر نکرد. اما داستان کوتاه نوشت و بی‌که به تعداد و ضخامت و حجم و وزن فکر کند، در مجله‌ها منتشر کرد یا نکرد. و با دقت و وسواسی که این روزها دیگر کیمیا به نظر می‌رسد، نوشته‌هایش را دوباره و دوباره بازنویسی کرد. شهلا زرلکی در کتاب خوب «خلسه خاطرات، تحلیل و بررسی آثار گلی ترقی» (۱۳۸۹ – نیلوفر) در این باره می‌نویسد: «…ترقی هم روش و سلوک خودش را دارد در طی این مسیر. آهسته می‌رود و خاموش و گاه دل‌نگران. می‌رود و برمی‌گردد. راه را تا پایان می‌رود و باز دور می‌زند. بازمی‌گردد تا از نو آغاز کند مباد که به غلط رفته باشد، مباد که دست‌اندازهای مسیر را هموار نکرده باشد.» خود ترقی هم در مصاحبه‌ای که در شماره چهارم ماه‌نامه «هفت» به بهانه انتشار «دو دنیا» منتشر شده می‌گوید: «در حال حاضر بازنویسی هر صفحه، هر جمله، هر کلمه، برایم به صورت وسواس و نوعی بیماری مزمن درآمده است، نارضایتی کامل از آن چه روز قبل نوشته‌ام. مته به خشخاش گذاشتن بی‌خودی. این نوع وررفتن‌ها خطرناک است، می‌دانم، اما دست خودم نیست. پنجاه بار یک نوشته را عوض می‌کنم، فکر می‌کنم عالی است. می‌خوانم و به نظرم می‌رسد همانی است که می‌خواستم و دو روز بعد عقیده‌ام عوض می‌شود. به نظرم متظاهر و فریب‌دهنده است. از نثری که شبیه منبت‌کاری است، بدم می‌آید. می‌ریزم دور و نفس راحت می‌کشم. بعد چند جمله ساده می‌نویسم و می‌بینم درست شد. بدون ادا و اصول. بدبختی وقتی است که آدم گول آن زرق و برق اولیه را بخورد و مفتون گل‌دوزی و زیبانویسی خودش بشود. در گذشته راحت‌تر می‌نوشتم، از خودم کم‌تر توقع داشتم.» همین حادثه‌های بیرونی و سخت‌گیری‌های درونی است که باعث می‌شود گلی ترقی برای ما در هشت کتاب داستانی خلاصه شود و من در آغاز نوشته‌ام بگویم او «به‌ظاهر نویسنده کم‌کاری» است. اما لطفا به اجزا و ترکیب این جمله دقت کنید. او «به‌ظاهر کم‌کار» است، چون در همه این سال‌ها نوشته و بازنویسی کرده و سودای ارائه و انتشار نداشته و تنها آن چه را که فکر می‌کرده ارزشش را دارد، منتشر کرده؛ گیریم گاهی هم انتخاب‌هایش خوب نبوده باشد و گه‌گاه پای داستان‌های نه‌چندان خوب هم به کتاب‌هایش باز شده باشد. و مهم‌تر این که: او «نویسنده» است. این یکی را از دو زاویه می‌شود نگاه کرد. او نویسنده است. او یکی از سرمایه‌های انسانی این جامعه است. نصب تندیس و مجسمه در کوچه و خیابان‌های شهر پیش‌کش، من یادم نمی‌آید هیچ‌وقت نهادی دولتی یا عمومی (نظیر شهرداری‌ها) برای ارج نهادن به این سرمایه انسانی جامعه ایرانی کاری کرده باشند. و دیگر این که، او نویسنده است. این نشان می‌دهد که می‌شود هر پنج شش سال یک کتاب منتشر کرد و نویسنده بود و نویسنده ماند. برای نویسنده بودن و ماندن -برخلاف تصور رایج این روزها- واقعا لازم نیست هر سال یک یا دو کتاب منتشر کرد و مدام روی پیشخوان بود و توی صفحه‌های روزنامه‌ها. یادم به آن قول معروف می‌افتد که می‌گوید: «نویسندگی یک حرفه نیست، یک سبک زندگی است.»

گروه‌ها: سلام کتاب

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد