کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

نگاهی به مجموعه‌داستان «رنگ لثه ببر» سلام کتاب – ۸۶ (گپ زدن با نمرود)

۲۷ آبان ۱۳۹۱

 

  1. «رنگ لثه ببر» پیشنهاد این هفته «سلام کتاب» است. این مجموعه‌داستان را حمید پارسا نوشته و نشر افکار در قالب مجموعه «قصه نو»اش در ایام نمایشگاه کتاب تهران منتشر کرده است. «رنگ لثه ببر» شامل هشت داستان کوتاه است که بیشترشان استانداردهای داستان‌های خوب را دارند: زبان روان، مراعات مسایل فنی داستان‌نویسی و تلاش برای نوآوری در شکل و شیوه روایت. از ویژگی‌های این مجموعه یکی تنوع در زاویه‌دید و استفاده از ترکیب زاویه‌دیدها یا زاویه‌دیدهای ترکیبی در داستان‌هاست. مفهوم مشترک میان داستان‌های این مجموعه، روابط انسانی است. آدم‌هایی که پارسا داستان‌های‌شان را نوشته، همه -و هرکس به شیوه‌ای- در تلاشی مدامند برای این‌که با انسان‌های دیگر در تعامل قرار بگیرند، و نکته تأسف‌انگیز این است که معمولاً هم به دلایل مختلف در این تلاش ناکام می‌مانند. داستان اول مجموعه -که یکی از بهترین‌های مجموعه هم هست- «پروانه در شکم» نام دارد. این داستان روایت آشنایی چند جوان دانشجو با «مهندس»نامی است که هم شخصیت و رفتار عجیب و غریب دارد و هم اکتشافات و اختراعات شگفت‌انگیزی. یکی از جوان‌ها به نام ناصر حاضر می‌شود در آزمایش علمی مهندس برای افزایش سطح حافظه انسانی با او همکاری کند و همین امر رابطه او را با مهندس به‌حدی زیاد می‌کند که تحصیل را می‌گذارد کنار و معتکف کارگاه او می‌شود؛ اتفاقی که به نابودی‌اش می‌کشاند. در داستان دیگری -«سیگار کشیدن با نمرود»- راوی دوستی به نام کریم دارد که در گذشته بوکسور بوده و حالا در پیری، برای گذران زندگی هر روز دم‌دمای صبح می‌رود سگ‌کشی برای شهرداری. راوی با کریم همراه و رابطه‌اش آن‌قدری زیاد می‌شود که به قول خودش همکار او می‌شود. در یکی از گرگ‌ومیش‌های مه‌گرفته راوی به اشتباه کریم را با تیر می‌زند و حالا -در زمان روایت داستان- نگهبان باغ‌وحش است و صمیمی‌ترین دوست و هم‌نشینش میمونی است به نام نمرود. همین حرمان و ناتوانی از برقراری یا تداوم روابط انسانی و در نهایت تنها ماندن را می‌شود در داستان‌های «تانگو در مه‌های اهواز» (که روایتی نامه‌ای دارد و مجموعه‌ای است از ایمیل‌های دختر و پسر جوانی که یک هکر بهشان دست پیدا کرده)، «تا مه برنخیزد» (که ترکیبی است از خیال و واقعیت و داستان نویسنده‌ای است که با کشتن مرد یکی از داستان‌هایش زن او را تنها گذاشته و حالا مدام زن به او نامه می‌نویسد و از این تنهایی اعتراض می‌کند)، «مردمک‌های لیلی» (که داستان زنی است که بعد از سال‌ها مردی را که در جوانی نتوانسته بوده بهش نزدیک شود، دوباره می‌بیند) و «داستانی درباره فوتبال» (که داستان دوری فضای ذهنی زن و شوهری جوان است) می‌توان دید. یکی از جذابیت‌های این مجموعه، فضای گوتیکی است که بیشتر داستان‌هایش دارند و معمولاً هم نویسنده خوب توانسته این فضای گوتیک را با بستر معاصر و شهری‌شان ترکیب کند. «زنگ لثه ببر» زبان روانی دارد که تلاش‌هایی آهسته و آرام برای آشنایی‌زدایی هم در آن به چشم می‌خورد: «یا پیش می‌آید که نمی‌دانم چقدر گذشته و من زل زده‌ام به خواب فلامینگوها.» (رنگ لثه ببر، صفحه ۸۲)، «کوچه گاه پر می‌شد از بوی نان تازه یا اضطراب طفلی که به مدرسه می‌رفت.» (رنگ لثه ببر، صفحه ۲۶). اشکال داستان‌های این مجموعه پایان‌بندی‌های شتاب‌زده آن‌هاست. نویسنده با حوصله و وسواس همه عناصر را کنار هم می‌چیند و زبان را صیقل می‌دهد و همه کاری را که باید برای نوشتن یک داستان خوب -گیریم نه عالی- انجام دهد، انجام می‌دهد، اما به آخر کار که می‌رسد، انگار خسته می‌شود یا حوصله‌اش سر می‌رود و با پایان‌بندی‌ای نه‌چندان خوب خواننده را غافلگیر می‌کند. نمونه این‌قسم شتاب‌زدگی را در داستان «تا مه برنخیزد» می‌شود دید.
  2. بی‌ارتباط به کتاب، اما مرتبط با مقولة فرهنگ: آلبر کامو (۱۹۶۰ – ۱۹۱۳) در آن مقدمه کوتاه و البته شاهکار «بیگانه» (۱۹۴۲) می‌گوید: «دروغ گفتن نه‌تنها آن است چیزی را که راست نیست بگوییم. بلکه همچنین، و به‌ویژه، آن است چیزی را راست‌تر از آن‌چه هست بگوییم…»[۱] آن‌چه از این گفته کامو می‌توان برداشت کرد، یکی هم لزوم به کار بردن صحیح واژگان است؛ کاری که ما ایرانی‌ها آن‌طور که باید و شاید مورد عنایت قرار نمی‌دهیم: کلمات را بی‌توجه به بار معنایی عمیقی که با خود حمل می‌کنند، استفاده می‌کنیم و از این ره بی‌دلیل به کسی یا چیزی یا پدیده‌ای اعتبار می‌دهیم یا اعتباری را ازش سلب می‌کنیم. واژه «استاد» یکی از این واژه‌هاست. این واژه این روزها آن‌قدر نادرست مورد استفاده قرار گرفته که کم‌کمک دارد از معنا تهی می‌شود. بخشی از این استفاده نادرست برمی‌گردد به ظرفیت‌های زبانی لابد. مثلاً در فضای دانشگاهی، به هرکسی که تدریس می‌کند، می‌گویند «استاد». این برمی‌گردد به این‌که ما در زبان‌مان معادل‌های خوب و قابل‌خطابی برای واژه‌های Lecturer و Professor نداریم. این درست که اولی در فارسی می‌شود «مدرس» و دومی «استاد»، اما «مدرس» عنوان قابل‌خطابی نیست. یک دانشجو نمی‌تواند توی کلاس بگوید: «مدرس! ببخشین یه سؤالی داشتم.» همین می‌شود که میان‌بر می‌زند و می‌گوید: «استاد! ببخشین…» و الی آخر. این غلطی مصطلح می‌تواند تلقی شود و به‌هرحال مدرسان دانشگاه هم احتمالاً متوجه هستند که «استاد» بودن مرتبه‌ای است که هرکسی به این راحتی‌ها بهش نمی‌رسد. اما در فضای غیردانشگاهی این واژه «استاد» آن‌قدر غلط و بد استفاده شده، که -همان‌طور که گفتم- کم‌کمک دارد معنایش را از دست می‌دهد. یک موقع می‌بینی به یک جوانی که تازه دوتا کتاب منتشر کرده، یا سه شب کنسرت داده، یا اولین نمایشگاه انفرادی آثار نقاشی‌اش را برگزار کرده، دیگرانی می‌گویند «استاد». این‌جاست که آدم احساس می‌کند طرف یا معنای «استاد» را درک نمی‌کند، یا دارد بادمجان دور قاب آن هنرمند جوان می‌چیند، یا هم که حواسش هست دارد چه‌کار می‌کند و می‌خواهد اعتباری نابه‌جا و ناروا به آن هنرمند جوان الصاق کند. دلیل، هرکدام این سه‌تا که باشد، خطرناک است. کاش موقع استفاده از واژه‌ها همیشه آن گفته کامو در سرمان صدا کند؛ البته اگر اصولاً دروغ گفتن را کاری نابه‌جا بدانیم.

[۱]  بیگانه، آلبر کامو، امیرجلال‌الدین اعلم، انتشارات نیلوفر، ۱۳۷۷

گروه‌ها: سلام کتاب

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد