کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

سلام کتاب ۱۸۴ (کاربرد گفت‌وگو)

۳۱ فروردین ۱۳۹۴

بانی گلایتلی / کاوه فولادی نسب

وقتی کلاس هشتم را می‌گذراندم، برای هم‌کلاسی‌های تنبل یا بی‌استعدادم رساله‌ها و داستان‌های کوتاه بیست‌و‌پنج سنتی می‌نوشتم. همان موقع با تکنیک هودینی مبنی بر کنار گذاشتن گفت‌وگوهای غیرضروری آشنا شدم. منظورم کنار گذاشتن حرف‌های خنثایی مثل «سلام، چطوری؟» یا «خوب، چطوری؟» است که شروع تقریبا همه مکالمه‌های روزمره آدم است. فهمیدم که می‌شود به‌سادگی از کنار این زبان‌بازی‌های بی‌اهمیت گذشت و گفت‌وگو را با حرف‌هایی ادامه داد که گفتنشان واقعا لازم است.
سرخوش از این آگاهی ارزشمند به‌سمت تله بعدی رفتم و تویش گیر افتادم. در سال‌های بعدی زندگی نویسندگی‌ام هیچ‌چیز را بیشتر از این دوست نداشتم که به کمک همان مرد گفت زن گفت‌های ساده همیشگی، گویش را وارد گفت‌وگوهای داستانی‌ام بکنم و انگلیسی را با املایی بنویسم که آن مرد یا زن صحبت می‌کند و در حقیقت از نظر آوایی به او وفادار بمانم. به‌این‌ترتیب خواننده برای ترجمه کتابم به فرهنگ لغاتی نیاز داشت که حجمش دو برابر حجم کتاب خودم می‌شد. یکی از ویراستارهای بابس مریل وقتی رمان دومم را -که هنوز هم چاپ نشده- برایم پس فرستاد، با ظرافت به این نکته اساسی اشاره کرد و مسیر درست را به من نشان داد. همه شخصیت‌های آن رمان جنوبی و از طبقه‌های مختلف اجتماعی بودند؛ طبقه‌های فرادست و فرودست نظام فئودالی‌ای که حتی تا بعد از جنگ جهانی دوم هم هنوز در جنوب وجود داشت. من از گویش مردم طبقه‌های فرودست بیشتر خوشم می‌آمد. آن‌ها کلمات را تندوتیز ادا می‌کردند -به‌نحوی‌که بازسازی‌اش مشکل بود- و زبانشان طیف گسترده‌ای از انگلیسی معیار با تلفظ رایج گرفته تا انگلیسی منسوخ و قدیمی را دربرمی‌گرفت. ساختار زبانی خشن و عجیب و غریبی داشتند و حتی موقع صحبت با طبقه‌های فرادست هم صدایشان پایین نمی‌آمد، نمی‌لرزید و موج برنمی‌داشت. من با لذت، از سر شوق و بی‌آن‌که اجباری وجود داشته باشد وارد این بازی شده بودم. هنوز هم فکر می‌کنم که به‌خوبی از پس بازسازی کامل و وفادارانة آن گویش محلی برآمده بودم و هنوز هم برایم ناراحت‌کننده است که آن موفقیت توجه کسی را جلب نکرد. به‌هر‌حال آن چیزی که من داشتم می‌نوشتم یک رمان بود، نه یک رساله دکترا درباره آواشناسی زبان‌های دوران الیزابت و دوران مدرن در جنوب. هنوز هم یادم است که وقتی نامه ویراستار را خواندم، چقدر عصبانی شدم: «تلفظ واژه آن باید همه‌جا یکسان باشد…» من این واژه را در دهان یک شخصیت به شکل اون و در دهان شخصیتی دیگر به شکل اُن گذاشته بودم.
کمی بعد که غرور و تعصب فاضلانه‌ام فروکش کرد و بیشتر به حرف آن ویراستار فکر کردم، به این نتیجه رسیدم که حرفش موجه است؛ هرچند نادرست. آن‌همه دقتی که من در پیدا کردن اختلافات جزیی میان آن سه گویش به خرج داده بودم، هیچ اهمیتی نداشت.
این‌که چه حرفی گفته می‌شود، خیلی مهم‌تر از این است که آن حرف چطور تلفظ می‌شود. اگر معنای کلام به خاطر نوع تلفظ‌ها گنگ و نامفهوم شود، داستان شکست خواهد خورد. شاید گفتن این نکته جالب باشد که امروز، بعد از سال‌ها کار حرفه‌ای و انتشار رمان‌های فراوان، حتی خودم هم گفت‌وگوهای آن رمان را به‌سختی می‌خوانم و به همین دلیل از آن ویراستار قدیمی به خاطر لطفش بسیار سپاسگزارم.

گروه‌ها: سلام کتاب

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد