- زمانه ما را عصر رسانه نامیدهاند. از اوایل قرن بیستم تا به امروز -که ضرباهنگ رشد تکنولوژی شتاب بازهم بیشتری نسبت به سالهای پس از انقلاب صنعتی پیدا کرده- روزبهروز اهمیت انواع رسانهها از مکتوب گرفته تا صوتی و تصویری و مجازی بیشتر و بیشتر شده است. ژان بودریار (۲۰۰۷ – ۱۹۲۹)، جامعهشناس و فیلسوف فرانسوی، اهمیت رسانه را تا حدی میداند که میتواند «در جهت دادن ذهن تودهها نقش اساسی» داشته باشد، و فراتر از اینها بسیاری از متفکران پستمدرن معتقدند در جهان معاصر رسانهها دیگر نه منعکسکننده واقعیتها که بیشتر شکلدهنده آنها هستند. شاید همین اهمیت روزافزون بوده که باعث شده از اوایل قرن بیستم (دقیقترش میشود از حوالی جنگ جهانی اول) در همهجای دنیای بسیاری از کسانی که علاقهای به ادبیات و تأثیرگذاری در جامعه از طریق کلام و کلمه داشتهاند و در گذشته نهچندان دور تنها امکانی که میتوانستهاند در اختیار داشته باشند، ادبیات بوده، به حرفه روزنامهنگاری نیز وارد شوند؛ از ارنست همینگوی (۱۹۶۱ – ۱۸۹۹) آمریکایی گرفته تا آلبر کاموی (۱۹۶۰ – ۱۹۱۳) فرانسوی و گابریل گارسیامارکز (۱۹۲۷) کلمبیایی. این تجربه همزمان دو حرفه نویسندگی و روزنامهنگاری یکی از اتفاقهای خوب و منحصربهفرد در ادبیات قرن بیستم و بعد از آن است که هم از نظر محتوایی و هم از نظر ساختاری تأثیر زیادی در ادبیات داستانی داشته است. مهمترینهای این تأثیرها یکی دور شدن از جدیت مدرنیستی و ادبیات روشنفکری برخاسته از آن نوع نگرش، و پرداختن به موضوعات مورد علاقه و قابل درک برای عامه مردم است، و یکی هم تغییر ساخت و ساختار زبان داستانی و جایگزین شدن خصلت کارکردگرایی بهجای ادبیتی که در گذشتههای دورتر مطلوب بوده و معیار ارزشگذاری. در دوران اخیر اینترنت هم بهعنوان رسانهای مجازی مطرح شده و کارکرد عام پیدا کرده است. به همین دلیل میشود وبلاگنویسی (جدید) را هم تاحدی در کنار روزنامهنگاری (قدیم) قرار داد و با همان معیارها سنجید. در کشور خود ما هم کم نبودهاند و نیستند نویسندههایی که سبقه و سابقه روزنامهنگاری یا وبلاگنویسی داشتهاند؛ از جلال آلاحمد (۱۳۴۸ – ۱۳۰۲) و احمد شاملو (۱۳۷۹ – ۱۳۰۴) گرفته تا حسین سناپور (۱۳۳۹)، احمد غلامی (۱۳۴۰) و دیگران.
۲ . پیشنهاد این هفته «سلام کتاب» داستان بلند اپیزودیکی است به نام «داستانی مرموز» (۱۳۹۰ / نشر ثالث) نوشته گابریل گارسیامارکز، که بهمن فرزانه ترجمهاش کرده. در مقدمه کتاب آمده: «در روز نهم آوریل سال ۱۹۴۸ حدود ساعت یک بعدازظهر، خورخه الیستر گائیتان، آزادیخواه مردمی، با شلیک فردی ناشناس به قتل رسید… خبر سوءقصد و سپس مرگ، ملت را بهنحوی انتقامجویانه به شورش واداشت… در چنین چارچوبی تاریخی، گابریل گارسیامارکز پا به جهان روزنامهنگاری گذاشت. نتیجهای بود بسیار طبیعی، چون آن نویسنده جوان چند ماه قبل از آن سه داستان کوتاه در روزنامه «ناظر» به چاپ رسانده بود. مارکز در سال دوم دانشکده حقوق تحصیل میکرد…» کتاب «داستانی مرموز» محصول همین دوره فعالیت در مطبوعات است: مجموعه یازده اپیزود بههمپیوسته که مارکز در یازده چهارشنبه متوالی در روزنامه نوشته و به گفته ناشر ایتالیایی کتاب، تمام این فصلها یا اپیزودها در آرشیو روزنامه موجود است. اینطور به نظر میرسد که مارکز در ابتدا تنها ایدهای داشته برای نوشتن داستانی با فضایی فانتزی و میخواسته از ساختار «داستان در داستان» استفاده کند و بهاینترتیب به تلفیقی یا ترکیبی از واقعیت و خیال دست پیدا کند، همین. ایدههای بیشتر و تکمیلی را -به اذعان خودش در متن- گذاشته برای زمان نوشتن ستونش در هر هفته. برای همین هم هست که توی این داستان بلندش، قواعد از پیشتعیینشده جای خودش را به نوعی رهایی، آزادی و سیالیت در روایت داده و از این حیث میتوان «داستانی مرموز» را اثری ویژه در میان آثار مارکز دانست. این اثر هدیه دنیای روزنامهنگاری به جهان داستان است، چراکه وجه دیگری از شخصیت مارکز بزرگ و شکل دیگری از نوشتنش را به ما نشان میدهد. ناگفته نماند که ادبیات ایران هم در این زمینه تجربههایی داشته، و داشتهایم نویسنده / روزنامهنگارهایی را که داستانها و داستانوارههای اپیزودیک روزنامههایشان را بعدها به شکل کتاب منتشر کردهاند. از بهترین نمونهها در این زمینه میشود «وقایع اتفاقیه» (جعفر مدرسصادقی / ۱۳۸۵ / نشر مرکز) و «آدمها» (احمد غلامی / ۱۳۸۹ / نشر ثالث) را نام برد.
- بیارتباط به کتاب، اما مرتبط با مقولة فرهنگ: در سازوکار جامعه شهری مدرن، شهرداری نهادی عمومی محسوب میشود که یکی از مهمترین وظایفش فرهنگسازی یا بهعبارتی هدایت فرهنگی شهروندان است. این فرهنگسازی، که به شیوههای مختلفی میتواند انجام شود، از بد حادثه معمولاً توسط شهرداران تهران نادیده گرفته شده است. اما تازگیها شهروندان تهرانی در سطح شهر با اتفاق فرخنده و جدیدی روبهرو شدهاند: جابهجا بیلبوردها و بنرها و پوسترهای تبلیغاتیای به چشم میخورد که رویشان شعارهایی نقش بسته. وجه مشترک همه این شعارها این است که بیهیچ پیشداوریای، بیاتکا به هیچ فراروایتی و با زبانی بسیار ساده و همهفهم مسایل اخلاقی و روانشناسانه را مطرح میکنند و در یک کلام «سلامت اخلاقی» خانوادهها و شهروندان را مد نظر قرار دادهاند. توی چند روزه اخیر این موضوع توجهم را بسیار جلب کرده و در سفرهای هنوز نهچندان کم درونشهریام چندتایی از بهترینهای این شعارها را گلچین کردهام. مروری بر این شعارها خالی از لطف نیست: «بازی برای کودکان، مثل اکسیژن است برای حیاط»، «در هر شرایطی، دروغ ممنوع»، «روز خوب، روز بدون حادثه است»، «کسی که به دنبال دوست بدون عیب میگردد، تنها میماند»، «قانون زندگی ساده است، هرچی بکاریم، همان را درو میکنیم» و «چراغ قرمز فقط برای دیگران نیست». در خبری خواندم که مدیرعامل سازمان زیباسازی شهر تهران گفته چهلتا از پلهای عابر پیاده شهر از تبلیغات خارجی پاکسازی و ۳۵ درصد سهم تبلیغات تجاری به تبلیغات فرهنگی اختصاص یافته است. این ۳۵ درصد یعنی یکسوم؛ یعنی شهرداری حاضر شده از یکسوم درآمدش از تبلیغات تجاری به نفع اعتلای فرهنگ عمومی و ارتقای سلامت روانی خانوادهها و شهروندان صرفنظر کند. از ایندست اتفاقها در کشور ما کم میافتد، و به همین دلیل است که من بر خودم لازم میدانم بهعنوان یک شهروند تهرانی قدردانیام را از مجموعه شهرداری تهران بابت این اقدام فرهنگیاش اعلام کنم.