- جهان داستانهای فرانتس کافکا (۱۹۹۴ – ۱۸۸۳) جهان ویژهای است؛ جهانی آکنده از خیال و وهم و تخیل، جهانی معوج که در آن همهچیز -یا دستکم بیشتر چیزها!- از حالت طبیعی خارج میشود و شکلی دیگرگونه و بدیع به خود میگیرد؛ انسانی تبدیل به حشرهای عظیمالجثه میشود، مردی -بیآنکه مرتکب جرمی شده باشد- محاکمه و مجازات میشود و شخصی یک عمر جلوی در ساختمانی که قانون نام دارد، مینشیند تا استخوانهایش بپوسد. جهان داستانی کافکا آکنده است از چنین تصویرهایی، و آنچه این جهان را جذاب و منحصربهفرد میکند، نسبتی است که با واقعیت دارد: جهان کافکا هرگز رابطهاش را بهتمامی با واقعیت قطع نمیکند، بلکه بهشدت وامدار آن است و البته قرائت شخصیای از آن ارائه میکند که متأثر از دو چیز است؛ شرایط زمانه و نگاه تیزبین کافکا. قرن بیستم -بهخصوص سه دهه اولش- زمانه اوجگیری مدرنیسم و انواع تئوریپردازیهای مبتنی بر خرد مدرن و ساختارهای فکری جامعه مدرن بود، زمانه شیفتگی و مرعوب شدن انسان در برابر یافتههای خودش و رفتن به سوی ماشینیسم، بوروکراسی، فردیت و خشونت. بعدها در میانههای قرن بیستم و بعد از تجربههای تلخی که بشر در دو جنگ خانمانسوز جهانی پشت سر گذاشت و تصویرشان هرگز از جلوی رویش محو نشد، نظریهپردازهای زیادی به نقد مدرنیسم پرداختند و کمکمک مدرنیسم با عقلانیت بیشتری مورد قرائت قرار گرفت. کافکا اما نگاه بسیار عمیق، تیزبین و آیندهنگری داشت؛ او در همان اوایل قرن بیستم ناظر نهچندان بینظری بود که شیفتگی نامیمون همعصرانش در قبال اندیشهها و ادوات دستساز خودشان را میدید و در همان زمانه با داستانهایش و جهان معوج و گاه کاریکاتورواری که خلق میکرد این شیفتگی جنونآمیز را به نقد میکشید. جذابیت و بداعت جهان مخلوق کافکا، چنان است که در تمام طول قرن بیستم و هنوز هم، نویسندههای زیادی تحت تأثیر آن قرار گرفتهاند؛ از صادق هدایت (۱۳۳۰ – ۱۲۸۱) ایرانی گرفته تا آلبر کاموی (۱۹۶۰ – ۱۹۱۳) فرانسوی و ژوزه ساراماگوی (۲۰۱۰ – ۱۹۲۲) پرتقالی و پل استر متولد ۱۹۴۷) آمریکایی. و بیدلیل نیست که کافکا -نهفقط در ایران ما که در همهجای جهان- بیهیچ بروبرگردی یکی از مهمترین نویسندههای قرن بیستمی شناخته میشود.
- حالا بعد از انتشار سه کتاب، دیگر حامد حبیبی خودش را بهعنوان نویسندهای کاربلد و حرفهای -البته نه به معنای دقیق کلمه، که اصولاً نویسنده حرفهای به معنای استاندارد جهانیاش، ما در ایران نداریم یا اگر هم داشته باشیم، تعدادشان به انگشتهای یک دست هم نمیرسد- اثبات کرده است. کتاب اول او «ماه و مس» (نشر مرکز – ۱۳۸۴) مجموعهداستانی بود شامل بیست و سه داستان که در میانشان، هم داستانهای خوب وجود داشت و هم داستانهای میانمایه و کممایه. آنچه در «ماه و مس» جلب توجه میکرد، این بود که داستانهای خوبش زیادی خوب و نویددهنده حضور آتی نویسندهای خوشقریحه بودند. مجموعهداستان بعدی او -«آنجا که پنچرگیریها تمام میشوند» (ققنوس – ۱۳۸۷)- نه داستان کوتاه داشت و بهخوبی رشد حبیبی را در فاصله میان دو مجموعهاش نشان میداد. «آنجا که پنچرگیریها تمام میشوند» هم توسط مخاطبان و هم توسط کارشناسان و منتقدان ادبی مورد توجه زیادی قرار گرفت و برای حبیبی جایزه بنیاد گلشیری بهعنوان بهترین مجموعهداستان سال را به ارمغان آورد. در اردیبشهت گذشته، در ایام نمایشگاه کتاب تهران، سومین اثر حبیبی توسط نشر چشمه روانه بازار کتاب شد: «بودای رستوران گردباد». این کتاب شامل سیزده داستان کوتاه است که مانند دو مجموعه قبلی حبیبی، جهانی کافکایی و معوج را تصویر و ترسیم میکنند. حبیبی در داستانهای «بودای رستوران گردباد» کماکان از زندگی روزمره آدمهای معمولی و اتفاقهای ساده و پیشپاافتادهای که با آنها روبهرو میشوند، الهام میگیرد و با نگاهی خاص و کمی اغراقآمیز، روایتهایی جذاب را رقم میزند. «تنهایی» مهمترین مفهوم و درونمایهای است که حبیبی در داستانهای «بودای رستوران گردباد» مورد توجه قرار داده است. آدمهای داستانهای این مجموعه همهشان تنها هستند، حتی اگر با دوستی به کافه رفته باشند یا با جماعتی از دوستان، به ویلایی در شمال. بهترین داستانهای این مجموعه، همان سه داستان اولش هستند: «گیلاسی غلتیده زیر مبل»، «چه شد که زنم نگذاشت چیپسم را بخورم» و «آشغال». و ای کاش داستان نهچندان قدرتمند «متد یا هیچوقت یکدستی رانندگی نکن» توی مجموعه نبود و یکدستیاش را بههم نمیزد. زبان در داستانهای «بودای رستوران گردباد» زبان روانی است که لحن توأمان تلخ و طنازانهای دارد. حبیبی عناصر داستان را هم بهخوبی میشناسد و درست هم از آنها استفاده میکند: گفتگوها بسیار ساده، صمیمی و باورپذیرند، فضاسازی بسیار هنرمندانه است و روایتها در عین سادگی پیچیدهاند. همه اینها در کنار هم است که باعث میشود پیشنهاد این هفته «سلام کتاب» مجموعهداستان «بودای رستوران گردباد» باشد، و بعد از مدتها این از آن معدود پیشنهادهایی است که آدم با خیال راحت به دیگران میدهد.
- بیارتباط به کتاب، اما مرتبط با مقولة فرهنگ: در خبرها آمده بود که قرار است افشین هاشمی و زهیر یاری نمایش «عشق من، حامد بهداد» را -که اجرایش تا آخر تیرماه در کافه سالن اصلی مجموعه تئاتر شهر ادامه خواهد داشت- یک روز در زندان اجرا کنند. نمیدانم کدام زندان و اصلاً چه اهمیتی دارد، چه فرقی میکند. آنچه اهمیت دارد، حرکت انسانی این دو هنرمند تئاتری است، آن هم در زمانهای که اخلاق و انسانیت چندان مورد احترام نیست و به قول مسنترها سر، سر است و کلاه، کلاه. نمیدانم پیش از این هم کسی از هنرمندان اهل صحنه -چه تئاتر و چه موسیقی- از این کارها کرده یا نه. من اولین باری بود که چنین ایدهای به گوشم میخورد. از شنیدن این خبر -از شادی شنیدن این خبر- به وجد آمده بودم. با خودم فکر میکردم که یک زندانی -به هر دلیلی که زندانی شده باشد- بههرحال دارد مجازات جرمی را که انجام داده، به طور مستقیم تحمل میکند، اما ایراد کار اینجاست که مابهازای زندانی شدنش، دارد از بسیاری از حقوق شهروندیاش هم محروم میشود. چه خوب که هنرمندان- بهعنوان فرهیختگان جامعه و فعالان اجتماعی- حقوق شهروندی این شهروندان را پاس بدارند و به رسمیت بشناسند و به خودشان و دیگران یادآوریاش کنند. بهعنوان عضوی از این جامعه، از هاشمی و یاری بابت حرکت زیبا و انسانیشان تشکر میکنم و کلاه از سر برمیدارم. و امیدوارم این اقدام این دوستان تئاتریام مطلعی باشد برای اقدامات مشابه سایر هنرمندان فرهیخته ایرانی.