- بعضی از مترجمها گروتسک را معادل عجیب و غریب ترجمه کردهاند و عدهای هم چنین معادلی را گویا ندانسته و بهتر دانستهاند که این واژه را به همان شکل فرانسویاش وارد زبان فارسی کنند. بههرحال این واژه امروز در مباحث نظری و ادبیات نقد فارسی جاافتاده و معنای خاص خودش را به دست آورده و به نظر میرسد تلاش برای پیدا کردن و جاانداختن معادلی فارسی برای آن لزومی ندارد. گروتسک واژهای مختص ادبیات داستانی نیست و بهعنوان مثال در هنرهای تجسمی هم مطرح است؛ بهویژه در آثار نقاشهایی مثل فرانسیسکو گویا (۱۸۲۸ – ۱۷۴۶) و سالوادور دالی (۱۹۸۹ – ۱۹۰۴). در آثار این هنرمندان، گروتسک تبدیل به ابزاری میشود برای نشان دادن پستیهای انسان و خشونت نهفته در ذات او. جمال و میمنت میرصادقی در «واژهنامه هنر داستاننویسی»شان گروتسک را اینطور تعریف میکنند: «هرچیز تحریفشده، زشت، غیرعادی، خیالی یا باورنکردنی را گروتسک میگویند.» گروتسک گاهی به طنز نیز آمیخته میشود و آنچه طنز سیاه میخوانیمش، یکی از ریشهاش همینجاست. داستان گروتسک داستانی است که در آن رویدادها و شخصیتهای عجیب و غریب به نمایش گذاشته میشوند. شخصیتهای مسخشدهای که حالتهای درونیشان حتی روی شکل ظاهریشان هم تأثیر میگذارد و از آنها تصویری توأمان تراژیک و کمیک میسازد. این آدمها معمولاً دست به کارهای عجیب و غریبی میزنند که با قراردادهای اجتماعی و گاهی اوقات حتی با معیارهای واقعگرایانه در تعارض قرار میگیرند و از این راه فضایی فانتزی و خیالی را خلق میکنند. چنین فضایی را در آثار بسیاری از نویسندههای پیشمدرن و مدرن نظیر ادگار آلنپو (۱۸۴۹ – ۱۸۰۹)، فرانتس کافکا (۱۹۲۴ – ۱۸۸۳)، ساموئل بکت (۱۹۸۹ – ۱۹۰۶) و اوژن یونسکو (۱۹۹۴ – ۱۹۰۹) میتوان دید. در این زمینه در میان نویسندههای ایرانی میتوان از بهرام صادقی (۱۳۶۳ – ۱۳۱۵) نام برد. (
- پیشنهاد این هفته «سلام کتاب» مجموعهداستانی است شامل سیوپنج داستان مینیمال: «کاروان تهِ کوزه شیر». این کتاب را نویسندهای سوییسی به نام فرانتس هولر (متولد سال ۱۹۴۳) نوشته و ناصر غیاثی به فارسی برگردانده است. غیاثی در مقدمه کوتاهی که برای کتاب نوشته، هولر را نویسندهای چنداستعدادی معرفی میکند که در حوزههای مختلف از داستان و رمان و نمایشنامه گرفته تا فیلمسازی برای تلویزیون و ترانهسرایی و نوازندگی فعالیت میکند. داستانهای مجموعه «کاروان ته کوزه شیر» عموماً فضایی گروتسک دارند و آکنده از پرواز خیال نویسندهاند. هولر در داستانهایش خودش را در بند واقعیت قرار نمیدهد و سعی میکند حقیقت را از منظری سوبژکتیو روایت کند. این موضوع را او در یکی از داستانکهای مجموعهاش عیان به نمایش میگذارد. داستان درباره زنی است که چند شب متوالی رؤیایی میبیند و سرانجام شبی، همانموقع که از خواب میپرد، آنچه را که دیده، روی کاغذی یادداشت میکند. صبح روز بعد میبیند که روی کاغذ نوشته: «دو بهاضافه دو مساوی است با پنج». زن در محل کارش کاغذ را روی دیوار نصب میکند و وقتی رییسش به او میگوید «این نوشته غلط است»، او در جواب میگوید «گرچه غلط است، اما حقیقت دارد.» داستانهای مجموعه «کاروان ته کوزه شیر» پر از آدمهای عجیب و غریبی هستند که معمولاً تنهایی عمیقی روی سرشان آوار شده -چه شاه باشند و چه هیزمشکنی فقیر در اروپا. نویسنده اما براساس شخصیت این آدمها دو راه کاملاً متفاوت را پیشرویشان قرار میدهد: یا بیارادهاند و تسلیم سرنوشت، که در اینصورت اگر به ماچین هم بروند سرنوشت دنبالشان میرود و گیرشان میاندازد، یا عاشق زندگیاند و مشتاق حرکت، که در اینصورت آرزوهایشان بهسادگی آب خوردن محقق میشود؛ حتی اگر آرزوی پرواز باشد برای فرار از تنهایی. یکی از نکتههای بسیار مهم درباره مجموعهداستان «کاروان ته کوزه شیر»، خرید امتیاز انتشار ترجمه فارسی آن است. دوازدهمین سال از هزاره سوم فردا شروع میشود و کشور ما هنوز قانون کپی رایت را به رسمیت نشناخته و این خیلی عجیب است؛ زیرا هم آموزههای ملی ما و هم تعالیم مذهبی ما، هردو، فراوان تأکید به مراعات اخلاق و رعایت حقوق دیگران کردهاند و میکنند. کپیرایت هم یعنی رعایت حقوق هنرمند یا خالقی که زمانی از زندگیاش را صرف عملی خلاقانه کرده است. اینکه نشر چشمه -بیآنکه الزام قانونیای به خرید امتیاز انتشار ترجمه فارسی «کاروان ته کوزه شیر» از انتشارات آلمانی رندومهادس داشته باشد- این کار را انجام میدهد، تلألویی از این امید را در دل آدم به وجود میآورد که هنوز اخلاق بهکلی مضمحل نشده.
- بیارتباط به کتاب، اما مرتبط با مقولة فرهنگ: در هفته گذشته بهرام بیضایی هفتادوسومین سالگرد تولدش را جشن گرفت. چشم که به هم بزنیم، میشود دو سال که بیضایی از ایران رفته و در استنفورد آمریکا مشغول تدریس شده است. بیضایی در ایران هم که بود، هیچوقت -چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب- کارگردان پرکاری نبود و در طول چیزی حدود چهل سال کار حرفهای بهعنوان کارگردان، تنها چهارده فیلم بلند و کوتاه و هشت تئاتر ساخت. اما قلمش همیشه چرخیده و او را تبدیل کرده به یکی از پرکارترین فیلمنامهنویسها و نمایشنامهنویسهای ایران. حقیقت امر این است که توی این یک سال و نیمی که بیضایی در ایران نبوده، جای خالیاش در سینما و تئاتر ایران بدجوری احساس میشده. آدمی مثل او -حتی اگر هم کار نکند یا نتواند کار کند هم- حضورش مثل عطری است که نفس را جلا میدهد. بیضایی در سالروز تولدش، پیامی را از طریق مدیر انتشارات روشنگران و مطالعات زنان (ناشر رسمی آثارش در ایران) برای علاقهمندان و مخاطبانش فرستاد که شاید این روزها اینطرف و آنطرف -توی روزنامهها یا سایتهای اینترنتی- به چشمتان خورده باشد، شاید هم نه؛ اگر آن را خوانده باشید، حتماً با من همعقیدهاید که ارزش دوباره خواندن را دارد و اگر هم آن را نخوانده باشید، چه خوب که اولین بار در «سلام کتاب» میخوانیدش: «از شما ميپُرسَم / كه اِمروز به جهان ميآييد / فردا چه پيشِ روي شماست؟ / آيا ما را تكرار ميكنيد / بر جادههاي تَنگ سراشيب / و خسته به تلخي، جاي ديگران را ميسپريد؟ / آيا از شما يكي -يا همه- بنبَست را ميبينيد / و زمان را كه ميگُذَرد؟ / آيا به پُشتِ سر مينگَريد / به رَهِ سخت آمده / و ميانبُري مييابيد؟ / ما خويش را نميبخشيم / -ما درجازَدِگان- / ما قربانيانِ خُوديم؛ / امّا آيا فردا روزِ بهتري است؟ / از شما ميپُرسَم / كه اِمروز به جهان ميآييد!»