- بیهیچ تعارفی باید پذیرفت که جای خالی رمان و داستان تاریخی در میان آثاری که نویسندههای ایرانی خلق کردهاند، بهشدت احساس میشود. رمان تاریخی یکی از مهمترین انواع داستان است که هم توانایی بالایی در جذب مخاطب دارد و هم میتواند نقش مستندسازی -گیریم از نگاه شخصی یک نویسنده- را داشته باشد. اینکه چرا نویسندههای ایرانی کمتر سراغ این نوع رمان و داستان میروند، خود مقولهای است که جای بحث و فحص زیاد دارد و باید بهموقع و در مجالی فراخ به آن پرداخت. و باز بیهیچ تعارفی باید قبول کرد که در این زمینه فیلمسازها و سریالسازها گوی سبقت را از نویسندهها ربودهاند. در میان رمانهایی که در این عمر نودساله ادبیات مدرن فارسیزبان روی بخشهایی از تاریخ این سرزمین نوری دیگرگونه انداختهاند، میتوان از «شازده احتجاب» نوشته هوشنگ گلشیری، «سگ و زمستان بلند» نوشته شهرنوش پارسیپور، «تالار آینه» و «مهر گیاه» نوشته امیرحسن چهلتن، «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» نوشته شهرام رحیمیان و «من منچستریونایتد را دوست دارم» نوشته مهدی یزدانیخرم نام برد.
- نشر ناکجا که مدتی است فعالیتش را شروع کرده و اینطور که از وبسایتش برمیآید، بیشتر میخواهد در زمینه عرضه کتابهای الکترونیک فعالیت کند، بهتازگی دست به بازنشر داستان بلند «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» زده است. حالا چیزی حدود یازده سال از اولین انتشار این داستان خواندنی و ماندنی توسط انتشارات نیلوفر میگذرد و این اقدام فرخنده نشر ناکجا میتواند دوباره آن را در فضای ادبیات کشور مطرح کند. «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» روایتی است خیالی مربوط به یکی از مشاوران نزدیک و معتمد دکتر مصدق به نام دکتر محسن نون، که از فعل و انفعالهای سیاسی بعد از کودتای بیست و هشت مرداد سی و دو، انفعالش نصیب او میشود و پس از تاب آوردن شکنجههای زیاد، سرانجام وادار میشود برای جلوگیری از تعرض کودتاچیها به زنش -ملکتاج- و آزار او، در مصاحبهای رادیویی علیه دکتر مصدق شرکت کند. پس از این اتفاق او دچار اختلال شخصیت و پارانویا شود. اطرافیانش -فامیل و دوست و آشنا- هریک به دلیلی، یکی بهخاطر مخالفت با مصاحبه خیانتآمیز دکتر نون و دیگری به دلیل موافقتش با آن، رابطهشان را با او و زنش قطع میکنند. خود دکتر نون هم که زنش را عامل اصلی خیانت به دکتر مصدق میداند، رابطه عاطفیاش را با او قطع میکند و دست به هر کاری میزند تا زنش او را ترک کند، و البته این اتفاق هیچوقت نمیافتد تا زمان مرگش. دکتر نون مدام دکتر مصدق را در کنار خود و حاضر و ناظر بر همه رفتارهایش میبیند. بهمحض اینکه لحظهای شاد یا خوشایند برای دکتر نون پیش میآید، مصدق ذهنی او شروع میکند به سرزنش کردنش که مثلاً: «خوب دلخوشکنکی برای خودت دستوپا کردی. خوش به حالت که همهچیزو، حتی منو فراموش کردی. بهبه. چه گلایی تو باغچهها کاشتی. آدم حظ میکنه نگاهشون میکنه. من هم جای تو بودم با دیدن این گلای خوشگل، همهچیزو فراموش میکردم. فراموشِ فراموش. مخصوصاً اون گل سرخه که خیلی بزرگه. جدا که شاهکار کردی. دستت درد نکنه، خوب منو فراموش کردی و این گلو به این خوبی پرورش دادی…» این داستان بلند از معدود آثاری است که بهجز لذت متن بهعنوان رمانی خوشخوان، این بار را نیز دارد که بخشی از تاریخ معاصر ایران -تاریخی که در کشمکش برای گذار از سنت در ساختارهای اجتماعی و رسیدن به دموکراسی در ساختارهای سیاسی گذشته- را در روایت خود جای داده و شخصیت دکتر نون را تبدیل کرده به «نمادی از بخش خیانتکار وجدان ما ایرانیان»[۱]. پیشنهاد این هفته «سلام کتاب» را، این بار هموطنان خارج از کشور هم بهسادگی میتوانند تهیه کنند. کافی است سری به سایت نشر ناکجا بزنند. داخلیها هم که به هر کتابفروشی و کتابخانهای بروند، میتوانند به نسخهای از این کتاب دست پیدا کنند و ساعتهایی را در لذت مطالعه آن بگذرانند.
- بیارتباط به کتاب، اما مرتبط با مقولة فرهنگ: سالهای سال پیش (سال ۱۳۶۹) سازمان میراث فرهنگی کشور کتابی منتشر کرد به نام «نقاشی قهوهخانه» (هادی سیف)؛ کتابی پر از نقاشیهای جذاب مذهبی و رزمی و بزمی. در آن سن و سال، اولین باری بود که عنوان «نقاشی قهوهخانه» به گوشم میخورد و نقشها و رنگهای تابلوهای توی کتاب دلم را حسابی برده بود. در مقدمه این کتاب آمده بود (به تلخیص): «با تولد جنبش مشروطیت، همگام با بیداری افکار عامه و رشد و تعالی اندیشههای آزادیخواهانه، هنر مردمی به یکباره جانی تازه میگیرد… مردم به دنبال قهرمانان و آزادگان گمگشته خویش میگردند، در پی زبان دلشان، خیالها و آرزوهای تحقیرشده و ازیادرفتهشان… مداحان و نقالان در حسینیهها و تکیهها و قهوهخانههای روبهرشد پایتخت و شهرهای کوچک و بزرگ، سهمی والا در اینهمه شور و شیدایی و بیداری دارند… نقاشان باذوق و دستآشنا به نقش از گوشه و کنار قهوهخانهها از میان جمع پرمهر مردم برخاستند، و دل در گرو این ندا و پیمان گذاشتند… در قهوهخانهها بود که این هنرمندان تهیدست و رنجدیده ضمن حفظ ارزشهای شیوه هنر شمایلنگاران و پردهکشان گذشته مرزوبومشان، خود بانیان مکتبی اصیل و فراخور شأن و آبروی این هنر پرپشتوانه مردمی گردیدند؛ که دیری نپایید تحت عنوان نقاشی قهوهخانه در تاریخ هنر ایران در مقامی بس والا و پایدار بهجای ماند.» (نقاشی قهوهخانه، صفحه ۱۶) بزرگترین منبع الهام نقاشیهای قهوهخانه، یکی واقعه عاشوراست و یکی هم شاهنامه فردوسی. از این حیث این نقاشی را میتوان یکی از مهمترین محلهای تلاقی فرهنگ اسلامی و ایرانی ما دانست. روز سیزدهم تیرماه محمد فراهانی، کسی که افتخار شاگردی و کسب فیض از محضر حسین قوللرآغاسی را برای ده سال در سابقه هنری خود داشت و او را آخرین بازمانده از نقاشان قهوهخانهای میدانستند، درگذشت تا زنگ خطری جدی برای این محصول مهم اندیشه و هنر ایرانی اسلامی به صدا درآید. اندوهی که بابت درگذشت یک هنرمند پیشکسوت در دل آدم مینشیند، اندوه بزرگی است، اما نگرانی بابت خاموشی این سبک نقاشی، نگرانی بزرگتری میتواند باشد. امیدوارم نقاشان و پژوهشگران هنری و نیز مسئولان و مدیران کشور نسبت به این نگرانی و دغدغهای که این روزها ذهن بسیاری از اهالی فرهنگ و هنر را درگیر خود کرده، بیتفاوت نمانند.
[۱] این تعبیر را از در یک گفتوگوی کوتاه اینترنتی از عباس مخبر شنیدهام.