- یکی از پیچیدهترین و جذابترین انواع رمان، چه برای نویسندهها و چه برای خوانندهها، رمان چندآوایی است. در رمانهای چندآوایی نویسنده از راویهای مختلفی برای روایت اثرش استفاده میکند. به این ترتیب که روایت هر بخش از رمان را به عهدة یکی از راویها میگذارد تا بتواند با خلق فضایی تکثرگرا و چندصدایی، هم باورپذیری اثرش را ارتقا دهد، هم شخصیتهای داستانیاش را هرچه بیشتر مورد توجه و تمرکز خواننده قرار دهد، هم برای خودش امکان بسیار گسترده ارائه اطلاعات به شیوهای غیرمستقیم را فراهم کند و هم بستری دموکراتیک برای اثرش فراهم کند. ناگفته پیداست که نویسنده برای نوشتن رمان چندآوایی معمولاً از شیوة سرراست و متداول رمانهای خطی پیروی نمیکند، چراکه گاه ناگزیر است رویدادی را که طبعاً فقط یک بار در رمان اتفاق افتاده، چندین بار و از زاویهدیدهای مختلف نقل کند تا بتواند خصلت تکثرگرای مورد نظرش را محقق کند. از شاخصترین نمونههای رمان چندصدایی در ادبیات داستانی جهان میتوان «رگتایم» اثر ای. ال. دکتروف، «تسخیرشدگان» اثر فئودور داستایفسکی و «گوربهگور» اثر ویلیام فاکنر را نام برد. در این نود ساله حضور ادبیات داستانی مدرن در ایران، بعضی نویسندههای ایرانی نیز با این نوع رمان دستوپنجه نرم کردهاند و آثاری را پدید آوردهاند که از شاخصترین آنها میتوان «سنگ صبور» نوشتة صادق چوبک و «بادها خبر از تغییر فصل میدهند» نوشتة جمال میرصادقی را نام برد. مهمترین ویژگی رمان چندآوایی را میتوان امکان برابری دانست که نویسنده برای شخصیتهای مختلف اثرش فراهم میکند؛ امکان برابر برای حرف زدن و اظهارنظر کردن. و البته این کار، چه به لحاظ مفهومی و چه به لحاظ شکلی، چندان کار سادهای نیست. به لحاظ مفهومی نویسنده باید خود این توانایی و قابلیت را داشته باشد که یک پدیده را از زاویههای مختلف بررسی و تجزیهوتحلیل کند. به عبارت دیگر لازمه نوشتن چنین نوعی از رمان این است که نویسنده خود نگاهی توأمان تکثرگرا و دموکراتیک داشته باشد، و بتواند اتکا به فراروایتها و پیشداوریها را در زمان نوشتن اثر کنار بگذارد. به لحاظ شکلی نیز وقتی قرار است هر شخصیتی بخشی از بار روایت به دوش بکشد، لازم است که نویسنده کاملاً مسلط بر زبان و اجزای آن باشد تا بتواند برای هرکدام از شخصیتهای داستانش، براساس مولفههای شخصیتی همان آدم، لحن ویژه و منحصربهفرد او را خلق کند.
- پیشنهاد این هفته «سلام کتاب» رمان «فریادها» اثر لوران گوده، نویسنده فرانسوی است. گوده متولد سال ۱۹۷۲ در پاریس است. او تاکنون شش رمان نوشته که «فریادها» اولین آنهاست. لوران گوده برای رمان دومش «مرگ شاه سونگور» (حسین سلیمانینژاد – انتشارات ققنوس – ۱۳۸۵) در سال ۲۰۰۲ کاندید جایزه گنکور شد و دو سال بعد یعنی در سال ۲۰۰۴ برای رمان سومش به نام «خورشید خاندان اسکورتا» (ستاره عسگری – نشر ثالث – ۱۳۸۶) این جایزه را برد. رمان «فریادها» راویتی ویژه از جنگ جهانی دوم را ارائه میدهد تا یک بار دیگر یادآوری کند که جنگهای جهانی اول و دوم -این تراژدیهای دردناک و خونبار قرن بیستم- هنوز هم ذهن روشنفکران و هنرمندان جهان را رها نکرده و حتی کسانی مانند لوران گوده که چیزی حدود سی سال پس از پایان جنگ جهانی دوم به دنیا آمدهاند هم نمیتوانند بیتفاوت از کنارش بگذرند، و بازهم و بازهم سعی میکنند به جستوجو و کنکاش در زوایای پنهان و البته اندوهبار آن بپردازند. چیدمانی که گوده برای رمان «فریادها» انتخاب کرده، چیدمان بسیار منحصربهفرد و دشواری است، او صحنه جنگ را انتخاب کرده، درست همان جایی که باران خمپارهها میبارد و زمین آکنده از گوشت و خون انسان است و در چشمها چیزی جز ترس دیده نمیشود. یکی از نکتههای تأثیرگذار رمان این است که چندتایی از راویها در جریان عملیات جنگی و بمبارانها میمیرند و دیگر نمیتوانند روایتشان را ادامه بدهند. اینجاست که خواننده مرگ شخصیتهای داستانی را، همانقدر واقعی که هست درک میکند. گوده با نگاهی کاملاً رئالیستی -که گاه حتی پهلو به ناتورالیسم هم میزند- تلاش میکند تا بدون قهرمانپروریهای باسمهای چهره کریه جنگ را با همه ترسها و ناامیدیها و شکستهایش به تصویر بکشد. جنگی که او نشان میدهد، جایی برای رسیدن به فضیلت نیست، آکنده از رذیلت است و قهرمانان آن، دیوانگانند. قالبی که گوده برای رمانش انتخاب کرده -قالب چندآوایی- این امکان را برای او و رمانش فراهم کرده که از نظرگاه راویهای مختلف، از افسر و پزشک گرفته تا سرباز ساده و جنگجوی داوطلب و رزمنده موجی بهره بگیرد و هرچه بیشتر اپیدمی ترس و جنون را در اثرش باورپذیر و ملموس کند. در خواندن «فریادها» خواننده فارسیزبان نمیتواند منکر تأثیر ترجمه خوب حسین سلیمانینژاد بشود؛ آن هم در آشفتهبازاری که به مدد پیشرفت تکنولوژی و ابداع نرمافزارهای مختلف، ترجمه متون ادبی از جمله رمان و داستان کوتاه از نظر بسیاری افراد، نه یک فعالیت ادبی که نوعی اپراتوری تلقی میشود. رمان «فریادها» در سال گذشته توسط نشر چشمه منتشر شده است.
- بیارتباط به کتاب، اما مرتبط با مقولة فرهنگ: «شازدهاحتجاب، توی همان صندلی راحتیاش فرو رفته بود و پیشانی داغش را روی دو ستون دستش گذاشته بود و سرفه میکرد. یکبار کلفتش و یکبار زنش آمدند بالا. فخری در را تا نیمه باز کرد، اما تا خواست کلید برق را بزند، صدای پا کوبیدن شازده را شنید و دوید پایین. فخرالنساء هم آمد و باز شازده پا به زمین کوبید. سر شب که شازده پیچیده بود توی کوچه، در سایهروشن زیر درختها صندلی چرخدار را دیده بود و مراد را که همانطور پیر و مچاله توی آن لم داده بود و بعد زن را که فقط یک چشمش از گوشة چادرنماز پیدا بود…» این جملهها، جملههای آغازین رمان «شازدهاحتجاب» شاهکار هوشنگ گلشیری هستند. در هفتهای که گذشت، بسیاری از اهالی فرهنگ سالروز درگذشت او را در کنج دلهایشان گرامی داشتند. گلشیری یازده سال پیش در روز شانزدهم خردادماه پس از یک عمر فعالیت ادبی و خلق آثار ماندگاری همچون همین «شازده احتجاب» و داستانهای کوتاهی مانند «عروسک چینی من» و «شب شک» در سن شصتویکسالگی در بیمارستان ایرانمهر تهران درگذشت. میشود یک بار دیگر «شازدهاحتجاب» او را به هوای مرور همان جملههای آغازینش برداشت و غرق در داستانسرایی کمنظیر گلشیری شد و بیدرنگ تا پایان کتاب را خواند.