- رمان و داستان کوتاه -چه اولی که ریشه تاریخیاش برمیگردد به اوایل قرن هفدهم میلادی و «دون کشیوت» (۱۶۰۵ و ۱۶۱۵) معروف سروانتس (۱۶۱۶ – ۱۵۴۷)، و چه دومی که ریشههایش را باید در قرن نوزدهم و کنار نامهایی چون ادگار آلنپو (۱۸۴۹ – ۱۸۰۹) نویسنده آمریکایی و نیکلای گوگول (۱۸۵۲ – ۱۸۰۹) نویسنده روس جستوجو کرد- هردو فراوردههای ادبیای هستند محصول خرد مدرن؛ یعنی متعلق به زمانهای که گذار از سنت آغاز شد و مقارن بود با پایان قرون وسطا. از این زمان تا اوایل قرن بیستم -که ادبیات مدرن در معنای مکتبیاش شکل گرفت- را، امروز دوران پیشمدرن در ادبیات داستانی میخوانیم. به لحاظ ساختاری مهمترین تفاوت ادبیات پیشمدرن و ادبیات مدرن در «شکل روایت» آنهاست. عناصر داستانیای چون زاویهدید، فضاورنگ و چیدمان، عناصری هستند که «شکل روایت» را سامان میدهند. بهعنوان مثال در ادبیات پیشمدرن، نویسندهها عموماً از زوایهدید سومشخص استفاده میکردند و راویهایی داشتند دانای کل، که بیبروبرگرد همهچیز را میدانست و همیشه نه چند قدم که -به قول قدما- چند منزل جلوتر از خواننده داشت حرکت میکرد. این البته برمیگشت به ساختار اندیشه بشر در آن زمانه که هنوز ظرفیت پذیرش این موضوع را داشت که ممکن است کسی وجود داشته باشد که همهچیز را بهتر و کاملتر از همه بداند. مدرنیسم اما، چنان قطعیتی را دیگر باور نداشت؛ حالا دیگر آدم همهچیزدان برای کسی باورپذیر نبود، و نویسندههای مدرنیست، هم خودشان جزیی از این مردم بودند که دانای کل را نمیپذیرفتند، و هم آنقدری هوشمند بودند که این حقیقت را درک و به شکل عملی وارد داستانهایشان کنند. نتیجه این شد که مثلاً در همین زمینه زاویهدید، در ادبیات مدرن در جدیدی گشوده شد و نویسندههای نابغه دست به آزمونها و زورآزماییهایی زدند که تکثر و پلورالیته زاویهدید در داستانهای امروز -زمانه پستمدرن- ریشه در آنها دارد. این بحث «شکل روایت» مجال بیشتری میخواهد و تلاش خواهم کرد در آینده چندباری در «سلام کتاب» به آن بپردازم.
- مهمترین ویژگی رمان «چه زود بزرگ شدم» (حسن فرهنگفر / نشر چشمه / ۱۳۹۰) شکل روایت آن است. در این رمان با دو راوی اولشخص سروکار داریم که یکیشان زن است و آن دیگری، مرد. داستان مربوط میشود به درگیریهای ذهنی و روانی اعضای یک خانواده پس از خودکشی پسرشان سهراب. زن و مردی هم که راویهای داستان هستند، مادر و پدر سهرابند و نامشان میترا و سمیع است. سهراب از آن پسرهای ناآرامی بوده که مادر و پدرش هیچوقت نتوانستهاند درست و حسابی با او رابطه برقرار کنند و همین هم هست که حالا خودشان را در مرگ او بسیار مقصر میدانند و آرامش ذهنی و روانیشان را از دست دادهاند. «چه زود بزرگ شدم» در حقیقت تکهچسبانی (کولاژ) بندهایی است که بعضیهایشان را میترا از نگاه زنانهاش و بعضیهایشان را سمیع با قرائت مردانهاش روایت میکنند و در خلال کامل شدن همین کولاژ است که روایت در ذهن خواننده شکل میگیرد. در این زمینه البته ایراد کار در این است که تعادلی میان بخشهای مربوط به میترا و بخشهای مربوط به سمیع وجود ندارد. در رمان جاهایی هست که با کمی اغماض میشود گفت سمیع چنان به حاشیه رانده میشود، که اصلاً ناپدید میشود و این برای رمانی که میخواهد نوآوری یا بداعتی شکلی داشته باشد، چندان مناسب به نشر نمیرسد. مهمترین امتیاز این رمان، ملموس بودن آن است. فرهنگفر آگاهانه موضوعی را انتخاب کرده که خیلی راحت میتواند -میتوانسته- تبدیل به ملودرام شود و این تصور را به وجود بیاورد که نویسنده میخواسته رمانی عامهپسند بنویسد. کمتر نویسندهای این خطر را میپذیرد و سراغ چنین موضوعی میرود. برای همین هم هست که در میان آثار ادبیات جدی ما، داستانها و رمانهایی که به موضوعات روز مبتلابه خانوادههای ایرانی میپردازند، تعدادشان به انگشتهای یک دست هم نمیرسد. این درست که فرهنگفر گاه در نزدیک شدن به شخصیت میترا -که در مقایسه با سمیع راوی مهمتری هم هست- ناموفق بوده و زنانگی راویاش مستتر مانده پشت مردانگی نویسنده، این هم درست در بعضی فصلها ضرباهنگ رمان کندتر از آنی میشود که آدم از یک رمان خوشخوان توقع دارد، اما تردید ندارم که خواندن «چه زود بزرگ شدم» میتواند برای خانوادههای ایرانی بار آموزشی زیادی داشته باشد و دستکم یکی از امکانهای نهچندان خوشایند منتج از حسنه نبودن روابط درون خانوادهها را برایشان به تصویر بکشد. در آخر ناگفته نماند که پیشنهاد این هفته «سلام کتاب» نثر روان و خوبی هم دارد و نویسندهاش با تسلطی که به زبان معیار و شناختی که از عناصر داستان دارد، نشان میدهد که داستانگوی خوبی است.
- بیارتباط به کتاب، اما مرتبط با مقولة فرهنگ: هفتهای را که گذشت، من در مالزی گذراندم و با توجه به اینکه ماه رمضان هم شروع شده بود، چند نکته را فهمیدم. اول اینکه ایام ماه رمضان برای مالاییها مهمترین و زیباترین ایام سال است، ایام شادی است، ایام شور. تمام خیابانها، تمام مراکز خرید، تمام ساختمانهای اداری و تمام سینماها و رستورانها با تزییناتی که رنگهای غالبشان سبز و طلایی بود، تزیین شده بودند. تمام شهر چراغان بود. رمضان مالزی، رمضانی بود آکنده از رنگ و شادی و نشاط. در مالزی سه نژاد اصلی وجود دارد: مالاییها (که صاحبخانههای اصلیاند)، چینیها (که امروز دیگر در بسیاری از کشورها یکی از نژادهای اصلی حساب میشوند!) و هندیها (که صنعت کشاورزی مالزی هم به لحاظ تاریخی و هم در حال حاضر بسیار وامدار آنهاست). مالاییها صددرصد و بیهیچ استثنایی مسلمان هستند و بسیار هم پایبند به آیینها و سنتهای دینی. چینیها و هندیها هم به دین خودشانند. با توجه به به اینکه چینیها و هندیها روزه نمیگیرند و با توجه به اهمیت صنعت توریسم در کشور مالزی و بهخصوص کولالامپور، همه رستورانها و کافهها در طول روز باز هستند. به این ترتیب نه برای چینیها و هندیها مشکلی پیش میآید و نه صنعت توریسم کشور با مشکلی روبهرو میشود. و در آخر، نکته مهم اینکه -شاید مهمترین نکته اینکه- ساعت کاری ادارههایشان کم نشده بود و تنها امتیازی که ماه رمضان برایشان داشت، این بود که آن زمان معینی را که در ایام عادی سال صرف سه کار یعنی خواندن نماز و خوردن ناهار و استراحت میکردند، میتوانستند حالا فقط صرف دو کار یعنی خواندن نماز و استراحت کنند، همین!