۱. «بر سر نامگذاری فارسی یکی از این نوع داستانها اختلاف نظر است و آن را داستان علمی، علمیخیالی، خیالیعلمی، تخیلیعلمی، علمیتخیلی و حتی با اصطلاح غربیاش ساینسفیکشن مینامند؛ آنچه در تداول بیشتر به کار میرود، نادرستترین آنها یعنی عنوان علمیتخیلی است. داستان، شالوده هر اثر روایتی و نمایشی است و دربرگیرنده همه انواع آثار تخیلی -چه شعر و چه نثر- مثل آثار حماسی، غنایی، نمایشی، تعلیمی، و قصه، رمانس، رمان، داستان کوتاه و شاخههای آنهاست. عنصر مشترک همه انواع داستان کیفیت بنیادی تخیلی آنهاست؛ چه داستان واقعی (حقیقی) باشد، چه خیالی (مجازی). از این رو اصطلاح داستان تخیلی نادرست است و به تبع آن داستان علمیتخیلی؛ چون هیچ اثر خلاقهای نیست که از عامل تخیل برخوردار نباشد. وقتی میگوییم داستان علمیتخیلی، مثل این است که بگوییم داستان علمیتخیلیتخیلی، یعنی تخیل دوم در آن زیادی است که تکرار آن غلط و خندهدار است.
داستانهای خیال و وهم از دیرباز مورد علاقه کودکان بوده است. این داستانها سرشار از همان خواب و خیالهایی است که دوران کودکی ما را به خود اختصاص داده است. کودکی که ترکه چوبی را میان پا میگیرد و آن را اسب بالداری میبیند و با آن به آسمان پرواز میکند، تخیل پرشور و سودای شاعر و افکار ژرف دانشمندی را دارد و در همان حال، همان کودک خیالپرداز است که ترکه چوبی را اسب بالداری فرض کرده است. حتی در جدیترین و منطقیترین داستانهای واقعگرا، رویاها و خیالپردازیهایی وجود دارد. همه ما خیالپردازیهایی داریم که خاص شخصیت و ذهنیت و جهانبینی ماست و برای ما اهمیت مخصوص به خودش را دارد. تقریبا امکانپذیر نیست که در داستانی واقعگرا (رئالیستی) از خیالها و زندگی درونیمان همانطور که در ما جریان دارد، بنویسیم، اما داستان خیال و وهم قالب ایدهآلی است برای آنها. عواطف و شور و سوداها در آن بال میگیرد و به پرواز درمیآید، حالتهای روانی خود را نشان میدهد و ما را ارضا میکند. داستان خیال و وهم به قانونهای زندگی واقعی پایبند نیست و امکان دارد که هرچیزی را دربربگیرد. داستانی بدون محدودیت زمانی ممکن است درهم و برهم و اسرارآمیز همچون رویا باشد، به آثار سوررئالیستی بیشتر شبیه باشد تا آن چیزی که خواننده از داستان خیال و وهم انتظار دارد. جادو، قانونهای خاص خود را دارد که منطق عادی زمینی بر آن حاکم نیست. یکی از بزرگترین امتیازهای داستانهای خیال و وهم این است که آدم میتواند قانونهای مختص به خود را در آن به کار بندد. وقتی داستان خیال و وهم مینویسید، ارائه حقیقت عاطفی جنبه حیاتی دارد. چیزهای دیگر بسته به این است که چه به دست میآورید، اما در هر حال شخصیتها و احساساتشان باید زنگ حقیقت را بزند. اگر آنها باورپذیر باشند، خوانندهها جهانشان را میپذیرند، مهم نیست که چقدر بیگانه باشند، خوانندهها انواع ماجراهای عجیبوغریبشان را دنبال میکنند.»
۲. آنچه خواندید، بخشهایی از مقدمه کتاب «داستانهای خیالی» است؛ آخرین کتاب نظری / پژوهشی جمال میرصادقی که همین تازگیها توسط انشارات سخن منتشر شده است. در این کتاب میرصادقی پس از تعریف و معرفی داستانهای خیالی به بیان تاریخچهای از این نوع داستان و بررسی سازمانبندی و گسترش آن میپردازد. پس از آن نوبت به تعریف داستان علمیخیالی و طبقهبندی انواع آن میرسد. بخش بعدی این کتاب به تعریف و بررسی داستان خیال و وهم (فانتزی) اختصاص دارد. در این بخش و بخشهای بعد از آن نویسندههای داستانهای فانتزی معرفی میشوند و مولف به تبیین جایگاه عناصر داستانی -از زاویهدید تا سبک و گفتوگونویسی- در این دست داستانها میپردازد. «جهان خلاقیت»، «پرواز به سیارهها»، «نسل سفینهها» و «تکامل» بخشهای دیگری از این کتاب هستند. در این کتاب هم مانند بسیاری دیگر از آثار نظری / پژوهشی میرصادقی، تمام بخشها با نمونههایی داستانی همراه هستند. به این ترتیب خواننده علاوه بر مجموعهای از مباحث نظری که در قالب مقالات ارائه شده، مجموعهداستان پر و پیمانی از انواع داستانهای خیالی را در اختیار دارد که فارغ از آن مباحث نظری هم میتوانند خوانده شوند و به شیوهای عملی / کارگاهی ذهن خواننده را با انواع داستانهای خیالی آشناتر کنند. در میان این داستانیها آثاری از ریونوسوکه آکوتاگاوا، ری برادبری، خورخه لوییس بورخس، بن لوری، آیزاک آسیموف، والتر دولامر، ای. ام. فورستر، دینو بوتزاتی، هرمان هسه، اسکار میلوش، غلامحسین ساعدی، جمال میرصادقی، گیتی رجبزاده و آتوسا زرنگارزاده شیرازی به چشم میخورد. در کتاب «داستانهای خیالی»، میرصادقی موضوعی بهظاهر کوچک را انتخاب کرده و همانطور که خودش در مقدمه میگوید («بهاجبار تنها از منبعهای غربی الهام گرفتم و کارم را ادامه دادم»)، به کمک منابعی که تاکنون وارد زبان فارسی نشده بودند، موضوع را تا عمق زیادی مورد بررسی و تحلیل قرار میدهد. این شیوه در دنیای پژوهش امروز، به عنوان درستترین شیوه شناخته میشود و این امکان را به مولف میدهد تا زاویههای پنهان و گوشههای مغفول موضوع مورد بحث را تا بیشتر حد ممکن بسط و گسترش دهد.
۳. بیارتباط به کتاب، اما مرتبط با مقوله فرهنگ: پنجم دی ماه سالروز تولد بهرام بیضایی بود؛ استادی که این روزها جایش در ایران بدجوری خالی است. او که در اسفند ۱۳۸۷ بعد از نمایش «وقتی همه خوابیم» در دانشگاه تهران در گفتوگو با دانشجویان گفته بود «من از سال ۶۰ به بعد اجازه تدریس در دانشگاه را ندارم»، دو سال بعد به دعوت دانشگاه استنفورد راهی کالیفرنیا شد و هنوز که هنوز است به ایران بازنگشته است. در این سالها بارها شایعه برگشتن بیضایی به ایران و حتی گرفتن مجوز ساخت فلان فیلمنامه یا روی صحنه بردن بهمان نمایشنامهاش سر زبانها افتاده، و بعد از مدتی دوباره فروکش کرده و باز خبری از استاد نشده که نشده. بخشی از این ماجرا لابد به زندگی خصوصی بیضایی و آیندهنگری برای خانوادهاش برمیگردد، و بخش دیگریش حتما به شرایط سخت کار سینما و تئاتر در ایران. هرچه باشد بیضایی جزو کسانی بوده که هم در سالهای پیش از انقلاب و هم در سالهای بعد از انقلاب همیشه از اوضاع و احوال و شرایط کار و نظارتها و نظرهای تحمیلی ناراضی بوده و کمتر از خیلیهای دیگر حاضر شده زیر بار سانسور برود. پنجشنبه که پنجم بود، به این فکر میکردم که کاش بیضایی به ایران برگردد؛ و کاش هم خودش و هم متولیان سینما و تئاتر ایران بیشتر و بیشتر متوجه این واقعیت باشند که حضور بهرام بیضایینامی در این کشور و کار کردنش در این سینما و تئاتر چقدر مفید، لازم و اثربخش است.