۱. اتوبیوگرافی در زبان ما خودزندگینامه ترجمه شده؛ سرگذشتنامهای که خود صاحب سرگذشت آن را نوشته باشد. «خودزندگینامه با زندگینامه، یا شرح حال یا ترجمه احوال، خاطرات، یادداشتهای روزانه و نامهها و وقایعنامهها پیوستگی نزدیکی دارد.» (واژهنامه هنر داستاننویسی، جمال و میمنت میرصادقی، تهران: انتشارات مهناز، چاپ دوم، ۱۳۸۸) این دست آثار معمولا مروری هستند بر تمام زندگی نویسندهشان -از کودکی تا حال- و از این حیث که در خلال روایت زندگی نویسندهشان نگاهی هم به رویدادها و وقایع مهم تاریخی دوران زندگی او میاندازند، فراتر از مستندسازی زندگی یک فرد، این ارزش را هم دارند که میتوانند تبدیل به سندی تاریخی شوند که میماند برای آیندگان. نویسندههای خوشذوقتر صرفا به روایت آنچه در طول زندگیشان بر آنها گذشته اکتفا نمیکنند و تلاش میکنند تا نوشتهشان فارغ از کیفیت مستندسازی، ارزشی داستانی نیز داشته باشد. نمونهای خوب از این دست تلاش را -که موفق هم بوده- میتوان در رمان مفصل «در جستوجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست (۱۹۲۲ – ۱۸۷۱) دید و خواند و لذت برد. گاهی اوقات نیز نویسنده آنچه را که میشود نامش را «مواد و مصالح خودزندگینامه» گذاشت، برای خلق آثاری با کیفیت خلاقانه بیشتر مورد استفاده قرار میدهد، که «دیوید کاپرفیلد» چارلز دیکنز (۱۸۷۰ – ۱۸۱۲)، «پایبندیهای انسانی» سامرست موام (۱۹۶۵ – ۱۸۷۴) و «تصویر هنرمند در جوانی» جیمز جویس (۱۹۴۱ – ۱۸۸۲) از نمونههای خوب آثاری از این دست هستند. در ایران -شاید به دلیل همه محافظهکاری تاریخیای که دیگر جزیی از فرهنگ ما شده- نویسندهها کمتر به سراغ نوشتن خودزندگینامه میروند؛ چراکه از پیش میدانند یا باید صداقتشان را محدود کنند و یا هم که باید سینهای فراخ داشته باشند برای حملههای آتی کسانی که -به انواع و اقسام دلایل- این شیوه از روایت، با محافظهکاری عمیق ریشهدوانده در وجودشان سازگار و خوش نمیآید. «سنگی بر گوری» جلال آلاحمد از معدود خودزندگینامههای موفقی است که نویسندهای ایرانی جرأت نوشتنش را به خودش داده است، و البته سرگذشتی که بر این اثر رفته، خود نموداری است از برخورد جامعه ایرانی با آثاری از این دست.
۲. آخرین باری که کتابی را دستتان گرفتهاید و یکنفس تا تهش را خواندهاید کی بوده؟ اگر بخواهم وادارتان کنم به غبطه خوردن، باید بگویم که این اتفاق برای من همین تازگیها افتاده؛ وقتی «این وصلهها به من میچسبد» احمد غلامی را برداشتم و با سیر آفاقی و انفسیاش همراه شدم و صدای قدمهای روزی را که میرفت، نشنیدم. غلامی تجربهگرا در این اثر آخریاش جایی ایستاده میان واقعیت و خیال، و چنان آنها را در هم آمیخته، که تمیز و تفکیکشان از یکدیگر ممکن نیست. راوی «این وصلهها به من میچسبد» -بیکه اسمش را بگوید- نشان میدهد که خود احمد غلامی است. او همراه کییرکهگور -یک لندرور قراضه مدل ۷۵- راه میافتد توی جادههای ایران و زیباییها و زشتیهای این سرزمین را پیش چشمان خوانندهاش به نمایش میگذارد. این سیر آفاق در «این وصلهها به من میچسبد» -برخلاف بسیاری از آثار دیگر فارسیزبانی که در سالهای اخیر دست به چنین تلاشی زدهاند- نه خصلت موزهای پیدا میکند و نه در حد مستندسازی (Documentary) متوقف میشود. غلامی با توصیفهای خوب و تصویرسازیهای جذاب، این سفرها را به تابلوهایی زیبا تبدیل میکند که در ادبیات داستانی ایرانی -گرچه نایاب نیست، اما- کمیاب است. فانتزی «این وصلهها به من میچسبد» به همسفر راوی برمیگردد: کییرکهگور، همان لندرور قراضه. راوی و همسفرش مدام باهم در بحث و جدلاند؛ و اینجاست که داستان تبدیل میشود به سیر انفس. راوی در رویارویی با پدیدههای مختلف و در خلال گفتوگوهایش با کییرکهگور، به گذشتهاش و گوشههای مکتوم شخصیتش نقب میزند و دانهدانه وصلههایی را ممکن است یا میداند بهش میچسبند، با کییرکهگور و خوانندهاش در میان میگذارد، و داستان را گاه تبدیل به اعترافنامه و گاه تبدیل به حدیث نفس و گاه تبدیل به روایتی خودکاوانه میکند. ایراد ساختاری این اثر تنها درهمریختگی گاهبهگاه زمان است که بیهیچ بهانهای در روایت گاه از گذشته به حال و گاه از حال به گذشته تغییر میکند و کاش هم خود غلامی و هم ناشرش -انتشارات نیلوفر- وسواس بیشتری در زمینه ویراستاری این اثر به خرج میدادند. این که میشود «این وصلهها به من میچسبد» را در یک نشست یکنفس خواند، بیشتر از هر چیزی به ضرباهنگ آن برمیگردد؛ ضرباهنگی مناسب که از ترکیب سنجیده روایت، توصیف و گفتوگو نتیجه شده و نه آنقدری تند است که خواننده لازم باشد دنبال راوی بدود و نه آنقدری کند که خواننده بتواند میان سطرهای داستان، برای خودش چای و قهوه دم کند. این بخش از «سلام کتاب» این هفته را -به شیوه راوی «این وصلهها به من میچسبد»- میخواهم با یک اعتراف تمام کنم: شاید برای وجهه یک منتقد ادبی درست نباشد که اینطور صریح درباره لذتی که از متنی برده، صحبت کند، اما در آنصورت تکلیف صداقت چه میشود؟
۳. بیارتباط به کتاب، اما مرتبط با مقوله فرهنگ: هفته کتاب شروع شد و مثل هر سال رویدادهای مختلفی قرار است در این هفته برگزار شود. از مهمترین این رویدادها -که در حال برگزاری است- یکی «شبهای داستان» در برج میلاد تهران است. در هرکدام این شبها که تا دوم آذر برقرارند، چهار یا پنج نویسنده و مترجم آثار تألیفی و ترجمهشان را برای مشتاقان کتاب و ادبیات و داستان روخوانی خواهند کرد. حضور برای عموم در این شبها آزاد است و هزینهای هم ندارد و همه خوب میدانیم که این امکان متمرکز برای دیدار با نویسندهها و مترجمها، در این سرزمین کیمیاست. رویداد مهم دیگر -که برگزار شد- گفتوگوی اصحاب رسانه با علی جنتی -وزیر ارشاد- در حاشیه مراسم تجلیل از خادمان نشر کشور بود. در این گفتوگو علی جنتی از بررسی مجدد کتابهای توقیفشده در دولت قبلی و نیز بررسی پرونده ناشران لغوپراونهشده و ایجاد امکان حضور مجددشان در نمایشگاه کتاب آتی خبر داد. درباره فعالیت نشر چشمه هم اظهارنظری کرد که نهتنها رنگ و بویی از تنبیه یا -خدای ناکرده- عداوت نداشت، که بسیار هم دوستانه و امیدبخش بود و دوستدارن کتاب و ادبیات را به فعالیت این بنگاه انتشاراتی خوشبینتر از گذشته کرد. جنتی در این گفتوگو درباره سیاستهای وزارت متبوعش برای ترویج فرهنگ کتابخوانی نیز اظهارنظرهایی کرد و خبرهایی داد که نشان میدهد دولت تدبیر و امید عزمش را جزم کرده تا کتاب را وارد سبد خانوار کند. امیدوارم حرفها و بشارتهای آقای وزیر بعد از سپری شدن هفته کتاب مشمول مرور زمان نشود و بتوانیم تأثیرش را در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران در اردیبهشت ۱۳۹۳ شاهد باشیم.