کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

درباره آگوتا کریستوف و «دفتر بزرگ»ش سلام کتاب – 105 (ما نمی‌خواهیم مهربان باشیم)

13 می 2013

 

  1. 1. بانوی مجارستانی‌ای که در سوییس زندگی می‌کرده و به زبان فرانسوی می‌نوشته… این خلاصه‌ترین معرفی از آگوتا کریستوف می‌تواند باشد؛ کسی که او را از مهم‌ترین نویسنده‌های معاصر سوییس می‌دانند و آثارش تابه‌حال به بیش از 30 زبان دنیا ترجمه شده و تازگی‌ها به لطف ترجمه‌های خوب اصغر نوری پایش به ایران هم باز شده. کریستوف در 1935 به دنیا آمد. در سال 1956، او به همراه همسر و فرزند چهارماه‌اش از مجارستان کمونیستی دیکتاتورزده فرار کرد، به سوییس پناهنده و در شهر نوشاتل ساکن شد. او که قبلاً شعرهایی به زبان مجاری نوشته بود، حالا با چالش بزرگی به نام یاد گرفتن زبان فرانسوی روبه‌رو بود؛ چراکه به گفته خودش در آن زمان تنها از یک چیز مطمئن بوده: این‌که می‌خواسته نویسنده شود؛ هرجا که باشد و به هر زبانی که باشد. ماجرا و مسیر فرانسوی نوشتن کریستوف برای خودش داستانی است پرپیچ‌وخم و جذاب، که حتماً در خودزندگی‌نامه‌اش («بی‌سواد» / 2004) آمده و خواندنی هم باید باشد. می‌گویند در این تمام صفحه‌های این کتاب، عشق او به نویسندگی به چشم می‌خورد. کریستوف در سال‌های اول زندگی‌اش در سوییس در کارخانه‌ای کار می‌کرده و همین کار یکی از مهم‌ترین ابزارهایش برای یادگیری زبان فرانسه بوده است. او در کارخانه به صحبت‌های سایر کارگران گوش می‌داده و سعی می‌کرده با همان حرف‌ها نمایشنامه‌هایی کوتاه بنویسد. «بعدها وقتی درباره مدت زمان این یادگیری از او سوال کردند، با طنز گزنده خاص خود گفت: خیلی طولانی نبود. شانزده سال.» (دفتر بزرگ / صفحه 5) از این حیث کریستوف می‌تواند الگویی معاصر باشد برای همه نویسنده‌هایی که به هر دلیلی از سرزمین مادری مهاجرت می‌کنند یا وادار به ترک آن می‌شوند. او با پشتکاری خارق‌العاده زبان فرانسوی را یاد می‌گیرد و تبدیل می‌شود به یکی از مهم‌ترین نویسنده‌های فرانکوفون اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست‌ویکم. اصغر نوری در مقدمه‌ای که برای رمان «دفتر بزرگ» نوشته، درباره جهان داستانی و شخصیت‌های آثار کریستوف می‌گوید: «…رویای تبدیل شدن به نویسنده‌ای بزرگ. دغدغه نوشتن همیشه در آثار آگوتا کریستوف حضور دارد (تقریباً همه شخصیت‌های اصلی آثار او می‌نویسند و انگار اگر ننویسند، می‌میرند) و همین‌طور در زندگی او («خارج از نوشتار، من زندگی نمی‌کنم.») او در کتاب اتوبیوگرافی خود به نام «بی‌سواد» بارها از این دغدغه حرف می‌زند که بر کل زندگی او سایه انداخته بود و در اواخر عمر او به نوعی وسواس تبدیل شد؛ وسواسی که بیشتر مانع از نوشتن او می‌شد و او را تسلیم نیهیلیسمی ناگزیر می‌کرد که آرامشش را از بین می‌برد.» کریستوف در ژوییه 2011 از دنیا رفت.
  2. 2. پیشنهاد این هفته «سلام کتاب» رمان «دفتر بزرگ» است. این رمان را اصغر نوری ترجمه و انتشارات مروارید در سال 91 روانه بازار کتاب کرده است. «دفتر بزرگ» نمونه‌ای خوب و مکتبی از داستان مینی‌مالیستی است. و این دیگر گفتن ندارد که مینی‌مالیسم یکی از آن مفاهیمی است که از سر فقدان منابع مکتوب معتبر و بحث‌های نظری اساسی، در جامعه ادبی ایران به‌شدت دچار کج‌فهمی شده و اصلاً تعریف دیگری -جدای از آن‌چه واقعاً هست- پیدا کرده: معمولاً مفهوم «مینی‌مالیسم» در ایران به‌جای عمل «کوتاه‌نویسی» می‌گیرد. رمان «دفتر بزرگ» به عنوان اثری که جایگاه خوبی در ادبیات مینی‌مالیستی معاصر دارد، می‌تواند بستری برای بحث‌های نظری فراهم کند تا مفهوم داستان مینی‌مالیستی -مفهومِ جاافتاده داستان مینی‌مالیستی- مورد بازنگری قرار بگیرد و به تعریف واقعی‌اش نزدیک‌تر شود. این اثر یک رمان است، پس در همین گام نخست این موضوع را که «مینی‌مالیسم یعنی کوتاه‌نویسی» نفی می‌کند. این رمان 68 بخش دارد که هر بخشی دو سه صفحه بیشتر نیست و خیلی صریح و مستقیم درباره موضوعی که بر پیشانی‌اش قرار گرفته صحبت می‌کند. تأکید می‌کنم: خیلی صریح و مستقیم. بد نیست نگاهی به نام بخش‌های رمان بیندازیم: «رسیدن به خانه مادربزرگ»، «خانه مادربزرگ»، «مادربزرگ»، «کارها»، «جنگل و رود»، «کثیفی»، «تمرین مقاوم کردن جسم»، «گماشته»، «تمرین مقاوم کردن روح»، «مدرسه»، «خریدن دفتر، کاغذ و مداد» و «تحصیلات ما»، «همسایه ما و دخترش»، «تمرین گدایی» و… متن بخش‌ها نیز به اندازه همین نام‌ها صریح است و نویسنده به جای پرداختن به بازی‌های کلامی و زبانی، تلاش می‌کند با کمترین کلمات مفاهیم عمیقی را که در ذهن دارد، پیش چشم خواننده ترسیم کند. به این چند جمله نگاه کنید: «مادربزرگ ما، مادر مادرمان است. قبل از آمدن و ساکن شدن در خانه او، نمی‌دانستیم که مادرمان هنوز یک مادر دارد. ما او را مادربزرگ صدا می‌کنیم. مردم او را جادوگر صدا می‌کنند. او ما را توله‌سگ‌ها صدا می‌کند.» (دفتر بزرگ / صفحه 14) و حالا به حجم اطلاعاتی فکر کنید که نویسنده با همین چند جمله ساده در اختیارتان گذاشته؛ درباره شخصیت مادربزرگ، درباره شخصیت راوی‌ها، درباره رابطه راوی‌ها و خانواده‌شان با مادربزرگ و درباره رابطه مادربزرگ با مردم شهر. در داستان مینی‌مالیستی، این کلمه است -مهم‌ترین دارایی و ثروت نویسنده- که هرچه بیشتر و بیشتر ارزش پیدا می‌کند و به همین دلیل هم نویسنده در نقش جواهرسازی ظریف‌کار باید هرچه بیشتر و بیشتر در استفاده از این منبع ثروت، دقت و ظرافت به خرج دهد. این کاری است که کریستوف در رمانش به خوبی از پس آن برآمده است. «دفتر بزرگ» کابوسی است که اروپای درگیر جنگ جهانی دوم را به تصویر می‌کشد؛ جامعه‌ای جنگ‌زده، که هم ساختار کالبدی-فیزیکی‌اش رو به ویرانی است (خانه‌های خراب‌شده، قحطی، گرسنگی، عدم رعایت بهداشت و خیلی موارد دیگر این ویرانی را به نمایش می‌گذارند) و هم بنیان‌های محتوایی‌اش رو به اضمحلال (خشونت بی‌حد، بر باد رفتن اخلاق، دوری انسان‌ها از یکدیگر، فردیت فزاینده و مسایل دیگری از این دست، این اضمحلال را نشان می‌دهند). رمان زاویه‌دید ماروایت دارد و راوی‌ها دو برادر دوقلو هستند که مادرشان برای در امان نگه داشتن‌شان از آتش جنگ، آن‌ها را نزد مادربزرگ‌شان آورده است. این دو بچه هشت نه ساله ذهن پیچیده‌ای دارند و گاه آدم را یاد هولدن کالفیلد «ناتور دشت» سلینجر می‌اندازند. همین پیچیدگی ذهنی راوی‌ها در کنار جسارت و کوبندگی قلم آگوتا کریستوف، «دفتر بزرگ» را تبدیل می‌کند به رمانی خواندنی که «سلام کتاب» می‌تواند با خیالی راحت به خواننده‌هایش پیشنهاد بدهد؛ و البته این را هم می‌داند که برای یک هفته پیشنهاد کمی است، چراکه آن‌قدر ضرباهنگش تند است و آن‌قدر روایت‌های جذابی دارد که تمام 185 صفحه‌اش را می‌شود دوسه‌ساعته خواند.
  3. 3. بی‌ارتباط با کتاب، اما مرتبط با مقوله فرهنگ: پنج‌شنبه هفته پیش -نوزدهم اردیبهشت‌ماه- جمال میرصادقی، نویسنده، پژوهشگر و مدرس ادبیات داستانی، هشتادمین سالگرد تولدش را جشن گرفت. میرصادقی علی‌رغم سن‌وسالش، هنوز مثل جوانی باانگیزه کار می‌کند و بارها از خودش شنیده‌ام که: «این کار من رو زنده نگه داشته…» امیدوارم همچنان تا سال‌ها باشد و سلامت باشد و کار کند و کماکان الگویی باشد برای جوان‌ترهایی که ما باشیم و ممکن است وقت‌هایی -به هزار و یک دلیل- انگیزه‌هایمان را برای کار از دست بدهیم.

 

گروه‌ها: سلام کتاب

تازه ها

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

تعلیق در خلأ؛ چرا داستان «گم شدن یک آدم متوسط» ناتمام می‌ماند؟

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد