«سانسور را بردارید، خودمان پاسخگو هستیم». این عنوان نامهای است که روز شنبه با امضای ۲۱۴ نفر از نویسندهها، شاعرها و مترجمهای ایرانی منتشر شد. روز یکشنبه بسیاری از روزنامههای صبح متن کامل نامه و اسامی امضاکنندگان آن را منتشر کردند و ظهر یکشنبه نشده، یکی از خبرگزاریها متنی را در نقد و نکوهش این نامه و امضاکنندگانش که طیف گستردهای از اهالی ادبیات ایران را دربرمیگرفت، روی سایتش گذاشت. واکنشها به اینها خلاصه نمیشد و اهالی ادبیات نیز، چه آنها که نامه را امضا کرده بودند، چه آنها که آن را دیده بودند و امضا نکرده بودند، و چه آنها که اصلا ندیده بودندش -شفاهی و کتبی، رسمی و غیررسمی- نظراتشان را درباره محتوای نامه و امضاهای پای آن مطرح کردند. تا همینجای کار هم معلوم است که این نامه اتفاق مبارکی بوده؛ همین که توانسته اینقدر بحث راه بیندازد، فینفسه خوب است، حالا گیریم بعضی از این بحثها خیلی هم مفید نبوده باشد، چه اهمیتی دارد؟ مهم این است که این نامه باب گفتوگو را باز کرده، و برای جامعهای در گذار بهسوی مدنیت، چه چیزی بهتر از این؟ باید از بانیان نوشته شدن این نامه تشکر کرد. من به سهم خودم تشکر میکنم. مرور اجمالی واکنشها خالی از لطف نیست. واکنشهای امضاکنندگان نامه -گذشته از اکثریتی که آن را کاری درست و قابل دفاع میدانست- دامنه گستردهای را دربرمیگرفت که مهمترینهایش یکی حذف اسامی بعضی از امضاکنندگان بود، که خیلی سریع اصلاح شد و به نظر میرسید بیشتر ایرادی در اپراتوری کار باشد تا چیز دیگر، یکی اعتراض به ناشناس بودن بعضی از امضاکنندگان نامه حتی در میان اهالی شعر و داستان، و یکی هم عجیب بودن حضور نام افرادی که همیشه در حاشیه امن بودهاند در میان امضاکنندگان. حقیقت امر این است که اظهارنظر درباره شناس و ناشناس بودن افراد و وصل کردن آن به نویسنده بودن یا نبودنشان اصلا موضوعی نیست که به این راحتیها بشود دربارهاش نظر داد. شاید اگر ما اهالی ادبیات صنفی، خانهای، چیزی داشتیم، چنین اظهارنظری -با اتکا به عضویت امضاگنندگان در آن خانه، صنف یا هرچیز- میشد که محلی از اعراب داشته باشد، اما حالا که نداریم، حتی مطرح کردن این سوال هم سخت است که: «فلانی نویسنده هست یا نه.» و مگر غیر از این است که امروز این معیار در حد انتشار دستکم یک کتاب تقلیل پیدا کرده؟ واکنش مهمتر، اعتراض به حضور بعضی نامها در پای نامه بود؛ نامهایی که دوستان -دوستان بسیار عزیز من- معتقد بودند در همه این سالها همیشه در حاشیهای امن بودهاند و تیغ سانسور هیچوقت حتی لبهاش هم به لبشان گیر نکرده. خب، نکرده باشد، ایرادش چیست؟ اتفاقا اگر کسی که از ممیزی آسیب ندیده، حاضر باشد برای دفاع از آزادی بیان یا همراهی با همکاران زخمخوردهاش پای نامهای را امضا کند، که باید ازش تقدیر کرد. تقبیح چرا؟ من -اگرچه میدانم خوردن نان به نرخ روز در این مملکت تاریخ دور و درازی دارد- ترجیح میدهم علیالحساب اصل را بر برائت بگذارم. و البته این را هم میدانم که قضاوت کردن دیگران -بهخصوص به عنوان شخص- کار چندان آسانی نیست. کسانی که نامه را دیده بودند و امضا نکرده بودند، نگاهشان به این کار عموماً منتقدانه بود. این دوستان یا معتقد بودند که چنین حرکتهایی بیشتر بار رسانهای دارد تا نتیجه عملی، یا هم که نظرشان این بود که در فضای اجتماعی و سیاسی امروز، اصولا نمیشود ممیزی را از چرخه نشر حذف کرد. نظر شخصی من به این گروه از دوستان از همه نزدیکتر است و قبلا هم در یکی شمارههای همین ساید استوری دربارهاش نوشتهام، اما این هم هست که پیشنهادهای مطرحشده در این نامه از سویی و اهمیت شرکت کردن در یک حرکت اجتماعی از سویی دیگر را نمیشود به این راحتیها نادیده گرفت. گروهی دیگر از اهالی شعر و داستان هم معترض بودند که اصلا خبری از این نامه نداشتند و اگر میدانستند، حتما امضایش میکردند. نقطه کور تمام این ماجرا همین است: چرا حرکتی که به نوعی به همه اهالی ادبیات این سرزمین مربوط میشود و اگر آدمهای بیشتری از آن مطلع میشدند، قدرت و قوت بیشتری پیدا میکرد، در اطلاعرسانی به دستاندرکارانش ضعف داشته؟ نگاهی به مجموعه واکنشها و اظهارنظرهای اهالی ادبیات نشان میدهد که اگر همان صنفی، خانهای، چیزی را -که قبلا صحبتش شد- داشتیم، خیلی از این حرف و حدیثها پیش نمیآمد. کاش، کاش، کاش در این زمانه تدبیر و امید بشود بنای این خانه، صنف یا هرچیز را گذاشت.