سلام آقای بدیعی عزیز
وقتتان به خیر. امیدوارم حالتان خوب باشد و مشغول ترجمه باشید. میدانم آرزوی خودخواهانهای است، اما راستش تقصیر خودتان است که همیشه با کارهایتان روزنهها و دریچههایی نو برای ادبیات ایران باز کردهاید. وجود مترجم گزیدهکاری مثل شما برای هر فرهنگ و سرزمینی غنیمت است.
ترجمههای شما همیشه آموزنده و ارزشمند بوده، و این کارهای آخریتان -آثار ربگرییه را میگویم- از همه آموزندهتر و ارزشمندتر. «آری و نه به رمان نو»، «شاهد» و «ژلوزی» را خواندهام و «در تودرتو» را هم دارم میخوانم. حقیقت امر این است که رمان نو چندان با سلیقه ادبی من جور نیست، و اگر هم بخواهم فقط رمان و داستان را معیار قرار دهم، در میان رماننویسان نو، دوراس (بهخصوص با «عاشق»اش) و سیمون (با «جاده فلاندر»ش) برایم جلوتر از ربگرییه میایستند. در خواندن «شاهد» و «ژلوزی» بیشتر از آن که از نوشتن ربگرییه لذت ببرم، از دقت و روانی ترجمه شما به وجد آمدم. ترجمه دقیق شما آنچه را که ربگرییه همیشه در مقالههایش تلاش کرده بوده تئوریزه کند، به خوبی به خواننده فارسیزبان منتقل میکند. و البته این نشان از شناخت عمیق شما از رمان نو، ربگرییه و آثار او دارد. «آری و نه به رمان نو» اما حسابش جداست. تا به امروز کتابهای کم و مقالههای زیادی درباره رمان نو به فارسی نوشته یا ترجمه شده، اما این کتاب شما چیز دیگری است؛ حجت را تمام میکند انگار. جمع شدن اینچنینیِ نظرهای موافق و مخالف درباره رمان نو -آن هم وقتی نظردهندهها کسانی مثل ربگرییه و بارت و ژنت و موریاک و سایرین باشند- شورانگیز است. موقع خواندن «آری و نه به رمان نو» -در سطر به سطر کتاب- احساس میکردم شاهد مناظرهای سطح بالا درباره یکی از مهمترین مسایل ادبیات قرن بیستم و هنوز -سویژکتیویته و ابژکتیویته- هستم. صدای تپشهای قلبم را کاش میشد ضمیمه این نامه کنم. بابت شوری که موقع خواندن این کتاب در من زبانه کشیده از شما تشکر میکنم؛ مدتها بود تجربهاش نکرده بودم، داشت اصلا کمکم از یادم میرفت.
راستی از «اولیس» خبری نیست؟ کاش این افسوس برای ما نماند که نتوانیم هیچوقت «اولیسِ» جویس / بدیعی را بخوانیم. یعنی واقعا هیچ کاری -حتی در این شرایط جدید- نمیشود برایش کرد؟ و اگر به شکل رسمی نشود کاری کرد، خودتان نمیخواهید یک بار دیگر به پیشنهاد وزیر ارشاد اصلاحات فکر کنید؟ در جمع ما جوانترها -نمیگویم همیشه، اما- زیاد پیش میآید که از «اولیس» نخوانده جویس / بدیعی حرف بزنیم و بابت نخواندنش و نداشتنش توی کتابخانهمان افسوس بخوریم.
بیشتر از این وقتتان را نمیگیرم. سرتان سلامت و دلتان شاد.
اول اردیبهشت هزار و سیصد و نود و سه
کاوه فولادینسب