بارها و بارها از دوستانم -که بسیاریشان یا هنرمند بودهاند یا تحصیلکردههای رشتههای فنی و علوم انسانی- شنیدهام: «کار ایرونی که خوندن نداره؛ چه داستان، چه رمان. من خارجیا رو ترجیح میدم.» و استدلالشان هم این بوده که مجموعه آثار داستانی ترجمه، سطح کیفی بسیار بالاتری از آثار تألیفی دارد و حرفشان را هم معمولاً با این جمله تمام میکنند که: «غیر از اینه؟» این دوستان عزیز در میان استدلالهایشان چند نکته بسیار مهم را فراموش میکنند یا تنبلانه نادیده میگیرند. یکی اینکه آثار ترجمهای که در ایران -یا هر کشور دیگری- منتشر میشوند، برآیند ادبیات داستانی سرزمین مبدأ نیستند، بلکه نتیجه تلاش و جستجوی مترجمان خوب و حرفهایاند. آنها جستوجو میکنند و از میان هزاران کتابی که میتوانند انتخاب کنند، بهترینها را برمیگزینند و در اختیار مخاطبان ایرانی قرار میدهند. به عبارت دیگر ما در ایران برگزیدهای از ادبیات داستانی غیرایرانی را میخوانیم و علیرغم این موضوع بازهم فراوان به آثاری برمیخوریم که چندان ارزش ادبی ندارند. در مقابل آنچه از ادبیات داستانی ایرانی میبینیم، نه گزیدهای از تولیدات ادبی که مجموعه کامل آنهاست و طبیعی است که آثار ضعیف هم در میانشان فراوان است، اما جای شکرش باقی است که این مجموعه هنوز آنقدر نحیف نشده که در میان آثار داستانی هر سالی نتوان دستکم بهاندازه انگشتان یک دست آثار خوب و خواندنی پیدا کرد. ایراد کار دوستان این است که زحمت خواندن همین آثار انگشتشمار را هم به خودشان نمیدهند. دیگر اینکه زبان به ادبیات زنده است. مگر نه اینکه ما در ادبیاتمان شاهنامه سترگ فردوسی را داریم که آن را نجاتدهنده زبان فارسی میدانند و میدانیم و مگر نه اینکه همین صد سال پیش اولین شاعرها و نویسندههای پیشمدرن و مدرن ایرانی با علم و خلاقیتشان نقشی تاریخی در بهروز کردن زبان فارسی ایفا کردند و نسخه اولیه ساختار و بافت زبانی را که ما امروز با آن تکلم میکنیم، رقم زدند؟ بد نیست دوستانی که آندست استدلالها را دارند گاهی هم به این فکر کنند که حمایتشان -حمایت آگاهانه و منطقیشان- از ادبیات داستانی و شعر معاصر فارسی میتواند تنور ادبیات را داغتر کند و چرخهای اقتصادیاش را بچرخاند و نویسندهها و شاعرها و حتی منتقدهای ادبی را سر ذوق آورد و در نهایت مجموعهای را شکل دهد که اجزایش از هم اثر میگیرند و روی هم اثر میگذارند. چنین حمایتی را من نوعی وظیفه در قبال زبان مادری میدانم و تردیدی ندارم که خیلی ارزشمندتر از کلیگویی و وااسفا سر دادن برای زبان و ادبیات فارسی است. البته اتفاقهایی را هم که در این سالها ادبیات را متأثر از خود کرده، نباید نادیده گرفت: جوایز ادبی مستقل و خصوصیای که بیشتر کیفیت ادبی آثار را در نظر داشتند تا عوامل دیگر و نقش زیادی در آشنایی مخاطبان با آثار روز داشتند، یا به تعطیلی کشیده شدهاند یا اگر ماندهاند، نفسشان به شماره افتاده است. مجلههای ادبی پویا و پرمخاطب هم که همیشه -نه فقط در ایران که در همهجای جهان- پیش قراولهای جریانهای ادبی بودهاند، زندگیشان شکلی گلخانهای پیدا کرده است. سانسورهای سلیقهای و بیرحمانه هم که -گفتن ندارد- خودش به تنهایی برای تیشه به ریشه ادبیات سرزمینی زدن کفایت میکند. آن استدلالهای نادرست دوستان بهاضافه این اتفاقهای نافرخنده و کلی جریانهای دیگر باعث شده مخاطب ایرانی اعتمادش را به ادبیات از دست بدهد و با آن قهر کند… نفی و سلب، کار خیلی سختی نیست، سخت آن است که دنبال زیباییها بگردیم.