من پیشتر هم چندین بار درباره لزوم داشتن صنفی برای ادبیات داستانی که هم از دولت مستقل باشد و هم از اپوزیسیون و شبهاپوزیسیون سیاسی، حرف زدهام. این چیزی است که در همه کشورهای توسعهیافته و صاحبادبیات وجود دارد و اصولا گفتن این نکته که «داشتن چیزی مثل صنف یا سندیکا که مستقل از دولت باشد و حواسش هم باشد که وظیفهاش پیگیری مسایل صنفی است نه هدایتگری جریانهای سیاسی، از مقدمات و نیازهای اولیه توسعه در هر زمینهای است» حرف زیادی و تکرار مکررات است. ما توی ایران تجربه کانون نویسندگان را داریم که مستقل از حکومت بود، اما خیلی زود از جاده فعالیت صنفی خارج شد و افتاد توی راهی که بیشتر به حزبی سیاسی شبیهش کرد. بهجز تجربه کانون چند تجربه دولتی هم بوده، که دستوری بوده و هدف واقعیاش بیشتر تولید نهاد یا امکانی برای حقوق و مزایا گرفتن عدهای در دورهای خاص بوده و چتری برای همه نویسندهها و فعالان ادبی نبوده و بعد هم که وزیر یا مدیر عوض شده، درِ آن نهاد یا ناندانی هم تخته شده. هفت سال دیگر، طبق اسناد و نظریهها و تاریخنگاریهای پژوهشگران، ادبیات داستانی مدرن ایران صدساله میشود. واقعا خجالتآور است که نویسندههای این مملکت -از آنهایی مستقلاند تا آنهایی که ادعای استقلال میکنند و تا آنهایی که آشکارا وابسته و نزدیک به دولت و سایر نهادهای حکومتیاند- نتوانستهاند با مدارا بنشینند پشت یک میز و خواستهها و نیازهای صنفیشان را کنار هم بگذارند. مسایل صنفی، درد مشترکاند. هر آدم متجدد عاقل و بالغی منطقا باید این را درک کند که دردها و مسایل مشترک را با همدلی و عزم مشترک بهتر میتوان حلوفصل کرد و برای این موضوع نیازی به موضعهای سیاسی و عقیدتی مشترک، یکسان یا همسو نیست. کافی است همه واقعا به این درک مشترک برسیم که هرکسی را توی گور خودش میگذارند… دنیای امروز بر محور مدارا میگردد و ما -که اینهمه خودمان را بهروز و مطلع میدانیم- چطور است که نمیتوانیم این حرف روز دنیا را برای خودمان درونی کنیم و با لبخند، رضایت و اشتیاق پشت میزی بنشینیم که همکارانمان -که البته مخالفان عقیدتیمان هم ممکن است باشند- آنسویش نشستهاند. این یک ادا نیست، فریاد زدن یک نیاز و حق شهروندی است که سالهاست از سویی توسط حکومتها و دولتها و از سویی دیگر توسط فعالان ادبی و نویسندهها -چه آنها که فعالیت ادبی را با اکت سیاسی اشتباه گرفته و چه آنها که به شیوه عرفای دوردستهای تاریخ گوشیگیری و عزلتنشینی را انتخاب کردهاند- به تأخیر و تعویق افتاده است. در این میانهها به نظر میرسد همه دلشان را خوش کردهاند به «ماهی را هروقت از آب بگیری، تازه است» و حواسشان نیست که کمکمک این برکه نوپای ادبیات داستانی ایران دارد تبدیل میشود به باتلاقی پر از گندیدگی و فساد؛ و وقتی دیگر آبی در کار نباشد، خیال ماهی گرفتن را حتی به خواب هم نمیشود دید. آنها که از دور و نزدیک دستی بر آتش ادبیات دارند، خوب میدانند که این روزها هیچچیز در ادبیات ایران سر جای خودش نیست. بلبشویی است: نویسندهها شدهاند مبلغ و بازاریاب کتابهایشان، نقد ادبی شده بازار مکاره و محمل کاسبی عدهای، و بدتر از اینها، گویا نهضتی به راه افتاده برای عمومی و همگانی کردن ترجمه و تدریس در حوزه ادبیات داستانی، و ماجراهای ناشران هم که خودش مثنوی هفتاد من است. کسی هم نیست که توی این اوضاع بیسروصاحب بتواند از کسی توضیح بخواهد، یا صلاحیتسنجی کند یا هرچی… میشود نشست گوشهای و گفت «همین است که هست… رسیدن به این درک که انگشت کردن توی هر سوراخی مجاز نیست یا رعایت حقوق دیگران یک وظیفه اولیه و ساده است، نیاز به توسعه فرهنگی دارد و جامعه ما هنوز به آن حد از توسعهیافتگی نرسیده و اهالی ادبیات داستانی هم استثنایی بر قاعده جامعه ایرانی نیستند…»، میشود هم سازوکارهایی دستوپا کرد و با کمکشان، در فقدان این توسعه درونیشده فرهنگی، از بیرون نابسامانیها را کنترل کرد. صنفی فراگیر که از کانونها و انجمنهایی مناسب تشکیل شده باشد -گیریم نه به تمامی، اما- تا حدودی -شاید هم تا حدود زیادی- میتواند در این زمینه مفید و راهگشا باشد. من مدتهاست دارم درباره اصناف و نهادهای ادبی فراگیر در کشورهای مختلف مطالعه میکنم. از اولین ایدههایی که این مطالعه در ذهنم شکل داده، فکر کردن به کانونها و انجمنهایی است که صنف مفروض ما در ایران باید داشته باشد تا بتواند مانند چتری بزرگ روی همه فعالیتهای مرتبط با ادبیات داستانی سایه بیندازد و همه فعالان ادبی را زیر پوشش حمایت و نظارت خود قرار دهد. تشکیل کانون نویسندگان، کانون مترجمان، کانون پدیدآورندگان آثار کودک و نوجوان، کانون پژوهشگران، کانون منتقدان، کانون مدرسان، کانون ویراستاران و کانون ناشران ادبیات داستانی میتواند اولین پیشنهاد ساختاری برای این صنف مفروض باشد. هر کدام از این کانونها میتوانند با نهادهای مرجع دیگری مرتبط باشند؛ مثلا کانون ناشران با اتحادیه ناشران یا کانون منتقدان با انجمن صنفی روزنامهنگاران یا کانون ویراستاران با فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی مرتبط خواهند بود و از تجربهها و اندوختههای آنها بهره خواهند برد و آن را در اختیار سایر کانونها هم قرار خواهند داد. در کنار اینها، انجمنهایی مانند انجمن نظارت بر جوایز ادبی یا انجمنهای نظارت بر کانونها هم میتواند با حضور تعدادی از اعضای کانونهای اصلی همین نهاد صنفی شکل بگیرد و از لابی کردنها یا رانتخواریهای احتمالی در زمینههای مختلف جلوگیری کند.