توضیح پیش از متن: امیدوارم این «مدایح بیصله» باعث رنجشخاطر اشخاص حقیقی و حقوقی نشود. میخواهم در این یادداشتها اصناف و کَسان را خطاب قرار دهم و بابت کارهایی که کردهاند، میکنند و حتی بویش میآید که خواهند کرد، ازشان تشکر کنم. میدانم که صلهای در کار نیست برای این مدایح، امیدوارم تمشیتی هم گریبان خودم یا «بهار» را نگیرد. کمترین توقع از جامعهای که مسیری طولانی را برای تحقق دموکراسی طی کرده -که بخشی از این مسیر هم میشود تحمل مخالفت و انتقاد- این است که ظرفیت پذیرش نقدی به زبانی کمیجدی کمیطنز را داشته باشد. کاش که جریان امور من را به نتیجهای مغایر با این توقع نرساند. و البته پیشاپیش این را هم میدانم که زندگی -بخوانید جریان امور- لزوماً همیشه هم مطابق خواسته آدم پیش نمیرود.
حقیقت امر این است که وقتی کارد به استخوان میرسد، گاه چارهای جز این نمیماند که بدن لَخت و لمسشدهات را بسپاری به دستش و بگذاری بِبُرد، شاید آنقدر بُرید که خسته شد، که کند شد. در این مدیحهسراییها -که گویا شکل رایج گفتوگوی این روزهای جامعه ایرانی است- اول از همه با «معماران و شهرسازان ایرانی» وارد گفتوگو میشوم که دستکم روی کاغذ و به شکل رسمی خودم هم یکیشان هستم؛ هم در فضای حرفهای و هم در محیط دانشگاهی. این کار را میکنم تا بشود مصداق سوزن به خود، تا وقتی بعدها با جوالدوز سراغ دیگران رفتم، اصول گفتمان دموکراتیک را فراموش نکنند!
دستتان درد نکند، خوب قیافهای درست کردهاید برای شهرمان. به قول شاملوی بزرگ درستوحسابی به زندگی نشاندهاید تهرانمان را. دمتان گرم. با توسعه و مدرنیزاسیونی که در این نودساله توی دارخلافه راه انداختهاید -همان توسعهای که سرسلسلهاش آن قزاق میرپنج بود- با آن نگاه علمگرا و اصولیای که از همان اول در باب توسعه شهر و خلق معماری متناسب با زمانه در این سرزمین وجود داشته و دارد و به نظر میرسد که همیشه هم خواهد داشت، شهر را برای همیشه از شر چنارهای آلرژیزا و ساختمانهای متعلق به عهد بوق و بهخصوص آن تصویر تکراری کوههای شمالی خلاص کردهاید. تصدقتان، توی ولیعصر هنوز چندتایی چنار مانده، بیشترشان هم کجوکولهاند، دید ساختمانها را هم کور کردهاند، کاش زودتر فکری هم برای آنها بکنید؛ اصلاً از شما بعید است که همینطور به حال خودشان رهایشان کردهاید. هاری آپ پلیز، وقت تنگ است؛ نگذارید چنین لکه ننگی در کتاب تاریخ حرفهتان جا خوش کند. از این یک نقطه تاریک که بگذریم، باید سرپا بایستم، کلاه از سر بردارم و اعتراف کنم کاری کردهاید کارستان. شهرمان را یگانه کردهاید در دنیا، هرچه باشد «ترین» بودن همیشه جذاب است، و حالا تهران ما توی خیلی از جدولهای «ترین»ها مقام اول را دارد. این سعادتی نیست که هر شهری به این سادگیها به دستش بیاورد، تلاشی نودساله میخواهد و همکاریای عمیق و دقیق میان شهرداران و شهرسازان و معماران. تشکر ویژهام را باید نثار معماران کنم. کاری خوبی کردید که مقولههای بیاهمیتی مثل فرهنگ و تاریخ و اقلیم را گذاشتید کنار. حرف زدن دربارهی این مقولهها به درد مهمانیهای شبانه و محفلهای دانشگاهی میخورد. این روزها -گاهی که رؤیاپرداز میشوم- با خودم فکر میکنم کاش کسی برود این قاعدهی کار معماران ایرانی را بهنام «شیوهنامه کارِ معماری در ایران» در نهادی بینالمللی ثبت کند خیالمان راحت شود اجنبیها برش نمیدارند به نام خودشان سند بزنندش. همین را میگویم که خیلی مؤدب هستید و درباره مقولههای حرفهای نظرهای کارشناسانه دارید و همیشه هم توی کار حرف آخر را شما هستید که میزنید: خیره میشوید توی چشمهای کارفرما و میگویید «چشم». میشود اسمتان را بهجز معمار، ظرفیتساز هم گذاشت؛ Capacity Builders. اصلاً چه معنی داشت که مثلاً کوچههای بنبست بشود ملکطلق عدهای سرمایهدار. سرتان را بالا بگیرید، کار خوبی کردید با ساختوسازهایتان بنبستهای هشتنهمتری را از تصرف دهدوازدهتا آدم بورژوا درآوردید و کردید مسکن دویستسیصدنفر. کی فکرش را میکرد در سرزمینی معمارانی پیدا شوند که چنین قابلیتهای شگفتانگیزی داشته باشند. دستتان را میبوسم. شهرمان را یگانه کردهاید در دنیا.