«او را به صلیب میخکوب کردند، و حتی یک کلمه هم نگفت…» این بوده آنچه در آخرین لحظههای زندگی عیسی مسیح بر او گذشته. بیست قرن بعد -در سال ۱۹۵۳- هاینریش بل مسیح دیگری را خلق میکند؛ مسیحی مدرن. مسیح امروزیِ بل، یک نفر نیست، یک زوج است: فرد (۴۴ساله) و کته بوگنر؛ زن و شوهری آلمانی که سالهای بعد از جنگ دوم را در فقر و اندوه سپری میکنند. آنها دو فرزند خردسالشان را در جنگ به شکل دردناکی از دست دادهاند و حالا در اتاقی کوچک با سه فرزند دیگرشان -کلمنس، کارلا و کوچولو- زندگی میکنند. «زندگی میکنند» عبارت درستی نیست. مدتی است فرد دیگر با خانوادهاش زندگی نمیکند؛ فقر و اندوه چنان به او فشار آورده که مدتی است دیگر او با خانوادهاش زندگی نمیکند. گاهگاه زنش -کته- را در پارکی، ساختمان مخروبهای یا مهمانسرایی ملاقات میکند، و فقط همین. او دلش برای همسر و فرزندانش تنگ است، اما دیگر تحمل آن زندگی فلاکتبار را ندارد. دوست ندارد دوباره برگردد و آنقدر تحت فشار قرار بگیرد، که هر روز بچههایش را کتک بزند. او و کته مسیحهای قرن بیستمیای هستند که به صلیب میخکوب نشدهاند، بلکه صلیبشان را بر دوش میکشند، و زیر بار سنگینیاش شانههایشان خم شده است. آنها قرار نیست همچون عیسی مسیح تا چند لحظه یا ساعت دیگر با مرگشان تاوان گناه ازلی انسان را بدهند، آنها زنده خواهند بود تا با زجری مدام، خود تبدیل به تاوان شوند. کته -در یکشنبه شبی که با فرد میگذراند- به او میگوید: «تازه مگر قرار است زیاد طول بکشد؟ سی چهل سال دیگر، و تا آن زمان باید مقاومت کنیم. فکر میکنم باید سعی کنیم و باهم مقاومت کنیم.» زندگی برای صلیببهدوشان مدرنی که در ویرانههای جنگ روزهای زندگیشان را قتلعام میکنند، چیزی جز مقاومت تا دم مرگ نیست؛ مقاومتی ناگزیر و توأم با سکوت. و اینجاست که بسیار شبیه عیسی مسیح میشوند: و حتی یک کلمه هم نگفت…
«و حتی یک کلمه هم نگفت» داستان سه روز از زندگی فرد و کته را روایت میکند؛ زندگیای که مهمترین ویژگیاش فقری است که دو شخصیت اصلی داستان تا خرخره تویش فرو رفتهاند، و البته اندوه. این داستان بلند در سیزده فصل و به زاویهدید اولشخص نوشته شده است. راوی فصلها یکی در میان فرد و کته هستند. به این ترتیب بل ساختاری از روایت موازی را در رمانش ایجاد کرده که از سویی خواننده را از همان ابتدا به میان داستان پرتاب میکند و بعد بهتدریج در جریان روابط و پسزمینهها قرار میدهد و از سویی دیگر درگیریها و چالشهای هر دو شخصیت اصلیاش را -بیکه گاه از نظر یکدیگر مطلع باشند- برای خواننده به نمایش میگذارد. همین ساختار یکی از جذابترین ویژگیها در ترکیببندی «و حتی یک کلمه هم نگفت» است، و این امکان را به اثر میدهد که راویهایش به شکلی دموکراتیک -و شاید از نظر خود بل، اخلاقی- امکان حرف زدن داشته باشند. فرد و کته هردو صدای ویژه خودشان را در داستان پیدا میکنند و این روایت را به سمت چندبعدی شدن سوق میدهد.
جایی در رمان فرد میگوید: «در دوران جنگ یک مرد هلندی را دیدم، که واقعا قلبم را لرزاند، مردی که در گذشتهها ثروتمند هم بوده است. البته دیگر ثروتی نداشت. وقتی از رتردام میگذشتم، اولین شهر خرابی بود که میدیدم، عجیب است، حالا به جایی رسیدهام که یک شهر خرابنشده ناراحتم میکند. اما در آن موقع کاملا منقلب شده بودم، هاج و واج به مردم و خرابیها نگاه میکردم.» سرنوشت مرد هلندی مشابه سرنوشت فرد و کته است. آنها هم قبل از جنگ خانه و زندگی آبرومند و روبهراهی داشتهاند. اما بعد از ویران شدن خانهشان در جنگ، حالا تنها از پس یک اتاق اجارهای کثیف بدبو میتوانند بربیایند. اینجاست که میشود «و حتی یک کلمه هم نگفت» را داستان کنتراست دانست؛ کنتراستی که تنها در روند زندگی مرد هلندی یا فرد و کته یا سایر شهروندان اروپایی خلاصه نمیشود، بلکه در جایجای رمان خودنمایی میکند. فرد زیاد شهرگردی میکند. او در شهرگردیهایش مدام تصویرهایی از شهر میدهد که بسیاریشان نشانههای آخرالزمانی دارند: ساختمانهای ویرانه، تلهای خاک، رنگهای خاکستری. اما با وجود همه اینها در شهر کارناوالی هم برپاست. بادکنکهای بزرگ تبلیغاتی بر فراز شهر در حرکت است و صنف داروخانهدارها نمایشگاه و جشنی برپا کردهاند: موسیقی، رقص، ترانه… نمایش این تضاد باعث میشود که هر دو روی سکه بیشتر خود را بنمایانند و بلاتکلیفی اروپای پس از جنگ، هرچه عریانتر خودنمایی کند. در داستان شعاری هست که بارها و بارها جلوی چشم فرد و کته -و البته خواننده- قرار میگیرد: «به داروخانهدارت اعتماد کن.» تکرار مدام این شعار در زمینهای که بل توی رمانش ساخته، کارکردی نمادین پیدا میکند. داروخانهدارها تبدیل میشوند به نمایندههای سرمایهداری که قرار است دردهای بشری را درمان کنند. و باز با رویکردی بل در رمانش پیش گرفته و نشانههایی که ارائه میدهد، به نظر نمیرسد که معتقد باشد این نمایندههای جدید علم و سرمایهداری -توأمان- بتوانند مرهمی بر زندگی فقیرانه و فلاکتبار و دردهای روحی انسان جنگزده قرن بیستمی بگذارند.
بل در «و حتی یک کلمه هم نگفت» یک مسیحی تمام و کمال است. چاره را هم در همانجاها میجوید: هم وقتی دختر کافهچی را نشان میدهد که پیش کشیشی اعتراف میکند، هم وقتی کته را راهی کلیسا میکند تا پدر روحانی برایش دعای آمرزش بخواند، و هم وقتی فرد را در آخرین گفتوگویش با پدر زرگه متقاعد میکند که به خانه برگردد. و البته در کنار همه اینها نگاه منتقدانهاش را به وضع موجود کلیسا و فساد حاکم بر آن نیز کنار نمیگذارد. فرد تلفنچی دبیرخانه کلیساهای شهر است و از همین رو بسیاری از مکالمههای مگوی کشیشها با یکدیگر را میشنود و از نزدیک شاهد انحطاط اخلاقی آنهاست. اما بل آنقدری کاتولیک هست که بگردد و در این فضای فاسد و در میان آدمهایی که برای منافع شخصیشان از خداوند سوءاستفاده میکنند، روحانیون واقعی را هم پیدا کند.
بسیاری از نویسندهها و منتقدهای ادبی قرن بیستم «و حتی یک کلمه هم نگفت» را از موفقترین و قدرتمندترین آثار داستانی میانههای قرن بیستم دانستهاند که به تصویر کردن شرایط بعد از جنگ و فقری که انسان و انسانیت را ذرهذره نابود میکند، پرداخته است. به همین دلیل است که در هاینریش بلخوانی «سلام کتاب» به عنوان دومین کتاب ترجمهشده از بل در ایران، پیشنهاد خواندن یا دوبارهخوانی این داستان بلند مطرح میشود.