شمارهی پنجاهوهفتم ستون هفتگی «متن در حاشیه»، منتشرشده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۸ در روزنامهی اعتماد
در میان عکسها و فیلمهایی که از حادثهی تلخ سیل -سیلهای- امسال منتشر شد و در فضای مجازی دستبهدست چرخید، یکی هم بود که کاش تلویزیون لابهلای انبوه برنامههای تبلیغاتی و قمارخانهای و ایدئولوژیکش وقتی برای پخش کردن آن هم پیدا میکرد. آن فیلم پسربچهای را نشان میداد که دنبال اتوموبیلی -که لابد اتوموبیل امدادگران بود- میدوید؛ در یک دستش کیسهای داشت و دست دیگرش را برای جلبتوجه و نگه داشتن اتوموبیل تکان میداد. سرنشینان اول محل نمیگذاشتند. اما وقتی سماجت پسربچه را میدیدند، شل میکردند و کمکم میایستادند. پسربچه میرسید به اتوموبیل. شیشهی سمت شاگرد میرفت پایین. پسربچه نفسنفس میزد. لابهلای نفسهایی که بهزور بالا میآمدند، دستش را میآورد بالا و کیسه را نشان سرنشینان میداد. چنان که افتد و دانی و گویا رسم این روزهای جامعهی ایرانی است، منتظر بودی بگوید -مثلا- «این کیسه ناقصه. بقیه شیر دارن، من ندارم» یا چیزی در همین حدود. اما پسرک میگفت «این یکی زیادیه. ما همهمون داریم. این رو ببرین برای روستای بعدی.» خانمی از این طرف دوربین مهربانانه میگفت «خب حالا باشه. استفاده میکنینش.» پسرک میگفت «نه، ممکنه کم بیاد. ببرینش برای اونا.» و مصرانه کیسه را میکرد توی ماشین. این یک فیلم ساختگی نبود. رخدادی مستند و واقعی بود که دوربین موبایلی آن را ثبت و ضبط کرده بود. این چند روز اخیر دوباره رفتم سراغش. چندین بار تماشایش کردم تا دلم را تسکین بدهم، تا درد و عصبانیت ایستادن صاحبان خودروهای پنجاهشصتهفتادمیلیونتومانی توی صف پمپبنزین برای یک باک چندهزارتومانی ارزانتر را فرو بنشانم. همین پارسال که همین جماعت ریخته بودند توی فردوسی و استانبول یا توی سایت سایپا، ارز و سکه یا پراید بخرند، وقتی امثال من این حرص زدن را، این دلگی مفرط را، این گداصفتی شهری را، نقد میکردیم، متهم میشدیم به اینکه «شماها متوجه نیستید، این مردم مجبورند، آنها نمیخواهند ارزش داراییشان افت کند و وقتی ارزش پول ملی مدام در حال سقوط است، چارهای جز این ندارند که اندوختهشان را به ارز یا طلا یا اتوموبیل تبدیل کنند.» این حرف از وجهی درست است -کیست که نداند اقتصاد ما بیمار و فاسد است و حالا که بلای تحریم هم به جانش افتاده و کارش واویلاست- اما وقتی سرپوشی میشود برای پنهان کردن و ابزاری میشود برای توجیه بیاخلاقی و طمعورزی و فساد فردی شهروندان، از هزارتا سیاست ناکارآمد و مدیر فاسد و تحریم بینالمللی برای اقتصاد و جامعه خطرناکتر است. نتیجهاش هم میشود همین که شایعهی گرانی، ساکنان پایتخت و بسیاری شهرهای بزرگ دیگر را میکشاند توی صفهای طویل پمپهای بنزین. کلاهمان را باید بگذاریم بالاتر. کاش حالا که راه نمیدانیم، دستکم نامه میخواندیم. مگر نگفت محتاج و غنی بندهی این خاک درند، آنان که غنیترند، محتاجترند؟ مگر نه اینکه ثروت و فقر به سیم و زر نیست، به جان و دل است؟ راستی هم که آن پسرک روستایی سیلزده از بسیاری از این شهرنشینان سودازده ثروتمندتر است.
دریافت فایل پی.دی.اف این یادداشت از اینجا