نگاهی به رمان «خونخورده» نوشتهی مهدی یزدانیخرم، منتشرشده در تاریخ ۰۶ تیر ۱۳۹۸ در روزنامهی اعتماد
نویسنده: زهرا علیپور
چهارمین اثر داستانی مهدی یزدانیخرم و آخرین بخش از سهگانهی تاریخی او، شاید متفاوتترین آنها باشد. این رمان، قصهی آخرینهاست؛ واپسین روزهای زندگی برادران «سوخته»، آخرین نبرد سرباز خراسانی، آخرین موشکها و آخرین نفسها. پسران «کریم سوخته» زندگیهای متفاوتی دارند، اما سرنوشتشان یکی است: بیجان شدن.
«خونخورده» را شاید بتوان داستان سرزمین همواره در جنگوخون خاورمیانه دانست؛ سرزمین کهن و مقدس، خاستگاه یهود، مسیحیت و اسلام، که همیشهی تاریخ آبستن حوادث بیشمار است؛ خاورمیانهی در آشوب، از فتح قبهالصخره تا همین حوالی -سال هزاروسیصدوشصت شمسی- تا انقلاب و جنگی دوباره. داستان برادران سوخته، داستانی است ملهم از تاریخ؛ حقیقی یا خیالیاش فرقی نمیکند، روح سالیان دراز جنگ و خونریزی برآن سایه افکنده. «سوخته»ها برادرانی عادی از خانوادهای معمولی هستند که با روایت یزدانیخرم خاص میشوند و میسوزند؛ روحهای سرگردانی که ورای زمان و مکان حرکت میکنند، همهجا هستند و بهواسطهی حضورشانْ تاریخ پررمزوراز فتح بیتالمقدس بازگو میشود.
رمانْ سرگذشت پنج برادر است که با حضور محسن مفتاح -دانشجوی مفلوک دانشگاه تهران و فاتحهخوان اهل قبور- بر سر مزار برادران سوخته روایت میشود؛ پنج قبر، پنج زندگی و هزاران در خون شدن.
«خونخورده» بیانگر وقایع جامعهی ما در سالهای ابتدایی انقلاب و بهطور مشخص تابستان ۱۳۶۰ است. ناصر سوخته: باستانشناس و عاشق، مسعود سوخته: رزمنده و نیروی تحتالامر مهندس چمران، منصور سوخته: عکاس وقایع انقلاب، محمود سوخته: مارکسیستِ عاشق و طاهر: کودک و معصوم. قصهی یکایک برادران سوخته، جذاب و نفسگیر است و با هر پایان و در هر قاب، زهری تلخ و گزنده به جان خواننده میریزد. صحنههای درخشانی مانند کشف سر جداشدهی یحیای نبی، لحظهی جدا شدن سر سیاوش در حصر آبادان، در گور شدن محمود و انکار کردن خودش و پرواز بلند کالبد روح خالدار بر فراز بیتالمقدس، در طول رمان کم نیستند و نویسنده بعد از هرکدام و در لابهلای روایت، با تکرار این عبارت که «تاریخ پر است از…» یادآوری میکند که این تاریخ ماست که بازگو میشود.
گرچه شخصیتهایی که در هر بخش با جزئیات و با سبک خاص نویسنده معرفی میشوند -بهدلیل تعدد- چندان به پختگی نمیرسند، اما کیست که «خونخورده» را بخواند و ماریای راهبه با زخمی باز در سینه، تهمینهی مارکسیستِ بکارتازدستداده یا پدرخاچیکِ رمانخوان شکزده را از یاد ببرد؟ مکانها اگرچه بسیارند، اما کلیسا تم اصلی و مرکز اتفاقات است. فرقی نمیکند ماجرا در کجا اتفاق افتاده باشد: تهران، اصفهان، آبادان، مشهد، بیروت یا بعلبک؛ همیشه پای یک کلیسا در میان است. ایدههای بکر و تازه در ماجراهای رمان تمامی ندارند و ماجرای هر قبر با اتفاقی تکاندهنده به پایان میرسد.
رمان «خونخورده» با نمادها عجین شده است. در سرتاسر قصه، جایی نیست که اثری از یک نشانه نباشد: خون، آب، قبر، صلیب، ناقوس روح، فرشتهی بالدار، زخم و… این نمادها هریک داستانی میسازند که در تاروپود تاریخ جا خوش کردهاند؛ تاریخ جنگ بر سر دین، تاریخ «موشک اسکادِ بی» -که نام الحسین را بر پیکر خود دارد- تاریخ سربازان بیسر، تاریخ کسانی که رفتهاند و دوباره با داستانشان بازگشتهاند.
«خونخورده» رمان خردهروایتهای تأملبرانگیز است: حکایت غریب دانشجوی فاتحهخوان، قصهی نسلی که سوخته، پسران ناکام در عشق و زندگی، جوانان درخونشدهی وطن، قصهی این خاک؛ سرزمینی آشفته، خاکی دامنگیر؛ قصهی مردانی که بینامونشان در این خاک خفتهاند. فارغ از تکرار و واگویههای مکرر، آنچه در سراسر رمان جریان دارد، جنگ است و کشتاری تاریخی: پنج قبر، پدری که زکریاوار پسرانش را از کف میدهد، تاریخی که پر از پدران و مادرانی است که ماندهاند و ایستاده سوختهاند، و برادرانی که جملگی سوخته شدهاند.
دریافت فایل پی.دی.اف این یادداشت از اینجا