بخاری خیال ندارد به این زودیها گرم شود. پشت فرمان سگلرز میزنم. خورشید چند روزی است خودش را به شهر نشان نداده. لابد با خودش گفته «چه فایده دارد تابیدن به شهری که زیر چتر دود و کثافت مدفون شده. بگذار جای بهتری خودم را خرج کنم.» و بار و بندلیش را بسته و رفته. […]
مدایح بیصله ۲ / خندههای مفتی
فدای آقای دکتر. مخلص خانم دکتر. دنداندرد بدترین عذابی است که بدبختترین و بختبرگشتهترین آدمها ممکن است در زندگیاش با آن روبهرو شود. از شما که پنهان نیست -ما که ندیدهایم هنوز- اما علیرغم این چیزهایی که راویها گفتهاند، بازهم صد رحمت به مار غاشیه و سرب مذاب. دنداندرد ورای همه اینهاست. بوسههای من نثار […]
نگاهی به مجموعهداستان «جایی به نام تاماساکو» سلام کتاب – ۸۸ (اگر دستت در را لمس کند)
در همهجای دنیا هرازگاه ستارههایی که در رشتهای شناختهشدهاند، در رشتهای دیگر هم دست به فعالیت میزنند. این، اتفاق نادری نیست. در ایران هم بهخصوص در سالهای اخیر چند باری این اتفاق افتاده و کلی هم سروصدا کرده و موافقها و مخالفهایی هم داشته: عباس کیارستمی «حافظ» و «سعدی» درآورده، رضا کیانیان و هدیه […]
اندر احوالات یک مدرس – ۹ (هوا آلوده است)
هوا آلوده است، بسیار آلوده. خاکستری -تا چشم کار میکند- کش میآید. مقامات رسمی محدودیتها را بیشتر کردهاند. تردد اتوموبیلهای بدون مجوز، به لحاظ کمی در حدود نیمی از خیابانهای شهر و از نظر کیفی در بخش اعظم شهر ممنوع اعلام شده؛ بی هیچ پرسش و پاسخی، یک منع قانونی بهتماممعنا، که گریبان من را […]
مدایح بیصله ۱ / این مدرنیزاسیون علمگرا
توضیح پیش از متن: امیدوارم این «مدایح بیصله» باعث رنجشخاطر اشخاص حقیقی و حقوقی نشود. میخواهم در این یادداشتها اصناف و کَسان را خطاب قرار دهم و بابت کارهایی که کردهاند، میکنند و حتی بویش میآید که خواهند کرد، ازشان تشکر کنم. میدانم که صلهای در کار نیست برای این مدایح، امیدوارم تمشیتی هم گریبان […]
نگاهی به داستان بلند «ملکوت» به بهانه سالمرگ نویسندهاش سلام کتاب – ۸۷ (اگر زندگی کلاف نخی باشد)
به تقویم اگر بخواهیم استناد کنیم، فردا، دوازدهم آذر، سالمرگ بهرام صادقی (۱۳۶۳ – ۱۳۱۵) است. اما این هم هست که هوشنگ گلشیری در ابتدای مقاله «نویسنده ملکوت، همچنان در میان ما»یش این نوید را میدهد که: «با کمال شعف به اطلاع دوستان و آشنایان میرساند که بهرام صادقی زنده است. بله، زنده و […]
اندر احوالات یک مدرس – ۸ (این جمع الوگرفته)
اوایل مهر بود. ترم تازه شروع شده بود و رخوت تعطیلات تابستون و کسالت شروع مهر، بدجوری کار رو سخت میکرد. از ظهر به بعد، آدم -فرقی نمیکرد استاد باشه یا دانشجو- ترجیح میداد لم بده رو یه مبل نرم و راحت، و گربهوار قیلوله کنه؛ حتی کسی مثل من که اصولاً میونهای با خواب […]
اندر احوالات یک مدرس – ۷ (لبخند شکسته)
ترم به میانههاش رسیده بود و مثل همه ترمها و سالهای دیگه داشتم سر کلاس آزمون میانترم برگزار میکردم. کلاس غرق شده بود تو سکوت مطلق. همه مشغول نوشتن بودن و کوچیکترین پچپچهای به گوش نمیرسید. کسی اگه خوب دقت میکرد، صدای بال زدن پشهها رو هم میتونست بشنوه. امکانی برای تقلب وجود نداشت: هیچ […]
نگاهی به مجموعهداستان «رنگ لثه ببر» سلام کتاب – ۸۶ (گپ زدن با نمرود)
«رنگ لثه ببر» پیشنهاد این هفته «سلام کتاب» است. این مجموعهداستان را حمید پارسا نوشته و نشر افکار در قالب مجموعه «قصه نو»اش در ایام نمایشگاه کتاب تهران منتشر کرده است. «رنگ لثه ببر» شامل هشت داستان کوتاه است که بیشترشان استانداردهای داستانهای خوب را دارند: زبان روان، مراعات مسایل فنی داستاننویسی و تلاش […]
- « صفحه قبلی
- 1
- …
- 35
- 36
- 37
- 38
- 39
- …
- 48
- صفحه بعد »