نویسنده: شبنم کهنچی
جمعخوانی داستان کوتاه «گیلهمرد»، نوشتهی بزرگ علوی
تاریخ نشانمان میدهد گیلانْ سرزمین ِ مردمان آزادیخواه بوده؛ از میرزاکوچکخان جنگلی گرفته تا خسرو گلسرخی. بزرگ علوی در داستان کوتاه «گیلهمرد» برش کوتاهی از حال یکی از همین مردمان آزادیخواه و ستمدیده را نوشته؛ برش کوتاهی که یکی از درخشانترین داستانهای کوتاه در تاریخ داستاننویسی ایران است. این داستان در سال ۱۳۲۶ نوشته شده؛ سالی که افرادی مانند مصطفی میرسلیم (وزیر فرهنگ و ارشاد دولت هاشمی)، شیرین عبادی (حقوقدان و فعال حقوق بشر)، سیدمرتضی آوینی (مستندساز و روزنامهنگار)، نصرالله مردانی (شاعر غزلسرای ایرانی) و سیامک ایقانی (موسیقیدان) به دنیا آمدند؛ سالی که گاندی ترور شد. همین نگاه کوتاه به تاریخ نشان میدهد ماجرای ظالم و مظلوم در تمام دوران زندگی بشر موجب رنج و حرمان بوده.
شاید بسیاری از علاقهمندان داستان، بزرگ علوی را به عشق جاری در «چشمهایش» بشناسند؛ عشقی که در بستر مقاومت روشنفکرها و هنرمندها درمقابل دیکتاتوری روایت میشود؛ داستانی که یک سال پیش از کودتای ۲۸ مرداد و در روزهای ملتهب ایران و پنج سال بعد از «گیلهمرد» منتشر شد.
بزرگ علوی ازجمله نویسندگانی است که داستانهایش با شرایط اجتماعی و سیاسی جامعهاش آمیخته شده. نهتنها داستانهای این نویسنده از وضعیت روز جامعهاش تأثیر گرفت، بلکه زندگی شخصیاش هم بستر تاختوتاز فعالیتهای سیاسی شد. مقالهی «میخواستم نویسنده شوم» بزرگ علوی مملو از سایهی حسرتی است که فعالیت سیاسی بر آرزوی نویسنده شدنش انداخت. او در پایان این مقاله نوشته: «از خودم میپرسم چه شد که میخواستی نویسنده بشوی، وسط راه درماندی. نمیدانم که این شعر از کیست، اما وصف حال من است: ‘هر درختی ثمری دارد و هر کس هنری / من بیچارهی بیمایه تهیدست چو بید’» بزرگ علوی فرصت نوشتن و انتشار کارهایش را پیدا نکرد، اما همان چند اثر این «بید» با نثر درخشانش، او را از ماندگارترین نامهای دنیای داستاننویسی ایران کرد؛ پدر داستاننویسی نوین.
داستان کوتاه «گیلهمرد» که نمایش استبداد، خفقان، ستم و آزادیخواهی است، با فضاسازی بینظیری آغاز میشود؛ فضایی که نشانهای است از ویرانی و فروپاشی دورانش. در این داستان، آشوب و بینظمی بر همهچیز غالب است: هوا توفانی است، باران زمین و آسمان را بههم دوخته، صدای شیون زنی تمام مدت شنیده میشود و سه مرد در لحظههای بحرانی گذر از توفان و افکارشان کنار هم قرار گرفتهاند.
این داستان اشارهای است به وضعیت جامعهی روستایی در دهههای اول قرن، که ژاندارمها برای گرفتن بهرهی مالکانه به روستاها میریختند و اموال گیلهمردها را غارت میکردند. بعد از این ماجرا بود که مقاومت دهقانها، جنبش دهقانی را شکل داد.
گیلهمرد این داستان دهقانی عاصی است که مجبور شده از روستایش فرار کند. او در راه ایستادگی، همسرش را از دست داده و کودکش سرگردان مانده. خشمگین است. سرگردان است. در انتهای داستان اما نویسنده سوی دیگر این چهرهی عاصی را به مخاطب نشان میدهد: زمانی که محمدولی درمقابل تپانچهاش با زاری از پنج کودکش حرف میزند. گیلهمرد، همان مرد داغدیده و پدر دلسوختهای که میخواست گلوی قاتل زنش صغری، را بدرد، انتقام را فراموش میکند.
درطول داستان، طبیعت با گیلهمرد همراه است و نهفقط ابزاری برای نشان دادن حال او، که امکانی است برای به تصویر کشیدن خفقان و استبداد دورهای که داستان در آن روایت میشود: چکه کردن آب از سرنیزهی محمدولی، نفیر باد و شرشر باران و همهمهی جنگل و مرغابیهای وحشی، درهم شکستن ریشهی درختهای کهن و توفان. زمانی که گیلهمرد متوجه میشود محمدولی، قاتل زنش است، افق روشن میشود و با التماسهای محمدولی، باران بند میآید و لطافت صبح خودش را نشان میدهد. درست همان زمان است که گیلهمرد، رحم را جایگزین انتقام میکند و از محمدولی میگذرد. باوجوداین هنوز صدای شیون زن که پژواک ستم به مظلومان است، از جنگل به گوش میرسد؛ و میان همان شیون است که گیلهمرد بهضرب دو گلوله از پا درمیآید.
شاید بتوان گفت این داستان، تعریفی کوتاه و کامل از مبارزه با ظلموستم اربابها و امنیهچیها و آزادیخواهی رعایا و دهقانها ارائه میدهد. سه شخصیت این داستان وجهی مشترک باهم دارد و آن ستم است: صغری، گیلهمرد و مرد بلوچ؛ یکی مظلوم، دیگری انقلابی و آنیکی شورشی؛ و اما محمدولی شخصیت ایستای داستان، همان عملهی حکومت است که درطول تاریخ همیشه همینگونه بوده و همینگونه خواهد ماند.